دلنوشته علیرضا یوسفی به فرزندش محمدتقی یوسفی گرفتار در کمپ مجاهدین خلق

پسرم تاج سرم محمدجان سلام

با غم و اندوه زیاد و آه و افسوس نهان، تو را می خوانم و تو را می‌جویم شاید که معجزه آسا به سویم به پرواز درآیی که مشتاقانه می خواهمت محمد جان.

سیرم به خدا از همه کس، گل پسرم کو؟
گیرم همه عالم بُوَدَم، تاج سرم کو؟
ای شیر و شکر، قند و عسل، ماه زمینی
از ورطه اندوه تو پای گذرم کو؟
تو بال و پرم بودی و ناگاه شکستی
بعد از تو قفس باز شود، بال و پرم کو؟
بعد از تو دراین باغ سر گشت ندارم
آن گل که به او باز بیفتد نظرم کو؟
گیرم که کمر راست کنم در گذر باد
آن سایه آرامش بر روی سرم کو؟
تن بی تو به جان آمد و فریاد بر آورد
ای بخت دلم کو؟ نفسم کو؟ جگرم کو؟
تلخ است پدر باشی و این داغ ببینی
تلخ است پدر باشی و پرسی پسرم کو؟

داغ ۳۵ سال دوری و بیخبری، حسرت ۳۵ سال در آغوش کشیدن، عشق نافرجام ۳۵ سال بوئیدن و بوسیدن، حسابی کلافه و زمین گیرم کرده است محمدجان. و درد اینجاست که دوای دردم تویی، درمانم تویی، گره گشای قفلم تویی.

پس همتی لازم آید که بیایی تا سیراب در آغوشت بگیرم و با اشک و شادی برای مادر بدرودیافته ات، نجوای عشق و پیروزی حواله کنم شاید که از انبوه دل نگرانی آرامشش دهم.

الهی آمین

محمد جان با جان و دل در انتظارتم

از رجویها و نکبت دوران خود را نجات بده و تماسی بگیر

پدرت علیرضا – شماره تماس من 09113450364

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا