در پادگان اشرف گاه به گاه، کمدهای شخصی نیروها را بازرسی می کردند. و این مسئله را به شکلی پنهانی و در زمانی انجام می دادند که فرد حضور نداشت. به طور مثال نیرو را به بهانه ای به مقر دیگری می فرستادند و سپس با خیال راحت کمد او را وارسی می کردند. درواقع هیچ گونه حریم خصوصی برای افراد قائل نبوده و نیستند.
برای روشن شدن موضوع یکی از تجربیات خودم در این باره را نقل میکنم:
در مقر مشغول کار بودم که مسئول ارکان مرا دید و گفت:” فردا صبح تا بعد از ظهر تحت امر روابط می روی”!
به ذهنم نزد که تحت امر، پوش قضیه است و می خواهند کمد فردی مرا بازرسی کنند. فردای آن روز با خودرو مرا به روابط اشرف بردند. بعد از معرفی خودم به مسئول مقر روابط مشغول کار شدم؛ کارهای پوشالی. تا ساعت چهار در روابط بودم. چهار و نیم برگشتم مقر. ابزارها را در انبار تاسیسات گذاشتم و رفتم آسایشگاه تا استراحت کنم. برای تعویض لباس هایم به سراغ کمدم رفتم که دیدن کمدم به هم ریخته شده است!
کمی مکث کردم و رفتم و موضوع را با مسئول ارکان درمیان گذاشتم و گفتم امروز که من تحت امر بودم حالا که برگشته ام می بینم کمدم به هم ریخته شده. رفتم به مسئول ارکان گفتم امروز در مقر نبودم اما وقتی برگشتم و درب کمدم را باز کردم لباسهایم بهم ریخته بودند.
مسئولم در جواب گفت که این موارد در مقر زیاد است! برو هم کمدت را مرتب کن وهم استراحت کن. در حین برگشتم به اتاق کمدها با خودم گفتم وسیله ای از کمدم برداشته نشده باشه! کسی که این کار را کرده دنبال چی بوده!
از قبل یک صد دیناری در لباسهای داخل کمد جا سازی کرده بودم. لباسها را چک کردم خبری از صد دیناری نبود! شک کردم و مجدداً لباسها را چک کردم اما خبری از صد دیناری نبود! خیلی به هم ریختم. با خودم می گفتم چرا این کار را با من کردند؟!
دو روز بعد، نشستی داشتیم که در سالن غذا خوری مقر برگزار شد. چند نفری صحبت کردند و چند نفر را توجیه کرده بودند تا وقتی مرا سوژه کردند جمع را بر علیه من بشورانند. من طبق معمول در نشست آخر سالن نشسته بودم. مسئول نشست مرا صدا زد گفت بیا پشت میکروفن. من جا خوردم. رفتم پشت میکروفن. مسئول نشست گفت هر انتقادی به فواد دارید به او بگوئید. داستان تکراری و اراجیف گفتن های همیشگی. یکی می گفت محفل می زند. یکی می گفت خودش را با کار سرگرم می کند. از تشکیلات دور است. یکی می گفت جمع گریز است و ….
مسئول نشست همه را ساکت کرد و گفت شماها خوابید. فواد مورد دارد فراتر از انتقاد است. دینار در کمد او پیدا کردیم. یک سری نفرات از قبل توجیه شده نزدیک من شدند و ریختند روی سرم. یکی می گفت نقشه فرار دارد و در ادامه می گفت بگو ببینم پول را از کجا آوردی. با چه کسی نقشه فرار را کشیده ای. آنقدر بد و بیراه به من گفتند که گیج شده بودم. در نهایت مسئول نشست آنها را ساکت کرد و گفت من که مسئول بالای سازمان هستم جرات نمی کنم یک دینار پیش خودم نگه دارم، آنوقت تو صد دینار پیش خودت نگه داشتی. چه طرح و برنامه ای داری می خواستی با این پول چکار کنی. پول را از چه کسی گرفتی. من هم در جواب گفتم پیدا کردم و اگر می خواستم کاری انجام دهم خیلی وقت پیش این کار را انجام می دادم. مسئول نشست گفت اشکال ندارد شاید در نشست نمی خواهی نام کسی که از او پول گرفتی را نام ببری. برای من گزارش بنویس و نام کسی که پول به تو داده را در گزارشت قید کن و گزارش را مستقیم به من بده.
بعد از اتمام نشست فهمیدم که فرستادن به تحت امری یک نقشه بود. به من شک کرده بودند و می خواستند کمد مرا بازرسی کنند. از مناسبات رجوی متنفر بودم متنفرتر شدم. گزارشی به مسئول مقر ندادم. خوردیم به پراکندگی و پناه گرفتن از بمباران آمریکا بعد از اتمام جنگ آمریکا با عراق و سرنگونی صدام از بیابانهای عراق به پادگان خراب شده اشرف بازگشتیم. دنبال راهی بودم خودم را از شر مناسبات رجوی خلاص کنم. به لحاظ روحی به هم ریخته بودم. حجت بنی عامری ( حکمت ) مرا صدا زد و گفت خیلی به هم ریخته ای. حق داری من هم به هم ریخته هستم .سازمان بعد از سرنگونی دولت قبلی ضربه خورد و معلوم نیست در آینده چه ضرباتی می خورد. من در دلم گفتم خدا را شکر. در ادامه گفت نکنه برای صد دیناری که از کمدت برداشتند به هم ریخته ای. دستوری بود که بایستی انجام می شد. فهمیدم کار حکمت بوده. من هم به او گفتم صد دینار را می خواهم چکار از اتاقش بیرون آمدم.
چندین سال در فرقه رجوی حسرت به دل بودیم. رجوی همه چی ما را گرفت. رجوی از اعضای خودش ترس داشت. در نشست ها می گفت شما نباید ذهنتان بدنبال زندگی طلبی باشد. ذهنتان و هست و نیستتان بایستی مال من و مریم باشد.
فواد بصری

