اعضای پیشین مجاهدین خلق کمابیش در خاطرات خود از دوران سیاهی که به برگزاری نشستهای موسوم به “طعمه” گذشت، سخن گفتهاند. برایند خاطرات افراد تایید میکند که نشستهای طعمه در اوایل دهه 80 شمسی و در قرارگاه باقرزاده در سالنی به نام “سالن میلهای” ، با حضور شخص مسعود رجوی و فرماندهی مهوش سپهری برگزار […]
اعضای پیشین مجاهدین خلق کمابیش در خاطرات خود از دوران سیاهی که به برگزاری نشستهای موسوم به “طعمه” گذشت، سخن گفتهاند. برایند خاطرات افراد تایید میکند که نشستهای طعمه در اوایل دهه 80 شمسی و در قرارگاه باقرزاده در سالنی به نام “سالن میلهای” ، با حضور شخص مسعود رجوی و فرماندهی مهوش سپهری برگزار میشده است. گردانندگان این نشستها مهدی ابریشمچی، محمود عطایی، محمد محدثین، عباس داوری و تعداد دیگری از اعضای رده بالای تشکیلات مجاهدین بودند. این جلسات به مرور در کل سلسله مراتب تشکیلات و در قرارگاههای مختلف برگزار شد. عملیاتی کردن نشستهای طعمه چنان برای سران مجاهدین خلق اهمیت داشت که جزوهای شامل انواع دستورالعملها و قوانین برای آن طراحی شد که عملا خروج از تشکیلات را ممنوع میکرد و هر نوع مخالفت و پرسش درباره رهبران و ایدئولوژی تشکیلات را مستحق سرکوب میدانست.
اعضای جدا شده هر کدام روایت خود از جلسات طعمه را شرح دادهاند و اشتراکات این صدها روایت انکار ناپذیر است. زینب (ژینا) حسین نژاد، یکی از کودک سربازان پیشین مجاهدین خلق در مطلبی که چندی پیش در حساب کاربری فیس بوک خود منتشر کرد، فرایند برگزاری جلسات طعمه برای زندانیان سیاسی مجاهدین خلق که پس از آزادی از زندان در ایران دوباره به تشکیلات پیوسته بودند، را چنین روایت میکند:
چنان که برخی شنیده و یا خواندهاید، در اوایل دهه هشتاد شمسی، جلساتی در قرارگاههای مختلف مجاهدین در عراق برگزار شد، به نام “طعمه” این جلسات بیشتر تفتیش عقاید، محاکمه مخالفان و اعتراف گیریهای اجباری بود. البته این جلسات سالهای قبل هم بود و بعد هم ادامه داشت اما یکی از شدیدترین محاکمات و تحقیرهای روانی افراد و حتی گاه حملات فیزیکی، در آن دوران به اجرا در آمد.
یکی از مهم ترین موضوعات این جلسات، محاکمه زندانیان سیاسی بود که از زندانهای جمهوری اسلامی جان سالم بدر برده و برخی از آنها با تماسهای ستاد داخله مجاهدین مجددا جذب شده و به عراق منتقل شدند. سیاست ابتدایی سازمان برای جذب و نگه داشتن مجدد این افراد در تشکیلات، دادن حس عذاب وجدان به آنها بود که مثلا؛ چرا بقیه اعدام شدند و شما زنده ماندید!؟ پس برای جبران بار گناه به مجاهدین بپوندید، انقلاب کنید، جهاد کنید و شهادت را برگزینید تا رستگار شوید …از این حرفا با این مضمون و محتوا.
گام دوم، محاکمه آنها در برابر صدها یا چند هزار نفر بود، تا تمام شخصیت آنها را ابتدا تحقیر و له کرده و سپس از آنها شخصی بشدت بدهکار و مدیون بسازند تا جز شرمندگی از زنده ماندن، فداکاری جبرانی و فرمانبری مطلق از سازمان تا آخر عمر چیزی از خود نداشته باشند.

صحنه نشست طعمه
صحنه به این صورت بود، که ابتدا فرد را در برابر چنده ده نفر در یگانش موظف میکردند، که می بایست تمام اعمال زندانش را بنویسد، که چه کرده و چه نکرده، چرا زنده مانده و اعدام نشده، چه حرف هایی زده، چه همکاریهایی کرده، چه شعارهایی را قبول کرده بدهد، و چه چیزی را امضا کرده که منجر به آزادی اش شده و… او سپس وی نوشتههایش را می بایست در برابر جمعی بزرگتر بخواند و جمع او را “تعیین تکیلف” (محاکمه) کند.
روز موعود که فرا می رسید، او در سالن جلسه، روبروی مسئولی نسبتا بالا، و جمعیتی صدها یا هزار الی سه هزار نفری، پشت میکروفون میآمد و شروع به خواندن می کرد. همواره بیست الی سی نفر، فالانژ پاچه گیر حمله کننده، نزدیک میکروفون نشسته بودند، که تا دست از پا خطا کند به او حمله کنند.
این جلسات وکیلی نداشت، بلکه تنها قاضی مسئولی از مسئولین ایدئولوژیک بالا بود و نه فردی حقوقی. حتی گاه محاکمه متهمین قدیمی و یا دانه درشت، در حضور خود سران مجاهدین و یا بواسطه آنها صورت می گرفت.
از همه قابل توجهتر، یک قانون مهم در این نشستها مکتوب بود به نام “جواب دادن ممنوع”. (یعنی متهم حتی حق دفاع از خود را نداشت) و تا برای یک کلمه دهن باز می کرد بگوید: “آخه من….”، آن ده نفر دور میکرفون، با فریادهای بلنده “خفه شو، دهنت رو ببند، جواب نده! قانون نشسته!” او را خاموش میکردند.
گاه وسط خواندن و گاه در انتهای خواندن، بسته به میزان اعترافات او و حالت نوشتن و خواندنش که شرمنده هست یا خیر، همان چند ده نفر مذکور به او حمله کرده و با فریادهای بلند می گفتند: “خوب ننوشتی؛ همه رو نگفتی، صداقت نداری، یالا رو کن! یالا بالا بیار چه کردی که چرا زنده ماندی کثافت! تواب آشغال! چی نوشتی! و …”
گاه این حملات حتی تا ده ساعت هم طول میکشید، بعضا وسطش آنتراکت نهار یا شام و نماز میدادند، اما اگر نشست داغ بود و فرد نزدیک به اعتراف مهمترین گناهش بود، حتی از آنتراکت منصرف شده و بعضا فرد را بیش از آن هم شده سرپا نگه میداشتند که اعتراف کند و پشیمان نشود، تنها برایش یک لیوان آب میآوردند و یک چهارپایه که کمی بنشیند و توان ادامه اعتراف را داشته باشد.
فرو شکستن سوژه
گاهی وقت ها فرد میشکست و به زانو در میآمد، بدترین گناهش را میگفت و یا گاهی هم فردی دگر با سیاست مرگ یک بار شیون یک بار، یک اعتراف گنده دروغین از خودش میساخت که دست از سرش بر دارند. با وجود اینکه میدانست برای دقایقی سنگسار فحش، تف و کتک را خواهد خورد اما لااقل جلسه برای آن روز به پایان میرسید و از دست جمع حمله کننده، خلاصی پیدا می کرد.
بطور مثال در یکی از نشستهای معروف در سالن میلهای در قرارگاه باقرزاده، مردی پس از ساعتها محاکمه، یکدفعه برگشت گفت من تو زندان گفتم؛ “مرگ بر منافق” تا بتونم آزاد شم. یکدفعه هجوم فالانژها با تف، فحشهای رکیک و حتی بعضا مشت و لگد به او آغاز شد.
و تمام سالن هم باید ازجا برخواسته و با حالت شعار فریاد می زدند؛ “خائن! بی شرف! کثافت! مزدور! تواب آشغال! و …” در این حالات هر کس در جمع از جایش بلند نمیشد و علیه محکوم شعار نمیداد، بعنوان فردی مشکوک و همدست متهم تلقی می شد، گاه به او درجا تذکر، اخطار و یادداشت میدادند که یالا بلند شو موضعات را مشخص کن، و یا بعدا خدمت او هم میرسیدند.
در هر صورت بدلیل این اعتراف بزرگ، پس از حملات شدید، نشست برای آن روز پایان می یافت و متهم برای ساعاتی نفس میکشید و استراحت میکرد. اما در روزهای بعد او میبایست در جلسات کوچکتر یگان مجددا تست میشد، که آیا بعد از این اعتراف بزرگ، اکنون شرمنده هست و بدهکار شده است یا خیر، حالا نوبت این بود که تز بدهکاری، شرمندگی و توبه نامهاش را در جمعی بزرگتر مجدد بخواند. و جلسه بزرگ چند هزار نفره بار دیگر آغاز می شد. و تا زمانی که فرد با بدترین جملات و کلمات خودش را تحقیر نمیکرد، و با التماس از سازمان نمیخواست که او را ببخشند، رهایش نمیکردند.
جملاتی مثل؛ “من خیانتکار بودم، من گناهکار هستم، حق من بدتر از این بود، تا عمر دارم بدهکار سازمان و رهبری هستم، من خاک پای رهبرم، من سگ در اشرفم، که بار دیگر به من فرصت داده شده تا مجاهد شوم و رستگار شوم و … ” حتی گاه بدتر از اینها میگفتند. و البته این جملات را باید با حالت منقلب شده، گریه و به زانو درآمده میگفت، اگر با حالت معمولی، خشک و با صدایی پایین یا مصنوعی میگفت، باز هم قبولش نمیکردند.
فرار از جلسه طعمه، ماموریت غیر ممکن
اگر فرد قاطی می کرد و یا میخواست جلسه را بعنوان اعتراض ترک کند، نمیگذاشتند، درها را میبستند، جلوی درب را میگرفتند و حتی بعضا دست و پای او را بزور گرفته و بر میگرداندند جلوی میکروفون و میگفتند: “برادر گفته فرار از جهاد اکبر، گناه کبیره است، و ما نباید اجازه بدهیم که تو از این جهاد فرار کنی”!
این که نوشتم تنها یک نمونه مربوط به زندانیان سیاسی بود، اما “گناهان” دیگر هم همچون؛ درخواست جدایی از سازمان، تلاش برای فرار از اشرف، توهین به رهبری و مسئولین، ارتباط یواشکی با افراد بیرون از قرارگاه یا عراقیان برای دسترسی به رادیو و اخبار بیرون، ارتباط غیرتشکیلاتی و وابستگی عاطفی به اعضای خانواده، تیم شدن و رفیق بازی با اتهام همجنسگرایی، نامههای پنهانی عاشقانه و تفکرات جنسی چه به جنس مخالف و چه به همجنس، همه و همه به همین صورت و یا حتی بدتر، محاکمه و اعتراف گیری طولانی داشت. برخی از این اتهامات، حتی زندان نیز داشت که معمولا در بنگال و یا همان کانکس فرد محبوس می شد.
پی نوشت: زندانیان مظنون و مشکوک به نفوذی بود، که به گفته شاهدان در سلولهای مخفی جداگانه و در زمانهای مختلف دیگر، شکنجه فیزیکی شدهاند، که چون من خود شاهد آن نبودهام اینجا از جزئیات آن ننوشتم.
