۱۲ سال حضورم در تشکیلات – قسمت دوم

داریوش قنواتی در قسمت قبل یکی از صدها موارد نقض حقوق بشر در تشکیلات مجاهدین را شرح داد. تحقیر اعضا به خاطر عدم نوشتن درخواست عملیات انتحاری اوایل که وارد تشکیلات شده بودم به طور پیوسته و شبانه روز زیر بمباران تئوری ایدئولوژی سازمان قرار داشتم. جوان و خام بودم. قدرت تجزیه و تحلیل وقایع […]

داریوش قنواتی در قسمت قبل یکی از صدها موارد نقض حقوق بشر در تشکیلات مجاهدین را شرح داد.

تحقیر اعضا به خاطر عدم نوشتن درخواست عملیات انتحاری

اوایل که وارد تشکیلات شده بودم به طور پیوسته و شبانه روز زیر بمباران تئوری ایدئولوژی سازمان قرار داشتم. جوان و خام بودم. قدرت تجزیه و تحلیل وقایع پیرامون و آنچه بر من می‌گذشت را نداشتم. سازمان زمانبندی روزانه ما را طوری تنظیم کرده بود که هیچ فرصت در اختیار خود نداشته باشیم و آموزش پس آموزش… تنها زمان آزاد برای فکر کردن هنگام رفتن به بستر خواب و استراحت بود که آن وقت هم از فرط خستگی روحی و جسمی بیهوش میشدم. موضوعی را که این دفعه میخواهم بررسی و پردازش کنم و خودم با پوست و خون لمس و تجربه کردم بحث تحقیر می‌باشد و ساز و کار استفاده‌ بهینه تشکیلات رجوی از تحقیر بر علیه اعضا و به خصوص خود من می‌باشد.

در قسمت پذیرش سازمان که در قلعه اشرف ساکن بودیم پس از گذشت چندین روز از پخش نوارهای آموزشی سخنرانی مسعود و مریم رجوی و لزوم عملیات انتحاری و شهادت طلبی از ما خواسته شد که درخواست عملیات انتحاری و شهادت طلبانه را مکتوب و امضا کنیم و تأکید کردند این درخواست های شما به دست برادر مسعود و خواهر مریم می‌رسد. من از نوشتن امتناع کردم. همه نوشتند و به مسئولان دادند. چندین بار محمد صادقی مسئول من فشار آورد و آسمون ریسمون بافت که بابا همه نوشتند و سمبلیک است خبری نیست نترس. اینقدر اعضای سازمان متقاضی عملیات در نوبت هستند، سازمان که پشت تو گیر نکرده. خلاصه از او اصرار از من انکار. پس از سه روز محمد صادقی مرا به اتاق FG نزد فرشته شجاعی برد، رضا مرادی و سعید نقاش و مهدی فیروزیان هم بودند. فرشته شجاعی گفت چرا درخواست نامه عملیات انتحاری را ننوشته ای؟ تو از مرگ میترسی و شهادت گریزی داری. ترس واقعی نیست مثل یک اتاق تاریک که اصالت بار نور و روشنایی دارد. برای غلبه بر ترس مرگ و شهادت باید درخواست عملیات بنویسی تا از این مرحله عبور کنی. پس از کلی کار توضیحی وقتی دید من همچنان رغبتی به نوشتن درخواست نامه عملیات ندارم شروع به فحاشی و توهین و تحقیر من کرد و متعاقباً رضا مرادی و سعید نقاش و مهدی فیروزیان و محمد صادقی شروع به پرخاشگری و تهدید و توهین کردند و از رکیک ترین الفاظ چاله میدونی استفاده میکردند. باید توجه داشت که من یک تازه وارد و مبتدی جدیدالورود بودم. میگفتند تو اشلت پایینه مادونی، تو داری خون سازمان را میمکی، از خون شهدا ارتزاق می‌کنی، خون کثیف را برای چه میخواهی حفظ بکنی و از این قبیل خزعبلات. فاکتهای متعددی از تحقیر و آنچه بر من گذشت وجود دارد.

متهم کردن اعضا به مفت خوری

از آنجایی که من با تشکیلات زاویه پیدا کردم مرا بایکوت کردند به طوری که اگر یکی از تن واحدها با من نشست و برخاست یا دیالوگ میکرد همان شب در نشست عملیات جاری وی را سوژه میکردند و این جوری از من و دیگران زهره چشم می‌گرفتند. وقاحت و بی چشم و رویی سران مجاهدین به جایی رسید که یک نوار از مریم برای ما پخش کردند که به نام بحث های مفت خوری نام گذاری شد. مریم رجوی در آن نوار بیان داشت که همه‌ی شما مجاهدین مفت خور هستید. در نشست های عملیات جاری وقتی سوژه میشدم میگفتند تو مفت خوری و باید حق رهبری برادر مسعود را از حلقومت بیرون بکشیم. سعید نقاش می‌گفت تن تو در رژیم خمینی بر اثر مفت خوری فربه شده و ما تو را چربی گیری کرده و باید کل گوشت بدنت آب شود و بریزد. هر دم میگفتند تو مفت خوری و ملی زده ای. عمر چریک شش ماهه و تو چرا زنده ای. برای چی داری جسم و جانت را حفظ میکنی؟ برای کدام عفریته خودت را نگه داشته ای. تو هم مثل مفت خورهای گیر کرده پشت تنگه و توحید که به برادر خیانت کردند خائن هستی. مریم رجوی می‌گفت ما توی سازمان مفت خور نمیخواهیم حتی اگر از نظر جسمی ناقص و بیمار هستید و توان حمل اسلحه ندارید چهار تا نارنج (نارنجک) که میتوانید از مرز رد کنید به داخل کشور ببرید. فهیمه اروانی می‌گفت به بهانه‌ی بیماری تمارض می‌کنند به خواهران شورای رهبری دستور داده ام بیمارانی که نمیتوانند کارهای جاری را انجام دهند در باغچه سبزی و خیار و گوجه بکارند.

متهم کردن اعضای بیمار به تمارض

در تشکیلات مجاهدین بیماری را اصالت نمی دانستند و آن را به نام تحقیر کننده تمارض تغییر داده و آنقدر این موضوع را حساس کرده بودند که همه از ترس سوژه شدن، بیماری خود را مخفی می کردند. ذکر این نکته ضروری است که در تشکیلات مجاهدین آنقدر از افراد کارهای سنگین می کشیدند که بر اثر آن بعضا افراد دچار بیماری می شدند و یا مثلا وقتی شب های سرد مجبور به رفتن به نگهبانی و یا گشت در اطراف قرارگاه می شدند طبیعی بود که از فرط خستگی و سردی هوا فرد دچار بیماری سرماخوردگی و درد و تب شود. اما افراد جرات بیان آن را نداشتند و می بایست صبح موقع شروع کار حاضر می شدند. من خودم وقتی بیمار میشدم و درد می‌کشیدم از شرم و خجالت و اینکه سوژه نشست نشوم و انگ و مارک برچسب تمارض نخورم از بیان و بازگو کردن و مراجعه به امداد بهداری مقر خودداری می‌کردم.