نامه مهرداد نوروزی به عموی اسیرش محمد جواد نوروزی در کمپ آلبانی مجاهدین

عموجان سلام

امیدوارم تن شما صحیح و سلامت باشد و در آینده ای نه چندان دور اتفاقات خوب و قشنگ در زندگی شما رقم بخورد.
من مهرداد فرزند محسن برادرزاده ات هستم و خیلی خیلی دوستت دارم و برای درآغوش کشیدن عموی مهربانم لحظه شماری میکنم و اطمینان دارم به حول و قوه الهی به آرزویم می رسم. ولیکن در این میان عزم و اراده و همت شما بمنظور بازنگری عمر برباد رفته تان و اتخاذ یک تصمیم درست و نهایی مبنی بر جدایی از فرقه مجاهدین خلق و بازگشت به زندگی و دنیای آزاد خیلی تعیین کننده است .

عمو جان دوشنبه 15 آبان 1402 نزد مسئول انجمن نجات گیلان بودم. البته آقای پوراحمد دوست بسیار خوب و صمیمی بنده هم هست که زحمات انساندوستانه و بی منت ایشان درحوزه فعالیتهای انجمن نجات برای خانواده های دردمند و چشم انتظار گیلک خیرات بسیار زیادی داشته است. مشخصا شمار قابل توجهی از اعضای ناراضی متعاقب جدایی از فرقه مجاهدین جهت شروع یک زندگی آرام و شرافتمندانه به اروپا رفتند و یا به وطن و کانون گرم خانواده بازگشتند که خودم از نزدیک شاهد اولین دیدار تعدادی از آنان با خانواده هایشان در دفتر انجمن نجات بودم و هر چند از این اتفاقات خوب و قشنگ خیلی خوشحال شدم ولیکن ته دلم آرزو می کردم ای کاش توهم یکی ازاین بازگشتی ها می بودی. خصوصا زمانیکه زنده یاد بابا بزرگ زنده بود و تنها آرزویش درآغوش کشیدنت بود.

مهرداد نوروزی برادرزاده محمدجواد نوروزی
مهرداد نوروزی برادرزاده محمدجواد نوروزی در گفتگو با آقای پوراحمد

عموجان لابد دوستان جداشده ات در گیلان را خیلی خوب می شناسی و با آنها زندگی کرده ای و خاطره داری و الان همه شان در ایران بی آنکه مشکلی داشته باشند برای خودشان شغلی بهم زدند و تشکیل خانواده دادند و بعضا فرزندانی هم دارند. از جمله حمید حاجی پور و اکبر محبی و محمد باقر کشاورز و علی برزگر و غفار بال افکنده و صادق خاوری و حسن شرقی و منصورشعبانی و اسماعیل فلاح رنجکش و نیما مهرجویی و مالک هژبر و….

عموجان دیدار یک خانواده با دلبند رها یافته اش،بعد از چند دهه دوری و بی خبری خیلی قشنگ و زیبا وغیرقابل توصیف است که احساس میکنم فقط و فقط نگاه خدا موجب رقم خوردن چنین اتفاقاتی می شود که امیدوارم بزودی شامل حال توهم بشود.

عموجان زمانی که تو در عملیات مرزی مشترک صدام و رجوی در منطقه مهران در خرداد سال 1367 اسیر شدی، من نوزاد یک و نیم ساله ای بودم و 29 آذرماه امسال 35 ساله میشوم. متاهل و دارای یک فرزند پسر به نام رایان هستم که خیلی دوستت دارد. یعنی از اسارت تو تا کنون چند نسل جابجا شده است و متاسفانه تو هنوز در آن فرقه ضد بشر اسیر هستی. امیدوارم هر چه زودتر با رهایی از آنان خودت را به دوستانت در انجمن نجات آلبانی برسانی. آنوقت خودم و کل خانواده درخدمتت هستیم .

عموجان حرف و درد دل با تو زیاد دارم ولی دلم میخواهد از نزدیک و چشم در چشم با هم بنشینم و ساعتها و روزها گپ و گفتگو داشته باشم. در زادگاهت روستای قشنگ دافچای خمام و در باغات و شالیزار همانجایی که به آن تعلق داری و خاطرات قشنگی داری قربونت برم.

عمو جان بیش از این منتظرم نگذار. خبر فرار و جدایی ات را به من بده عزیز دلم

روی ماهت را عاشقانه می بوسم
برادرزاده ات مهرداد

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا