خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت چهارم
رضا گوران در قسمت قبل خاطراتش از تصمیمی که با دوستانش می گیرد، می گوید: تصمیم گرفتیم نقش بازی کنیم. نقشهمان این بود که هر کس در اولین مأموریتی که اعزام میشود، دیگر برنگردد و از آنجا فرار کند؛ به کردستان یا هر جای دیگر. با گذر زمان همینطور شد. دوستان یکییکی رفتند و دیگر […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و سوم
شکست خاموش یک امپراتوری هیچگاه تصور نمیکردم که روزی برسد که جهان اطرافم چنین دگرگون شود. آنچه در هفتهها و ماههای پس از سقوط صدام رخ داد، چیزی نبود که حتی در خیالات شبانهام جا داشته باشد. واژهای که بتواند آن را توصیف کند، تنها یک چیز است: هرجومرج. با ورود نیروهای آمریکایی به عراق، […]
فرار از اشرف، فرار از جهاد اکبر بود؟ – قسمت دوم
در قسمت اول توضیح دادم که چگونه با دلی پاک و بی آلایش وارد تشکیلاتی حیله گر و جنایتکار شدم، همه چیز در اول خوش رنگ و لعاب بود، اما بعد از مدت کوتاهی همه چیز به رنگ اصلی خود یعنی سیاه و تیره مبدل شد. ورودم به قرارگاه اشرف نیز این گونه بود. و […]
فرار از اشرف، فرار از جهاد اکبر بود؟ – قسمت اول
اواخر سال 1375، چند روز بود که از مرز کشور اردن وارد عراق شده بودم، از همان ابتدا پرده های اتوبوسی که حامل ما بود، بسته و کشیده بود، بیرون را نمی دیدم، اما از شیشه جلوی اتوبوس که برای راننده باز نگه داشته شده بود، تابلوها را می خواندم و متوجه شدم که وارد […]
خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت سوم
در دوران بازداشت، ما نه نفر با هم گفتوگوی مفصلی داشتیم. به این نتیجه رسیدیم که با درخواست یا اعتراض، نمیتوان از دست فرقه رها شد و از آن جهنم بیرون رفت. گفتیم: “گذشت زمان به ما ایرانیان آموخته دستی را که نمیتوانی قطع کنی، باید ببوسی تا زمان مناسب برسد.” تصمیم گرفتیم نقش بازی […]
خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت دوم
رضا گوران در قسمت قبل خاطراتش چنین می گوید: نامه را تحویل دادیم. چند روز سکوت بود و کسی حرفی نزد. با پیگیریهای مکرر، بالاخره اعلام شد نشستی برگزار میشود تا دربارهٔ ما تصمیم بگیرند. نشست در سالن غذاخوری بود؛ صد نفر یا بیشتر را جمع کردند. حسین فضلی جلسه را اداره میکرد… وقتی حسین […]
خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق- قسمت اول
از همان روزی که پا به تشکیلات گذاشتم، در دل حس عجیبی داشتم؛ چیزی میان تردید و وحشت. فضا سرد بود، رفتارها تصنعی و لبخندها بیروح. وعدههایی که شنیده بودم، هیچکدام رنگ واقعیت نداشت. در اولین جلسه گفتوگو در بغداد، حسین فضلی و فائزه حصاری معروف به خواهر حشمت، حرفهایی از این دست زدند: “ما […]
روایت زینب حسین نژاد از تفکیک جنسیتی و ممنوعیت عشق در مجاهدین خلق
زمستان سال 1374 حدود هفده سال داشتم که از قسمت پذیرش ترخیص و به یگانهای ارتش منتقل شدم. آن زمان لشکرها و مراکز ارتش مختلط بود، فقط اتاق های کار، خوابگاه، ورزش، فاصله میزهای غذاخوری، ردیف صندلی کلاس ها و جلسات اما، تفکیک جنسیتی داشت. بعد از مدتی شاید فقط چند ماه بود، که تمام […]
خاطرات تلخ آبان ماه ۱۳۶۴
آبان ماه هر سال ناخودآگاه به یاد تصمیم اشتباهم می افتم که سالها مرا از زندگی عقب انداخت. آبان ماهی که با پای خودم وارد چاه ویل تشکیلات رجوی شدم. من از سال 1363 از طریق تلفن به سرپل سازمان وصل شدم. آبان سال 1364 از طریق مرز زاهدان توسط قاچاقچی در پاکستان به سازمان […]
اشرف پادگان نبود؛ زندان بود
پادگان اشرف، پادگان نظامی نبود یک زندان بزرگ بود. سال 1375 از مقر ما یک نفر شبانه اقدام به فرار کرد. همان نیمه شب در مقر بیدار باش زدند و همه را در سالن غذا خوری جمع کردند. ما که آن زمان از چیزی خبر نداشتیم، فکر می کردیم جنگ شده و یا زلزله در […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و نهم
در قسمت قبل امیر یغمایی از پروسه خلع سلاح در قرارگاه مجاهدین خلق گفت. حنیف کفایی – همتای کودک سربازی از سوئد تغییری دیگر که در یگان ما رخ داد، ورود فردی تازهوارد به نام حنیف کفایی بود؛ یک “بچه مجاهد” ایرانیتبار که به تازگی از سوئد آمده بود و زیر نظر فرمانده پیشین من، […]
خفقان حاکم بر تشکیلات رجوی
مدتی من به خاطر طراحی روی گچ و رنگ آمیزی با محمد محتشم در مناسبت های سازمان همکاری میکردم. محمد از لرستان بود. او سابق بر این فرمانده بود ولی بعد از کشته شدن زنش در عملیات فروغ کمی در خود بود و از مسئولین سازمان فاصله گرفته بود و سازمان هم همیشه او را […]