خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت یازدهم

اولین نشست با مهناز شهنازی فرمانده قرارگاه 7 گفته شد برای نشست فائزه آماده شویم، وقتی رفتیم، مهناز شهنازی به جای فائزه بالای سن رفت. حدوداً قدش 160 cm بود و وزنش بالای 90 کیلوگرم. یک توپ بسکتبال بود، هرچی خورده پس نداده بود، فردی به شدت بد دهن ودر عین حال شیفته محبت، دوست داشت دور و برش باشند و ازش تعریف کنند.
رفت بالای سن و با تکبر خاصی گفت: الان فرمانده تان منم. یکی یکی بلند شوید و خودتان را معرفی کنید!. هر کس هم که بلند می شد و خودش را معرفی می کرد، این زن یک تیکه ای به او می انداخت. نوبت من که شد گفت: انتظار نداشتم تو هم در انقلاب پس رفت داشته باشی، بنشین تا بعد خدمتت برسم. معارفه تمام شد و در اولین نشست شروع کرد به بیان حر ف های کلی. من و بهزاد علیشاهی (که او هم الان ایران است) یواشکی با هم صحبت می کردیم، مهناز فهمید که ما هیچ توجهی به او نداریم، عصبانی شد و به قول معروف می خواست گربه را دم حجله بکشد ؛ شروع به داد و فریاد کرد و ما به باد فحش گرفت: بی شعور، الاغ، احمق، من دارم صحبت می کنم. من هم گفتم ما هم داریم گوش می دهیم. گفت: خفه شو دهان باز می کنید بوی مستراح می شنوم. همه تان مایه ننگ و سرشکستگی هستید. لایه M قدیم به درد ریختن توی دریا می خورد. همه تان اضافی هستید. اگر نبودید واقعاً راحت تر بودیم و… یک بار دیگر در نشست من کسی حرف بزند فلان می کنم.
تصمیم گرفتیم حال او را بگیریم که بداند قرارگاه 7 فرق دارد و مسجد جای… نیست. در نشست بعدی با 6-7 نفر قرار گذاشتیم و اعلام کردیم شرکت نمی کنیم ؛ هر چی فرستاد دنبال مان نرفتیم. گفتیم این آدم بی تربیتی است و به رهبری توهین کرده و با او هیچ حرفی نداریم. گفتند: کی به رهبری توهین کرده؟ گفتیم: مهناز شهنازی، رهبری می گوید: ما پاره تنش هستیم و ما را گوهران بی بدیل و ناموس خودش می داند ولی این زن به ما که پاره تن رهبری هستیم می گوید دهانتان بوی مستراح می دهد و آن همه فحش داد. وقتی به من فحش بدهد، منطقاً به رهبری داده. و خلاصه این را کردیم پیراهن عثمان و زدیم تو ی سرش. کاری به سرش آوردیم که رسماً معذرت خواهی کرد و از هاری اولیه اش پایین آمد. همین بلا را به چند نفر از لایه های دیگر گفتیم که شما هم نروید و بگویید از این زن خوش مان نمی آید چون فحش می دهد. خلاصه مهناز شهنازی را کردیم در شیشه ی نوشابه و سرش را بستیم. این قدر رام شده بود که حد نداشت. طوری شده بود که وقتی نشست می گذاشت مثلاً از 2 ساعت وقت نشست 5/1 ساعتش را فقط صحبت سر فیلم و هنر پیشه ها یا علاقه اش به فوتبال تعریف می کرد. مثلاً می گفت من از تام کروز خوشم می آید. عاشق فیلم هاش هستم. شما از کی خوشتان می آید؟ ما هم می گذاشتیمش سر کار. یا مثلاً می گفت از فوتبال خیلی خوشم می آید، یکی یک دفعه پراند از توپ فوتبال یا بازی فوتبال؟ که گفت نه از بازی فوتبال. اولش نفهمید چی بهش گفت وقتی بعد از چند ثانیه فهمید دیگه جهت صحبت را عوض کرد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا