دهه ۶۰ خورشیدی یکی از پرتنشترین و پرهزینهترین دورههای تاریخ معاصر ایران است؛ دههای که جامعه همزمان با پیامدهای انقلاب، جنگ تحمیلی، بیثباتی سیاسی و ترورهای سازمانیافته مواجه بود. در این فضای ملتهب، برخی واژگان بهتدریج از سطح زبان روزمره فراتر رفتند و به نشانههای عینی یک تجربه جمعی خشونتبار تبدیل شدند. کلماتی مانند «سیانور»، […]
دهه ۶۰ خورشیدی یکی از پرتنشترین و پرهزینهترین دورههای تاریخ معاصر ایران است؛ دههای که جامعه همزمان با پیامدهای انقلاب، جنگ تحمیلی، بیثباتی سیاسی و ترورهای سازمانیافته مواجه بود. در این فضای ملتهب، برخی واژگان بهتدریج از سطح زبان روزمره فراتر رفتند و به نشانههای عینی یک تجربه جمعی خشونتبار تبدیل شدند.
کلماتی مانند «سیانور»، «ترور»، «انفجار»، مجاهدین خلق یا همان «منافقین» و «خیانت» در دهه ۶۰، مفاهیمی انتزاعی نبودند؛ بلکه مستقیماً با امنیت، جان انسانها و روان جمعی جامعه ایرانی پیوند خورده بودند.
سیانور؛ مرگِ برنامهریزیشده در دل تشکیلات
در دهه ۶۰، خبر حمل قرص سیانور توسط اعضای سازمان تروریستی مجاهدین خلق، برای جامعه ایران شوکهکننده و در عین حال روشنگر بود. سیانور در این دوره، نماد ساختاری شد که در آن «مرگ» بر «بازگشت»، «سکوت» بر «اعتراف» و «اطاعت تشکیلاتی» بر «حیات فردی» اولویت داشت.
برای جامعهای که تازه از انقلاب عبور کرده و هنوز در حال باز تعریف ارزشهای انسانی و دینی خود بود، این رفتار نشانهای آشکار از گسست کامل این سازمان از اخلاق اجتماعی و انسانی تلقی میشد.
ترور؛ تجربه روزمره ناامنی
ترور در دهه ۶۰، از یک مفهوم سیاسی به یک تجربه ملموس اجتماعی تبدیل شد. ترور مسئولان، قضات، نیروهای اجرایی، معلمان، کاسبان و حتی شهروندان عادی، فضای «بیثباتی دائمی» را بر جامعه حاکم کرد.
در این دوره، ترور نهتنها جان افراد را میگرفت، بلکه احساس امنیت عمومی را هدف قرار میداد. جامعه ایران با واقعیتی روبهرو شد که در آن سیاست، مستقیماً وارد زندگی روزمره مردم شده و خشونت، به ابزار بیان اعتراض بدل شده بود؛ ابزاری که هیچ مرزی میان «هدف» و «قربانی» قائل نبود.
انفجار؛ خشونت کور در قلب جامعه
انفجارهای دهه ۶۰، بهویژه در مراکز عمومی و اداری، ضربهای عمیق به روان جمعی جامعه وارد کرد. انفجار، در ذهن ایرانیان آن دوره، مترادف با «مرگ بیخبر»، «فقدان ناگهانی» و «سوگواری جمعی» شد.
این نوع خشونت کور، جامعهای را که همزمان درگیر جنگ خارجی بود، در جبههای داخلی نیز دچار فرسایش روانی کرد. انفجار، نهتنها جسم انسانها، بلکه اعتماد اجتماعی و حس همبستگی عمومی را نیز هدف قرار داد.
منافقین؛ برچسب یا تجربه زیسته؟
در دهه ۶۰، واژه «منافقین» بیش از آنکه یک اصطلاح تبلیغاتی باشد، حاصل تجربه زیسته جامعه بود. فاصله آشکار میان شعارهای اولیه سازمان درباره آزادی و عدالت، با عملکرد عملی آن شامل ترور، همکاری با دشمن متجاوز و خشونت علیه مردم، باعث شد این واژه در ذهن افکار عمومی تثبیت شود.
نفاق، در این معنا، شکاف میان «گفتار انقلابی» و «رفتار ضد ملی» بود؛ شکافی که جامعه ایران آن را نه در تحلیلهای نظری، بلکه در خیابانها، کوچهها و مراسم تشییع قربانیان لمس میکرد.
خیانت؛ عبور از مرز همدلی ملی در زمان بحران
دهه ۶۰، دهه آزمون همبستگی ملی بود. جنگ تحمیلی، جامعه ایران را در وضعیتی قرار داده بود که انتظار حداقلی از همه جریانها، پرهیز از تضعیف امنیت ملی بود.
در چنین شرایطی، همکاری تروریست های مجاهدین خلق با دشمن خارجی، برای بخش بزرگی از جامعه مصداق روشن خیانت تلقی شد؛ خیانتی که نه در سطح اختلاف سیاسی، بلکه در سطح تهدید مستقیم جان مردم معنا پیدا میکرد.
خیانت در دهه ۶۰، مفهومی انتزاعی نبود؛ بلکه رفتاری عینی بود که پیامد آن، کشتهشدن هموطنان و تشدید رنج یک جامعه درگیر جنگ بود.
برای جامعه ایران در دهه ۶۰، مفاهیمی چون سیانور، ترور، انفجار، منافقین و خیانت، بخشی از حافظه زنده تاریخی هستند؛ حافظهای شکلگرفته از ترس، سوگ، مقاومت و تجربه مستقیم خشونت.
تحلیل این مفاهیم در بستر آن دهه، نشان میدهد که سازمان تروریستی مجاهدین خلق نهتنها یک بازیگر سیاسی شکستخورده، بلکه عاملی مؤثر در تعمیق زخمهای اجتماعی و روانی آن دوره بوده است.
بازخوانی این تجربه، امروز نه برای بازتولید کینه، بلکه برای جلوگیری از تحریف تاریخ و درک عمیقتر هزینههای خشونت سیاسی ضروری است؛ هزینههایی که جامعه ایران در دهه ۶۰، آن را با جان و امنیت خود پرداخت.
سالاری

