خاطره محمدرضا گلی، عضو سابق سازمان مجاهدین خلق از عملیات فروغ جاویدان

رهبری سازمان مجاهدین خلق با رژیم بعث به این نتیجه رسید که با عملیات نظامی و با حمایت ارتش عراق و خصوصا نیروی هوایی، می‌توان حکومت ایران را نابود کرد . از سوی سازمان اسم عملیات، فروغ جاویدان نامیده شد. این عملیات تحت رهبری مسعود و مریم رجوی در حالی انجام گردید که از پشتیبانی دولت وقت عراق برخوردار بود و با هدف فتح تهران در یک زمانبندی بسیار کوتاه یعنی سه روزه طراحی و تدارک دیده شده بود.

قبل از عملیات، آماده سازی های به سرعت انجام گرفت به صورتی که شب و روز در قرارگاه اشرف همه نیروها مشغول آماده سازی بودند. بعد از یک هفته تلاش جهت آماده سازی، به ما گفتند برای توجیه عملیات به سالن اجتماعات برویم.

برای اولین بار من مسعود رجوی را از نزدیک یعنی با فاصله 40 الی 50 متری دیدم. البته در آن موقع خیلی هم ذوق داشتم . هنوز مسعود را نشناخته بودم. آن زمان مسعود رجوی را با بنیانگذاران سازمان مقایسه می کردم و فکر می کردم رجوی تنها یادگار محمد حنیف نژاد و سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان است و او را قبول داشتم .
در تیرماه 1367 جمهوری اسلامی ایران رسما قطعنامه 598 را پذیرفت. رجوی بعد از عملیات مهران به قول خودش قرار بود عملیات بعدی را سه ماه بعد یعنی 5 مهر همان سال انجام دهد اما پذیرش قطعنامه از سوی ایران او را در مخمصه قرار داد .

پیش از این رجوی در تحلیل درون گروهی خود ، امکان موافقت ایران با قطعنامه را غیرممکن دانسته و به صراحت اعلام می‌کرد ایران تنها در صورتی قطعنامه را خواهد پذیرفت که به لحاظ سیاسی ـ نظامی و اقتصادی به بن‌بست کامل برسد . به عقیده او ، این اقدام به منزله فروپاشی نظام بود .

رجوی فکر میکرد ایران با عراق صلح نخواهد کرد و به جنگ ادامه می دهد و جنگ تا شکست ایران ادامه خواهد یافت. با اعلام خبر پذیرش قطعنامه از سوی ایران طرح های رجوی با بن بست مواجه شد.

سازمان برای فرار از وضعیت به وجود آمده ناشی از پذیرش قطعنامه توسط ایران ، مجبور شد دست به حمله بزند تا از ریزش نیرو جلوگیری کند.

عملیات فروغ جاویدان
عملیات فروغ جاویدان

بعد از توجیه عملیات توسط رجوی در قرارگاه اشرف در تاریخ 3 مرداد 67 وارد عملیات شدیم. من که در جنگ ایران و عراق در سالهای 61 و 62 خدمت سربازی را تمام کرده بودم و در جبهه های جنگ حضور داشتم از تجارب جنگی در سطح خودم برخوردار بودم . صبح دوشنبه 4 مرداد بود وقتی از قصر شیرین عبور کردیم از داخل خودروی هینو بلند شدم صحنه را نگاه کردم می خواستم بفهمم با چه آرایشی در حال پیشروی هستیم در واقع از چه تاکتیکی استفاده می کنیم. در آن هنگام متوجه شدم ستون ما با آرایش ستونی عین قطار از جاده بین المللی ( جاده آسفالت ) در حال پیشروی می باشد، به خودم گفتم این حرکت بدترین نوع حرکت و پیشروی است زیرا با یک دسته هم می شود ستون را متوقف کرد در همان لحظه بود نسبت به تاکتیکی که رجوی بکار گرفته بود و در توجیه هم گفته بود ما شهاب وار به سمت تهران خواهیم رفت متناقض شدم. نتوانستم از این تناقض عبور کنم. به خودم می گفتم اگر فرماندهی کل با این شیوه بخواهد مسیر را ادامه دهد هرگز به کرمانشاه هم نخواهد رسید چه برسد به تهران! اگر صحنه آرایش را جلوی یک فرمانده دسته هم می گذاشتند پیشاپیش روشن بود این تاکتیک ، تاکتیک شکست خورده ای است ، پیشروی به شکل ستونی بسیار بچگانه است و به لحاظ اصول نظامی اصلا پذیرفته شده نیست .

بعدا فهمیدم رجوی مخصوصا از این تاکتیک استفاده کرده بود چون می دانست در بن بست قرار دارد و با کشته دادن افراد می خواست راه خودش را باز کند چرا که استراتژی رجوی زیر سئوال رفته بود. در یک کلام در باتلاق پذیرش قطعنامه گیر کرده بود. دیگر نه راه پس داشت و نه راه پیش، لذا احتیاج داشت خون تغذیه کند. بعد از عملیات گفت شما با کمر شکسته و خمیده برگشتید. من بعد از 5 روز مجبور شدم فرمان عقب نشینی را صادر کنم ، البته ناگفته نماند پیامدهای این عملیات ، زیر سوال رفتن خط استراتژی سازمان و رهبری بود. رجوی معتقد بود تنها راه براندازی نظام مبارزه مسلحانه و جنگ نوین با ارتش آزادیبخش است حالا بعد از شکست و ناکامی در یک نشست جمعبندی تقصیر را به گردن اعضای خودش انداخت و گفت اگر ایراد و مشکلی هست به خود شماست ، خط مشی ما مشکلی نداشته است .

در واقع رجوی می خواست بر محاسبات غلط خودش و تحلیلی که کرده سر پوش بگذارد ، و گفته بود در تنگه چارزبر گیر نکردید بلکه در تنگه توحید ، گیر کرده بودید . و در ادامه گفت مقصر شکست شما هستید که با تمام وجود نجنگیدید بین شما و من حائلی وجود داشت که به همین دلیل نتوانستید به هدف برسید آن حائل زن و بچه های شما بودند و آنهایی که مجرد هم بودند در ذهن خود بیشمار حائل داشتند، علت شکست این بود . من بار دیگر متناقض شدم و برایم سوال شد رجوی به جای این که اشکال را روی خودش ببرد چرا روی اعضایش برده است این تناقض ذهنم را مدتها درگیر کرده بود .

بچه هایی که در صحنه بودند تعریف می کردند وقتی در تنگه چارزبر گیر کردند چقدر آسیب دیدند در پشت تنگه تازه به این فکر رسیده بودند کاش که از مسیرهای دیگری هم استفاده می کردند اما دیگر کار از کار گذشته بود. فرماندهی صحنه دیگر توان جمع کردن اوضاع نابسامان نیروهای خودش را نداشت، ضربه به صورت متوالی ادامه داشت حتی در عقب نشینی با هلی برد راههای عقب نشینی را نیروهای جمهوری اسلامی بستند و نیروهای رجوی تار و مار شدند. در یک کلام استراتژی رجوی از این نقطه بود که با شکست روبرو شد و بعد از آن شاهد ریزش زیاد نیرو بودیم ولی هیچ وقت رجوی شکست این عملیات را قبول نکرد و این شکست باعث نهادینه شدن مناسبات فرقه ای در درون سازمان شد.

محمد رضا گلی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا