زمستان سال 1374 حدود هفده سال داشتم که از قسمت پذیرش ترخیص و به یگانهای ارتش منتقل شدم. آن زمان لشکرها و مراکز ارتش مختلط بود، فقط اتاق های کار، خوابگاه، ورزش، فاصله میزهای غذاخوری، ردیف صندلی کلاس ها و جلسات اما، تفکیک جنسیتی داشت.
بعد از مدتی شاید فقط چند ماه بود، که تمام زنان را برای یک جلسه مهم به قرارگاه بدیع زادگان در نزدیکی بغداد فراخواندند. جلسه توسط یکی از مسئولین سازمان به نام نسرین برگزار می شد. او به همه گفت: “زنی به انقلاب ایدئولوِژیک خیانت کرده، و حین فساد پشت یک ماشین دستگیر و مجازات خواهد شد” (نقل به مضمون).
سپس ساعت ها و روزها علیه روابط زن و مرد سخنرانی کرد. و همه زنان را موظف کرد که باید افکارشان را نوشته و بگویند که اگر در ذهن شان هم حتی به کسی فکر کردند؛ این نوعی خیانت محسوب میشه و باید اعتراف کنند.
من از روی کنجکاوی بدنبال کسی بودم که غایب است و احتمالا همان غایب، تحت مجازات است. وقتی متوجه غیاب زنی شدم، یواشکی از بچه ها پرسیدم و برخی تایید کردند که خود اوست. او تا مدتها ناپدید بود. حتی زمانی که نشست ها تمام شد و به اشرف بازگشتیم او نبود. احتمالا زندانی بود.
قوانین تفکیک جنسیتی
وقتی بازگشتیم، مقررات جدیدی به نام “قوانین انقلاب” وضع کردند، به مانند:
– خروج زنان از مرکز به طور تنهایی ممنوع
– صحبت تک نفره با مردان ممنوع
– سوار شدن زنان و مردان در یک ماشین ممنوع
– سیگار کشیدن مردان جلوی زنان ممنوع
– بلند خندیدن و شوخی کردن ممنوع
ملاقات زن و مرد فامیل و آشنا نیز ضد ارزش محسوب شده و طبق ضرورت باید از بالا مشخص می شد، مثل بیماری و غیره. برخی قوانین دیگر را هم شاید فراموش کرده باشم.
پس از مدتی حدود چند ماه بعد، مجدد به یک نشست بزرگ تر فراخوانده شدیم که در آن، مرکز و لشکر خاص زنان به عنوان یک پیشرفت به همه ابلاغ و جشنی در این رابطه برگزار شد.
پس از آن مراکز و مقرهای جداگانهای برای زنان تاسیس شد که فاصله بیابانی زیادی با مردان داشت. تنها چند زن مسن تر که از مسئولین و دفاتر آنها بودند در مراکز مردان باقی ماندند. هیچ زن جوانی در مقر مردان نباید میماند.
از آن پس تنها سالی یکی دو بار در مراسم های بزرگ مثل عید نوروز و عید فطر میتوانستیم مردان را از دور ببینیم. طی جلسات معروفی به نامه “طعمه”، هر کس اگر حتی یک یادگاری از معشوق یا نامزد پیشین خود نگه داشته بود، یا کوچکترین رابطه عاطفی با زنی دیگر داشت شدیدا محاکمه می شد. که شرح آن روزها، بسیار مفصل است.
بعد از آن، تمام مردان اشرف به قرارگاه های مرزی منتقل شدند، مثل بصره در جنوب عراق، کوت و جلولا و … جز اندک پیرمرد بیمار و چند مرد مسن تعمیرکار. تمام حفاظت اشرف بزرگ به عهده زنان بود. پرنده پر نمیزد و سکوت بیابانی غوغا میکرد.
ما تا مدتها حتی یک مرد نمیدیدیم. دیگر دختری نمیتوانست حتی سالی یک بار هم در مراسمها از دور با معشوقش یواشکی ارتباط چشمی بگیرد و از آن انرژی پر شود. لذا روابط عاطفی بین زنان با همدیگر بسیار و محاکمه و جدایی اجباری حتی بین برخی زنان با هم شدید شد.
پس از اتمام جنگ آمریکا و سقوط صدام، مردان، خسته و زخمی از قرارگاههای مرزی بازگشتند، برخی کشته شده بودند، برخی فرار کرده بودند و به قرارگاههای آمریکایی خود را تسلیم کردهبودند. سلاح ها و تانک ها در محاصره ارتش آمریکا به آنان تسلیم شد. لذا از این پس مراسمهای هنری، سیاسی و فرهنگی بیشتر شد.
برخی از زنان که حالا به سن بالاتر و تخصص رسیده بودند به ستادها منتقل شدند و همراه مردان در یک مقر بودند. مجدد تعداد اندکی روابط مخفی بین زن و مرد پیش آمد، که مسئولین را سخت پشیمان کرد. همه آنان را دوباره به مراکز زنان بازگردانند.
از معروف ترین محاکمه های آن زمان، محاکمه “مرجان اکبریان” بود، که منجر به خودکشی دلخراش او شد. قبلا عکس او را در پانسیون راهنمایی اشرف، وقتی کوچک بودیم نشر دادم.
طغیان و جنون
گاه پیش می آمد، زنی طغیان می کرد یا به جنون می رسید، مثلا شبانه با کوله از مقر زنان می گریخت و به مقر مردان می رفت، حجابش را از سر بر می داشت و فریاد می زد: “اگر مردی بیا جلو”!
یا زنی که عاشق زن دیگری شده بود و یا رابطه رفیقانه و عاطفی ممنوعه با هم داشتند، آنها را محاکمه کردند و جلوی همه یکی از آنها را روی زمین کشیدند، و او فریاد میزد: “بلاخره روزی تمام اشرف بر علیه تان شورش خواهد کرد”.
به همه می گفتند، آنها روان پریش هستند. مشخصا سه زن را به خاطر دارم که صورت هایشان به طور غیر عادی پف کرده بود و بطرز عجیبی ساکت و آرام شده بودند و مثل گذشته عصیان گر نبودند. بعدها فهمیدم که به آنها دارو تزریق می کنند.
محاکمه های مخفی نیز بدین صورت بود که افراد را در کانکس زندانی کرده، و آنها را وادار به اعتراف و توبه میکردند. و اگر کسی اقدام به فرار می کرد، او را شدیدا مورد ضرب و شتم قرار میدادند. تا زمانی که به کمپ لیبرتی در کنار فرودگاه بغداد رسیدیم، گرچه بدلیل بازدید سازمان ملل از کمپ، زندانی کردن و ضرب و شتم کمتر شده بود. اما مثلا زنی بود که اجازه خروج از مقر زنان را نداشت و به شیفت های نگهبان سپرده شده بود که او حتی با ویزا و دو نفره مثل سایر زنان، مجاز نیست خارج شود، مگر با فوریت پزشکی آن هم با یک فرمانده بالا.
همان روزها در این رابطه پرس و جو کردم و متوجه شدم، که او در بین آجرها و بلوک های کمپ، با مردی پنهانی نامه نگاری میکرده است. وقتی به آلبانی رسیدیم، در کنار سایر نقدها و اعتراضهای جدی ترم، در رابطه با او از یکی از مسئولین پرسیدم، که آیا نامه نگاری دلیل کافی برای زندانی کردن او در مقر بود؟ او پاسخ داد:” اشرف را فراموش کردی که چنین خیانت هایی چه محاکمههای بدتری داشت، ما فقط بدلیل بازدید سازمان ملل چنین محاکمه نرمی به او داده بودیم”. مسئول دیگری بهم پاسخ داد: “اگر او باردار می شد چه کسی پاسخ می داد، از یک نامه شروع می شود و به بارداری می رسد، که یک نمونه داشتیم”.
از این پاسخ شوک شدم. هیچ گاه نشنیده بودم. “بارداری” حتی واژه اش هم تابو بود، و کسی اجازه استفاده از این واژه را نداشت چه رسد که در بدنش اتفاق بیافتد. پاسخی و سوال دیگری نداشتم. چون هنوز مغزم آماده واژه ها نبود. لبانم خاموش شد… و من آنجا برای اولین بار فهمیدم که یکی از زنانی که در اشرف به جرم رابطه عاشقانه سخت محاکمه شده بود، باردار بوده که دست به خودکشی می زند.
پی نوشت:
چند روز پیش کلیپی از مریم رجوی دریک جلسه نمایشی پخش شد، که با مغلطه به سوال از پیش تعیین شده “چراشما حجاب دارین؟” پاسخی کهنه و مرتجعانه میدهد. اما از نظرم، این سوال انحرافی است. او نباید پاسخگوی حجابش باشد، او باید پاسخگوی زن ستیزی و اعمال ضد انسانی سازمانش در عراق و اشرف باشد.
زینب حسین نژاد (ژینا)

