پنجشنبه, ۱۳ آذر , ۱۴۰۴
پیام صوتی کامبیز باقرزاده به خواهر و برادرش، میترا و سعید رضا و دیگر اسیران اشرف 26 مهر 1390

پیام صوتی کامبیز باقرزاده به خواهر و برادرش، میترا و سعید رضا و دیگر اسیران اشرف

به هر حال دیر نشده بجنبید وخودتون را از اون جائی که گیر افتادید نجات بدید چون به هر حال این یک واقعیتی است که همتون ته دلتون توی رودر بایستی گیر کردید وخودتون هم واقعاً نمی دانید که سنگ چه کسی را به سینه می زنید. اصلاً کسی هست که بخواهید سنگش را به سینه بزنید.کو اون کسی که ادعای جنگندگی ورشادت داشت کجا قایم شده. من نه قصدم نصیحت کردنه نه توصیه کردن من فقط دلم می سوزه که چرا برادر وخواهرم از این زندگی که من 4-5 ساله برای خودم درست کردم محروم باشند

پیام کامبیز باقرزاده به خواهر و برادرش، میترا و سعید رضا و دیگر اسیران اشرف 21 شهریور 1390

پیام کامبیز باقرزاده به خواهر و برادرش، میترا و سعید رضا و دیگر اسیران اشرف

اگر فکر می کنید با جدا شدن از قرار گاه اشرف و خارج شدن از حصاری که سالیان سال برایتان درست کردند نمی توانید در بیرون از آنجا مسائل خودتون را حل وفصل کنید،این اختاپوسی است که مجاهدین در فکر ومغزهمه ی ما انداخته بود.در صورتیکه واقعاً اینجور نیست.شما می توانید بچه هایی را که خیلی زودتر جدا شدند نمونه قرار بدید ازر جمله خود من.

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت هفدهم 05 آبان 1388

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت هفدهم

سازمان مجاهدین خلق، سازمان دروغ و تظاهر و مسعود رجوی یک جادوگر و یک دجال به معنی واقعی کلمه می باشد. وقتی خط سیاسی و فلسفه حضور در عراق به زیر علامت سئوال رفت مجاهدین مجبور شدند رفته رفته فضا را تنگ و بسته و در قدم بعدی درب ها را کلاً ببندند و فضای سرکوب و اختناقی که در مناسبات شان حاکم شده بود را حکم فرما کنند.

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت شانزدهم 31 شهریور 1388

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت شانزدهم

وقتی به کسی شک می کردند، دزدکی کمد فردی اش را چک می کردند تا از مجموعه وسایلی که فرد در کمدش دارد بفهمند آیا قصد فرار دارد یا نه؟ مثلاً در کمد کسی اگر نقشه و قطب نما یا پول یا وسایل این چنینی باشد می فهمیدند که این نفر تدارک فرار می بیند و او را بیشتر تحت نظر می گرفتند.

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت پانزدهم 25 شهریور 1388

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت پانزدهم

از جمله جرائم در مجاهدین استفاده از عطر یا ادکلن خارجی و خوشبو بود. البته نه برای زنانشان. برای مردان ان هم در لایه های پایین تر؛ چند بار سر ادکلن زدن و بوی عطر به من گیر دادند. من هر از گاهی که به بغداد یا شهر برای خرید می رفتیم و من اسکورت شان بودم به طریقی پول گیر می آوردم و عطری برای خودم یا بعضی بچه ها می خریدم. بعد چند بار گیر دادند که: چرا با زدن ادکلن خودنمایی می کنی؟ و چه قصد و هدفی را از این کارت در مناسبات دنبال می کنی؟ آیا می خواهی فضای بورژوازی را ترویج بدهی؟

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت چهاردهم 19 شهریور 1388

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت چهاردهم

به دلیل اعتماد کاذب مطلق و به دلیل سرسپردگی بی قید و شرطی که به رجوی داشتیم، تا سالیان سال به خودمان اجازه نمی دادیم که حتی لحظه ای فکر کنیم آن چه رجوی انجام می دهد نادرست و مزخرف باشد. همیشه بر این باور بودیم که او درست می گوید و این که ما درک نمی کنیم از ضعف ماست.

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت دهم 18 شهریور 1388

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت دهم

خلاصه داستان محفل و رابطه های قرارگاه 7 فاش شد و به همین دلیل مرا از سازماندهی قرارگاه 7 خارج کردند و به قرارگاه 3 فرستادند. خودم خیلی مخالف این سازمان دهی بودم و چندین بار هم به وجیهه کربلایی گفتم مرا جابجا نکنید ولی قبول نکرد. آخر سر وقتی داشتم از اتاقش بیرون می رفتم با او گفتم من می روم ولی قرارگاه 7 برای شما قرارگاه نمی شود.

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت یازدهم 18 شهریور 1388

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت یازدهم

شروع به داد و فریاد کرد و ما را به باد فحش گرفت: بی شعور، الاغ، احمق، من دارم صحبت می کنم. من هم گفتم ما هم داریم گوش می دهیم. گفت: خفه شو دهان باز می کنید بوی مستراح می شنوم. همه تان مایه ننگ و سرشکستگی هستید.

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت دوازدهم 18 شهریور 1388

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت دوازدهم

ماموریت های عملیاتی، شناسایی و یا باز کردن میدان مین، وسیله ای برای گذراندن زمان و مشغول نگه داشتن افراد بود وگرنه پر واضح بود که به این طریق دولت ایران سرنگون نمیشه.

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت سیزدهم 18 شهریور 1388

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت سیزدهم

یکی از بچه ها به نام فرشاد اخوان که بعدها نفربر BMP او روی مین رفت و خود او هم دراثر جراحت و خون ریزی از بین رفت، من می گفت: آرزو دارم یک روز در خیابان های بغداد قدم بزنم و پشت ویترین مغازه ها را نگاه کنم.

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت نهم 24 اردیبهشت 1388

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت نهم

به دنبال دستگیری مریم و تعدادی از اعضای سازمان در فرانسه در عراق رسماً گفته شد: برای خود سوزی درخواست بنویسید. این عین جمله مژگان پارسایی مسئول اول سازمان است که گفت: وقتی مریم نیست هیچ کس نباید باشد و همه باید بمیرند، اگه مریم هست باهاش هستیم، اگه نیست ما هم نیستیم! دراین خود سوزی ها، افراد تنها فریب دجالگری رجوی و زنش را خوردند وگرنه اگر خود سوزی خوب است، چرا مهدی ابریشم چی یا مژگان پارسایی حاضر نشدند خطی روی بدنشان بیفتد؟

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت هشتم 21 اردیبهشت 1388

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت هشتم

مذاکرات به این نقطه رسید که مجاهدین همه قرارگاه های خود را تحویل آمریکاییها داده و در اشرف جمع شوند و سلاح های خود را تحویل دهند، سلاح ها را با عدد و رقم و شماره تحویل امریکایی ها گردید. همان سلاح هایی که سالیان سال با هزاران بدبختی تهیه و نگهداری کرده بودیم. مقدار قابل توجهی از ابزار و وسایل را نیز در معرض فروش گذاشتند تا مبادا توسط آمریکاییها مصادره شود.

blank
blank
blank