پادگان اشرف، پادگان نظامی نبود یک زندان بزرگ بود.
سال 1375 از مقر ما یک نفر شبانه اقدام به فرار کرد. همان نیمه شب در مقر بیدار باش زدند و همه را در سالن غذا خوری جمع کردند. ما که آن زمان از چیزی خبر نداشتیم، فکر می کردیم جنگ شده و یا زلزله در پادگان اشرف آمده است.
فرماندهان مقر به شدت به هم ریخته بودند. طبق معمول مسئول نشست میکروفن را بدست گرفت و شروع کرد به بد و بیراه گفتن به همه. در ادامه گفت همه شما خوابید و خبر ندارید چه اتفاقی افتاده! از مقر ما یک نفر اقدام به فرار کرده. برادر مسعود پیام داده و من پیام را برای شما می خوانم.
رجوی در پیامش گفته بود فردی که از مقر شما اقدام به فرار کرده، خائن و مزدور است. او را دستگیر کنید و حسابی حال او را جا بیاورید . اگر شده با خودرو تا مرز بروید و مزدور را دستگیر کنید. هر کسی او را دستگیر کند بزرگترین هدیه را به رهبری خودش داده.
بلافاصله بعد از اتمام نشست چند اکیپ با خودرو از پادگان اشرف خارج شدند.
رجوی تمام کدخداهای روستاهای اطراف اشرف را خریده بود و به آنها بی سیم داده بود. هر فردی از پادگان اشرف اقدام به فرار می کرد، سریع به آنها اطلاع می دادند. به این ترتیب امکان فرار از پادگان اشرف میسر نبود. دیر یا زود فرد فراری توسط روستائیان دستگیر می شد و به سران رجوی تحویل داده می شد.
در نشست ارکان مسئول ارکان گفت کسی که اقدام به فرار کند برادر مسعود بهم می ریزد. وقتی خبر فرار یک نفر را به او می دهند، پشت سر هم سیگار می کشد و می گوید آبرویم جلوی دوستان عراقی و شخص سید الرئیس ( صدام ) می رود.
رجوی هیچ گاه نخواست علت فرار اعضا را درک کند و شاید برایش مهم نبود. او زندانی برای سوء استفاده از افراد ساخته بود و در تلاش بود به هر نحو ممکن اینها را حفظ کند و در راه مقاصدش از آنها بهره برداری کند.
در نشست عمومی رجوی همان طور که روی سن قدم می زد، با حالت پرخاشگری و عصبی به کادرهایش ابلاغ کرد از این پس هر فردی اقدام به فرار کرد او را بکشید تردید نکنید! مسئولیتش با من.
اما خورشید هیچ وقت پشت ابر نمی ماند. رجوی فکرش را نمی کرد روزی اربابش صدام سرنگون شود و خورشید از پشت ابرها بیرون آید و روزنه ای در پادگان اشرف باز شود که موجب آزادی چندین نفر شود و به رجوی بگویند باش تا صبح دولتت بدمد.
فواد بصری

