قصه دربدری ها در شهریور گرم و موج انفجارات مهیب و ترورهای کور – قسمت اول

در روزهای 30 و 31 خرداد اعتراضات و درگیری های خیابانی به نقطه اوج خود رسیده بود، اعتراضات و درگیرهایی که از طرف مجاهدین خلق سازماندهی شده بود، این اتفاقات همزمان با طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر روی داده بود. تظاهرات و درگیری هایی که به کشته و زخمی شدن دهها نفر از نیروهای مجاهدین خلق و مدافعان انقلاب انجامید.

در 29 خرداد سال 60 مسعود رجوی که در خفا بسر می برد مردم را به قیام فرا خواند و از هوادارانش خواست تا علیه حکومت در خیابانها حضور یابند. این تظاهرات در شهرهای مختلف کشور نیز همزمان انجام شد. در ساعت 3 بعد از ظهر روز هشتم شهریور سال 1360 جلسه شورای امنیت ملی در حال برگزاری بود. رییس جمهور، نخست وزیر و مسعود کشمیری جانشین دبیر امنیت ملی بالای میز جلسه نشسته بودند. ضبط صوت بزرگ کشمیری که مخصوص ضبط جلسات بود درست نزدیک رجایی و باهنر قرار می گیرد. کشمیری طبق معمول هر جلسه چای می ریزد و برای حاضرین می آورد. وی پس از لحظاتی کوتاه کیف بزرگی را که همیشه همراه داشت به نزدیکی رییس جمهور هدایت می کند و از ساختمان نخست وزیری خارج و در میدان پاستور نزد کسانی می رود که منتظر او بودند. تا به یک نقطه امن انتقال یابد. همزمان صدای انفجار شدیدی منطقه را می لرزاند.

چندی پس از حادثه 8 شهریور مجاهدین خلق از کشمیری بعنوان یکی از قهرمانان عملیات ویژه نام بردند و مسعود رجوی در سال 87 در یک جلسه محرمانه با ژنرال حبوش رییس سازمان امنیت صدام به انفجار دفتر نخست وزیری و حزب جمهوری اسلامی رسما اعتراف کرد. رجوی در این جلسه ضمن انتقاد از دستگاههای تبلیغاتی غربی به دلیل تروریست نامیدن مجاهدین خلق گلایه می کند که مقامات ارشد آمریکا و فرانسه از عملیات های ویژه مجاهدین خلق اطلاع داشته اند.

صبح زود 9 شهریور سال 60 بسیاری از هواداران سازمان که از طریق رادیو در جریان خبر قرار گرفته بودند تقریبا شوکه شده و بلاتکلیف مانده بودند. بسیاری از آنها نمی توانستند معنی و حقانیت این اقدام سازمان را درک کنند! دومین سالگرد پیروزی انقلاب بود و حکومت  نوپای جمهوری اسلامی در میان اکثریت مردم مشروعیت و پایگاه اجتماعی داشت. بسیاری از گروههای مخالف هم این حرکت مجاهدین خلق را ناشیانه و بدون درک و تحلیل مشخص از اوضاع تلقی می کردند و علنا صفوف و موضع خود را در قبال این حرکت جدا ساختند. بسیاری از هواداران که سر در گم و نسبت به این حرکت مجاهدین خلق مسئله دار شده بودند با توجه به احتمال دستگیری بدلیل شناخته شدگی تلاش کردند خود را چند مدتی مخفی کنند تا واقعیت ها بهتر برایشان مشخص شود.

مسعود رجوی با یک تصمیم گیری نابخردانه و بدون اینکه شرایط و وضعیت هواداران و تهدیدات احتمالی ناشی از دستگیری ها که ناشی از عکس العمل طبیعی دولت بود را در نظر بگیرد، آنها را به حال خود رها کرده و در قبال حفظ جانشان خود را بی تفاوت نشان داد، بخش دیگری از این هواداران که می توانستند سرمایه های انقلاب باشند و از ظرفیت و توانمندی آنها در راستای سربلندی و پیشرفت کشور استفاده شود، بناچار و برای فرار از دستگیری به خانه های تیمی که در گام بعد به اسارتگاه عینی و ذهنی آنها تبدیل شد، پناه بردند و بخشی دیگر دستگیر و روانه زندانها شدند.

حضور در خانه های تیمی و قطع ارتباط با واقعیت های مناسبات بیرون و از جمله خانه و خانواده، آنها را بصورت افرادی بی اراده واسیر در زنجیر دروغ و نیرنگ و القائات کینه توزانه و خشونت کشاند. موج ترورهای کور و بی هدف بدون هیچ گونه شناخت نسبت به سوژه های تعیین شده که صرفا از طرف سازمان و عمدتا از شکل و قیافه و نحوه لباس بعنوان سوژه هدف انتخاب و به آنها ابلاغ میشد، فضای جامعه را از اهداف و آرمانهای انقلاب که همزیستی مسالمت آمیز، آزادی و جامعه عاری از هرگونه خشونت را به مردم نوید داده بود خارج و یک جو نظامی همراه با خشونت را حاکم ساخت.

فضای مهیب انفجارات و شلیک های بی وقفه در شهرها، بهاران انقلاب و هوای دلپذیر و بازگشت پرستو و سرود و نغمه و امید را تحت الشعاع قرار داد. بسیاری از هواداران آواره کوه و دشت و بیابانها شدند، در حالیکه همچنان مات و مبهم و سردرگم و سرنوشتی نامعلوم در انتظار آنها بود! رجوی وعده سرنگونی 6 ماهه را داده بود و خیلی از اعضا که در باورهای ساده و صادقشان اسیر افکار و وعده های رجوی شده بودند بدنبال این بودند که هر طور شده این 6 ماه خود را حفظ کنند تا پیروزی انقلابشان را جشن بگیرند، موضوعی که بجز آنها هیچ کس از مردم و حتی جریانات اصولی به آن باور نداشتند.

ادامه دارد

علی اکرامی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا