انقلاب ایران، پارادوکس تاریخی رهبری سازمان مجاهدین

 انقلاب ایران، پارادوکس تاریخی رهبری سازمان مجاهدین
بهار ایرانی/ 11 فوریه 2007
این روزها مصادف با سالگرد انقلاب سال 1357 ایران است. مجاهدین کماکان اصرار دارند در این خصوص موضع داشته باشند. اما مشگل اینجاست که این موضع گیری به حقیقت نقش واقعی سازمان مجاهدین خلق در این انقلاب نمی پردازد. از منظر مجاهدین حقیقت همان چیزی است که آنها می گویند و بر اساس یک قاعده فرصت طلبانه مدام هم مشمول زمان و مکان می شود. آنها مدعی هستند وقتی از زندان آزاد شده اند در مقابل یک عمل انجام شده که همان پیروزی انقلاب بوده قرار گرفته اند و در عین حال مدعی هستند رهبری انقلاب سال 57 که از اساس آنها مالک آن بوده اند توسط روحانیت سرقت شده است. این دو دیدگاه اما برای یک هدف و دو مخاطب طراحی شده است. در بیانیه وزارت امور خارجه امریکا در خصوص تروریست بودن سازمان مجاهدین به نقش آنها در انقلاب سال 1357 اشاره و آمده است:
طی سالهای 1977 تا 1979 شاه تحت فشار بین المللی زندانیان سیاسی را آزاد ساخت، منجمله اعضاء مجاهدین، آنان سهم عمده ای را در اعتصابات و تظاهراتی بر عهده داشتند که مشخصه آن دوره بود. مجاهدین به مانند غالب عوامل ضد شاه بطور تمام عیار از خمینی حمایت می کردند. وقتی در فوریه سال 1979 ارتش شاه از هم گسیخته شد، سازمان چریکی مجاهدین نقش حساسی را در نبرد با بقایای رژیم پهلوی ایفا نمودند و در همین فرایند به جمع آوری سلاح های دولت پرداختند. برخی ناظران مدعی اند مجاهدین در شناسایی، دستگیری و اعدام افراد متهم به حمایت از رژیم شاه کمک کردند. (1)
مجاهدین در نامه سرگشاده به وزارت امور خارجه امریکا و همچنین در کتاب دمکراسی خیانت شده، در پاسخ به این اتهام!! می نویسند:
در اواخر دهه پنجاه شاه تحت فشارهای بین المللی مجبور به آزادی شماری از زندانیان سیاسی شد. رهبران مجاهدین جزو آخرین زندانیانی بودند که در نتیجه قیام مردم یک هفته پس از فرار شاه از ایران و 12 روز قبل از ورود خمینی به ایران در 30 دیماه 57 آزاد شدند. آنها در شرایطی بیرون آمدند که مردم در خیابانها بودند و شعارهای ضد شاه و ضد امریکایی سراسر ایران را فرا گرفته بود.(2)
مجاهدین اما پیش از این بارها و کرارا بر این مهم پافشاری کرده و می کنند که رهبران واقعی انقلاب سال 1357 آنها هستند و آیت الله خمینی بواقع رهبری این انقلاب را از آنها ربوده است. صریح ترین ادعا در این خصوص را اگر چه آمیخته با بغض و هتاکی اما ناگزیر برای فهم بیشتر ماهیت دوگانه سازمان مجاهدین خلق درباره انقلاب سال 57 و مواضع متناقض آن از مجموعه سخنرانی های مسعود رجوی که در مقدمه کتاب خمینی که بود و چگونه به حکومت رسید؟ مکتوب شده نقل می کنم:
سلسله گفتارهای مربوط به زندگی و به قدرت رسیدن خمینی برای هر وجدان منصفی روشن می کند که موضع مجاهدین و مقاومت ایران مبنی بر اینکه خمینی…سارق و غاصب انقلاب ایران و رهبری آن بود، یک واقعیت محض است. (3)
رجوی اما پیش از این و حتی در آستانه ورودش به فاز مسلحانه در اواخر سال 59 درباره نقش تاریخی رهبری آیت الله خمینی در انقلاب ایران می گوید:
آیت الله خمینی یک تنه مسئولیت و نقش جبهه واحد را به عهده گرفته و اکنون در مقام پیشوا و امام توده های انقلابی سررشته تمام کارها و تمام مسئولیت هایی که از این پس در پیش بود، به دست می گیرد.(4)
در آثار مکتوب سازمان مجاهدین از این نمونه ها در تائید نقش تاریخی آیت الله خمینی در انقلاب ایران بسیار است.
من در این مختصر نمی خواهم به نقش و جایگاه واقعی سازمان مجاهدین خلق در انقلاب سال 1357 چه قبل و چه بعد از آن بپردازم. بررسی این مهم دردی عجالتا از پاردوکس و تناقضی که مجاهدین طی دو دهه پیش تاکنون به آن دچار شده اند را حل نخواهد کرد. اهمیت طرح این فاکتها تنها از این جهت است که به پدیده ها و موقعیت جغرافیایی آنها و در ظرف زمانی و مکانی خاص خودشان بپردازیم. اینکه هیچ پدیده ای از منظر مجاهدین فی النفسه ارزش قائم به ذات ندارند. ارزش هر پدیده ای را میزان نزدیکی به هدف سیاسی مشخص می کند. وقایعی که در زمره بدیهیات تاریخی هستند به همین نسبت و به سهولت می توانند مسیر و جهتشان را تغییر دهند و به نتایج مورد دلخواه و نظر برسند. به همین سیاق می توان این تناقض ها را در مورد آموزه های ایدئولوژیک از جمله مالکیت فردی، لیبرالیسم، سرمایه داری، و… مشاهد کرد. اهمیت این رویکردها پیش از اینکه جنبه سیاسی و فرصت طلبانه داشته باشد کاملا ایدئولوژیک و درونی است. به این دلیل که اساسا وقتی قرار باشد اصول به بهای کسب قدرت سیاسی و به هر اندازه و مقدار که ضرورت نزدیکی به آن ایجاب می کند تابع اصل تغییر شوند، در این صورت تنها اصل غیر قابل تغییر، نفس تغییر و به اصطلاح سیاسی اش فرصت طلبی و پراگماتیسم خواهد بود. در این صورت اساسا یادمان خواهد رفت که موضوعیت کسب قدرت سیاسی برای چه بوده است. واقعیت این است که مجاهدین برای کسب قدرت سیاسی حاضرند از تمامی مواضع گذشته خود چه در حوزه ایدئولوژیک و چه در مواضع سیاسی عقب نشینی کنند. دم دست ترین اقدام در این راستا تحریف تاریخچه سازمان مجاهدین خلق است. تا میزانی که حتی خطاب به امریکایی ها در حال القاء این معنی هستند که منظور ماهوی آنها از ابتدا به امر و در زمان تاسیس نیز ساختن جامعه دمکراتیکی از نوع امریکا بوده است. در این رابطه به نقل از بیانیه سازمان مجاهدین خلق خطاب به وزارت امور خارجه امریکا در موضوع فلسفه وجودی سازمان مجاهدین خلق توسط بنیانگذاران می خوانیم:
هدف غایی آنها (بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق) جایگزین نمودن رژیم شاه با یک نظام دمکراتیک بود. آنها اعتقاد داشتند که یک برداشت نو و دمکراتیک از اسلام، دمکراسی را در ایران محقق خواهد کرد. (5)
این اظهارات در مقایسه با آنچه در کتاب تاریخچه سازمان مجاهدین خلق به صراحت و عینیه اشاره دارد، فاصله های آشکار و دوگانه ای را مورد تاکید قرار می دهد. مجاهدین درباره ضرورت و فلسفه وجودی خود در تدوین استراتژی سازمان مجاهدین خلق می نویسند:
زمانی که از استراتژی و خط مشی صحبت می کنیم، منظور به دست دادن راه و خطوط کلی و روشن و مشخصی است که بتواند ما را در به ثمر رساندن انقلاب قهرآمیز مسلحانه و ضد امپریالیستی یاری دهد.(6)
در بخشی دیگری از کتاب در این باره می نویسند:
سازمان در تحلیل مشخص خودش تضاد اصلی حاکم بر جامعه را تضاد خلق و امپریالیسم تشخص داده است، که تنها از طریق یک مبارزه قهرآمیز توده ای دراز مدت پیروزی بر این دشمن غدار امکان پذیر است.(7)
به این ترتیب می توان به وضوح محتوای ادعا و تلقی سازمان مجاهدین از جامعه دمکراتیک را دریافت. واقعیت این است که امریکایی ها این پارادوکس ها را بخوبی دریافته اند. آنها در بیانیه خود تصریح کرده اند به همین دلیل نمی توانند نسبت به ادعاهای تازه مجاهدین اعتماد کنند. در بیانیه به صراحت تاکید شده است:
وقتی سازمانی از پذیرش گذشته خویش شانه خالی می کند، پذیرش وعده های ظاهری آینده آن مشکل است. (8)
واقعیت امر این است که مجاهدین از یک سو به دلیل بی پشتوانگی داخلی ناگزیرند مسیر کسب قدرت سیاسی را در معادلات جهانی جستجو کنند و از سوی دیگر الزاما برای کسب مشروعیت در نزد حامیان غربی خود باید از پل حمایت مردم عبور کنند. از این رو ناگزیرند در وجه بین المللی تمام کاسه کوزه ها را سر رهبری آیت الله خمینی بشکنند، و به همان میزان اصرار ناگزیرند در وجه داخلی روی این معنی تاکید کنند که انقلاب سال 57 که کماکان از آن به عنوان انقلاب یاد می کنند محصول نقش و رهبری آنها است. از این منظر مجاهدین خلق پیش از اینکه یک سازمان سیاسی باشند یک تشکیلات پارادوکسیکال به تمام معنی هستند.
منابع :
1- بیانیه وزارت امور خارجه امریکا درباره سازان مجاهدین خلق
2- کتاب دمکراسی خیانت شده ص 113.
3- کتاب خمینی که بود و چگونه به حکومت رسید؟ ص9
4- نشریه شماره 108 مجاهد بهمن سال 1359. گفتگو با مسعود رجوی.
5- کتاب دمکراسی خیانت شده ص 111.
6- کتاب تاریخچه سازمان مجاهدین خلق از تاسیس تا سال سال 1350. ص42
7- همان.ص 46.
8- بیانیه وزارت امور خارجه امریکا

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا