خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت نهم

دستگیری مریم رجوی و خود سوزی های سازمان یافته
بعد از سقوط صدام اندکی از فشارهای سازمان روی افراد کاهش یافته بود و توانسته بودم رادیویی گیر بیاورم روزی در مسیر استخر اخبار صبح رادیو فردا را گوش می کردم، اعلام کرد: مریم رجوی به همراه بیش از 100 نفر در اوورسورواز فرانسه دستگیر شد و به مقر پلیس منتقل گردید. تا این تاریخ هیچ کس نمی دانست مریم از عراق خارج شده، حدس هایی زده می شد ولی رسماً گفته نشده بود. در ذهنم تصور کردم: مریم از بس سوسول و تی تیش مامانی هست، تحمل یک کشیده را هم ندارد و کسی در این سالیان از گل نازک تر به او نگفته، اگر استردادش کنند به ایران، هنوز از هواپیما پیاده نشده به غلط کردن می افته و… بلافاصله به همه دوستان و هم محفلی هایم گفتم و آن ها هم از خوشحالی بندری می رقصیدند.
عصر همان روز روی تابلوی سالن غذاخوری خبر را زدند و همه قیافه های عبوس به خود گرفتند. شب، فرمانده قرارگاه 7 که وجیه کربلایی بود نشستی در سالن گذاشت و گفت: هر کی حرفی در این باره داره بگه. بچه ها رفتند پشت میکروفون. یکی گریه می کرد. یکی می گفت ولم کنید خودم را آتش بزنم. یکی می گفت دیگه نمی خواهم زندگی کنم. می خواهم بمیرم و هر کسی یه چیزی می گفت. تو این طور نشست ها هم حتماً باید حرف بزنی وگرنه می گویند این حتماً مسئله دار است و شروع می کردند به طرق مختلف اذیت کردن. من هم با چند تا از هم محفلی ها و دوستانم گفتم بچه ها برویم پشت میکروفون ؛ قرار هایمان را گذاشتیم و تصمیم گرفتیم به جای این که یک ساعت در صف باشیم تا نوبتمان بشود به شیوه سرخ پوستی و به قول رجوی « انفجاری » بپریم وسط و شروع کنیم حرف زدن. مثل کسی که حرف تو گلوش گیر کرده و اگر نگه خفته می شه. یک دفعه در یک فرصت مناسب داد زدم: خدا مظلوم تر از مجاهدین کیه تو این دنیا، خواهر مریم را زندانی کردند، به ناموس ما بی حرمتی شد. پشت سرم نفر بعدی با صدای بغض گرفته داد زد: به خدا زندگی بر ما حرامه، بگذارید ما برویم فرانسه خودمان را آتش بزنیم. و خلاصه آن چنان شلوغش کردیم و آن چنان هر کس نقش خود را بازی کرد که هیچ کس اجازه شک کردن به ما را به خودش نداد اما در این فضا حرف های اصلی مان را هم زدیم: مثلاً: سلاح هایمان که ناموس هر مجاهد خلق است را امریکایی ها گرفتند، خواهر مریم را هم کردند تو زندان، از قرارگاه هم که نمی گذارند بیرون برویم، خدایا می خواهیم خودمان را بکشیم و خلاصه وضعی راه انداختیم که چند نفر هم تحت تأثیر حرف های ما قرار گرفتند و با ما هم صحبت شدند و همین که شلوغ شد خودمان را کنار کشیدیم و بیرون رفتیم.
بعد از این فیلمی که بازی کردیم یکی از مسئولین کنار ما آمد و گفت " احسنت". رزمتان خیلی خوب بود. بچه ها را تکان دادید… پس از دو هفته مریم آزاد شد. فقط تو این داستان خیلی دلمان به حال آن دو نفری که وادار به خودسوزی شدند و از بین رفتند، سوخت.
به دنبال دستگیری مریم و تعدادی از اعضای سازمان در فرانسه در عراق رسماً گفته شد: برای خود سوزی درخواست بنویسید. این عین جمله مژگان پارسایی مسئول اول سازمان است که گفت: وقتی مریم نیست هیچ کس نباید باشد و همه باید بمیرند، اگه مریم هست باهاش هستیم، اگه نیست ما هم نیستیم!
دراین خود سوزی ها، افراد تنها فریب دجالگری رجوی و زنش را خوردند وگرنه اگر خود سوزی خوب است، چرا مهدی ابریشم چی یا مژگان پارسایی حاضر نشدند خطی روی بدنشان بیفتد؟دراین خود سوزی ها، افراد تنها فریب دجالگری رجوی و زنش را خوردند وگرنه اگر خود سوزی خوب است، چرا مهدی ابریشم چی یا مژگان پارسایی حاضر نشدند خطی روی بدنشان بیفتد؟
دستگیری مریم رجوی و کشف اسناد و مدارک قابل توجهی از برنامه های سازمان که قصد داشت عناصر رده بالایی که از سازمان جدا شده و در اروپا علیه جنایات این گروه نسبت به اعضای خودش دست به افشا گری زده بودند، را به قتل برساند، ضربه بسیار بزرگی بر ادعاهای پوشالی این گروه بود که داعیه حقوق بشری اش گوش فلک را کر کرده و باعث شد روحیه همه افراد به شدت پایین بیاید، به طور خاص قرارگاه 7، که به منطقه آزاد شده معروف بود به دلیل این که کل لایه فرمانده تانک،بیش از 60 % لایه M جدید،بیش از 70 % لایه عضو به پایین و نزدیک به 10 % لایه FA یا فرمانده یگان از مجاهدین جدا شده و در صف مخالفین قرارگرفتند و سازمان مجبور شد فشار تشکیلاتی روی این قرارگاه را کم کند زیرا بچه ها زیر بار نمی رفتند.
در سرفصل 30 ژوئن بیش از 70 نفر از 500 نفری که از مجاهدین جدا شدند از قرارگاه 7 بوده و یا از بچه هایی بودند که به نوعی با قرارگاه 7 رابطه داشتند.

خروج از نسخه موبایل