چگونه گرفتار تشکیلات عنکبوتی مجاهدین خلق شدم – قسمت اول

این جانب ش. اسماعیلی در سال 66 به خدمت سربازی رفتم، برای این كه می‏خواستم در کنار سایر هم وطنانم در مقابل تجاوزی که به کشورمان شده بود، به دفاع برخیزم. در این میان مدام در ذهنم چالش داشتم. از طرفی در دلم نسبت به جنایات صدام كینه زیادی داشتم و از طرف دیگر دوست داشتم این جنگ زودتر تمام شود. جنگی که باعث کشته شدن افراد زیادی بود و در کشورم خرابی های زیادی به بار آورده بود.

روزهای سختی بود. چه در جبهه و چه در ایامی که چند روزی برای مرخصی به خانه باز می گشتم. در جبهه مدام خمپاره بود و توپ و تانک . به خانه هم که برمی گشتم اغلب کسی نبود. از ترس بمباران های وحشیانه صدام به روستاهای اطراف پناه می بردند. هر روز اخبار کشته شدن دوستان و آشنایان را می شنیدیم. همه چیز در جنگ خلاصه می‏شد و جز جنگ و اخبار مربوط به آن چیز دیگری نبود.

دیگر از همه چیز دنیا متنفر شده بودم. از خودم می پرسیدم: اصلاً چرا باید این جنگ به کشورمان تحمیل می‏شد؟! چرا باید آن همه جوان از دختر و پسر گرفته تا بچه و پیر و جوان در آتش این جنگ می سوختند؟ اصولاً ضرورت ادامه این جنگ چه بود؟ هر روز ذهنم با این سئوالات و ابهامات دیگر ، مشوش بود. اما هر چه بود به عنوان یک ایرانی، سختی ها را به جان می خریدم تا وطنم و ناموسم از آتش جنگی که به کشورم تحمیل شده بود در امان بمانند.

شب اول اسارت

یکی از شب ها، در حالی که در سنگر خوابیده بودیم به طور ناگهانی محاصره و دستگیر شدیم. یک لحظه که از خواب بیدار شدم ، دیدم كه تاریکی شب به وسیله منورها به روز تبدیل شده و آن قدر منور در آسمان بود که به  هیچ وجه احساس نمی‏کردم که شب است.اصلاً این همه آتش در یک جا برایم قابل تصور نبود. به هر ترتیب ما در عملیاتی غافلگیرانه به اسارت درآمدیم. بعداً  فهمیدیم که اینها نیروهای سازمان مجاهدین خلق بودند که ما اسیرشان شده بودیم.

آن‏ها همه نیروهای ما را جمع کردند و به آن سوی مرز بردند. هر كس را كه توانستند، کشتند و سپس هر چند نفر را هم كه توانستند با خودشان بردند. در ابتدای ورود به مرز عراق، چند تن از سربازان عراقی ایستاده بودند که می‏خواستند از این شلوغی استفاده کرده و اسرایی را که نیروهای رجوی دستگیر كرده بودند، با خود ببرند که البته موفق هم شدند و چند نفر را جدا کردند و با خودشان بردند و طبق گفته نفراتی که در کنار آن‏ها بودند، همه را سر به نیست کرده بودند.

البته نیروهای رجوی مدعی بودند که این مسأله را پی‏گیری خواهند کرد تا آن‏ها را برگردانند. البته این به خاطر این بود که ما حساب ببریم که آن ها چه اقتداری در بین نیروهای عراقی دارند.

سازمان مجاهدین نفراتی را كه به اسارت در آورده بود ، کاملاً جدای از هم نگهداری می‏کرد و اصلاً نیروهای عراقی را برای حفاظت دخالت نمی‏داد. البته همه این ها برنامه ریزی شده بود که بعداً به این مسایل خواهیم پرداخت.

رجوی برای جذب ما نقشه كشیده بود

بالاخره ما اسیر شدیم و در چنگ نیروهای رجوی گرفتار آمدیم. با ما در پشت جبهه برخورد بدی نشد چرا كه رجوی برای جذب ما نقشه كشیده بود. هر کسی به نحوی وارد این تار عنکبوتی می‏شد و به دام می‏افتاد. من هم به این شكل گرفتار دام عنکبوتی سازمان شدم.

پس از این كه متوجه شدم كسانی كه به ما حمله کرده اند از نیروهای رجوی بوده اند و آنان نیز شعارشان در مخالفت با ادامه جنگ است و اصلاً برای این می‏جنگند که هر چه زودتر این جنگ خانمان سوز تمام شود و صلح و آبادی به ایران باز گردد و از سوی دیگر نیروهای مستقلی هستند كه عملیات خودشان را انجام می‏دهند ، کم کم به سمت این شعارهای عوام فریبانه کشیده شدم و پذیرفتم كه یك نیروی مستقل برای صلح و آزادی به مبارزه برخواسته است، پس چه جایی از این بهتر که بتوانم در آن فعالیت کنم .

علاوه بر این شعارها – که بعدها به دروغین بودنش پی بردم، حضور زنان در کنار مردها در میدان مبارزه هم برایم خیلی جذاب بود. این طور بود كه متقاعد شدم می‏توانم در كنار آن‏ها فعالیت كنم و با یكدیگر صلح را برای مردم ایران به ارمغان ببریم!

افکار کودکانه و ذهن محدودی که در آن دوران داشتم ، می‏توانست این مسأله را برایم جا بیاندازد تا در خاک دشمنی که آن همه بمب و موشک بر سر ملت ایران زده و آن جنایات هولناک را در خرمشهر و قصر شیرین و سوسنگرد ، بر سر زنان و دختران ایرانی ریخته، فعالیت کنیم و صلح را برای مردم ایران به ارمغان ببریم! مگر چه کسی به ایران حمله کرد و آن حال و روز را بر سر ملت ایران آورد؟ آیا می‏شود با چنین دشمنی در یک جبهه بود و صلح را برای مردم به ارمغان برد؟! دشمنی که خودش تجاوز را شروع کرده ، ‌خودش به مرزهای کشور ما حمله را آغاز کرده و خودش آن بلاها را بر سر ملت ستم دیده شهرهای مرزی آورده ، ‌دشمنی که حتی خودش هم اذعان کرده بوده که تجاوزگر بوده ، آیا امكان داشت كه در یک جبهه با او بود و صلح را به ارمغان بیاورد؟

این توجیه و این مسأله را تنها یک نفر می‏توانست در دستگاه ایدئولوژیکی و نظامی ‏برای نیروهایش تئوریزه کند، آن هم فقط دستگاه رجوی و اطرافیانش مثل ابریشمچی و دیگران بودند که حتی حمله اولیه در مرزها را که خود عراق آن را قبول کرده بود و صدام این جنایتکار قرن ، آن را پذیرفته بود به ایران نسبت دادند!

حتی آنان شروع جنگ و رخنه به مرزهای ایران را به نیروهای ایرانی نسبت می‏دادند (اوایل فقط به این بسنده می‏کردند که چرا با وجودی که عراق خواهان آتش بس است ولی ایران آن را قبول نمی‏کند؟! پس نتیجه می‏گیریم که این ها خودشان خواهان جنگ هستند ، که آتش بس را قبول نمی‏کنند!) ما هم كه فقط حرف های این‏ها را می‏شنیدیم و به پاسخ واقعی این مسایل دسترسی نداشتیم، آن‏را قبول می‏کردیم.

پس از آتش بس سال 67 و قبول شروع تجاوز از سوی عراق ، چون پاسخ های قبلی در توجیه همکاری با نیروهای عراق وجاحت خود را از دست داده بود. ابریشمچی کشفیات تازه ‏ای را در شروع جنگ و تجاوز نیروهای عراقی به ایران ، ‌ارائه داد که از آن جمله بمب گذاری در یکی از سخنرانی های طارق عزیز توسط نیروهای ایرانی و هم‏چنین گلوله باران شهرهای مرزی عراق توسط نیروهای ایرانی را زمینه تجاوز نیروهای عراقی به ایران می‏دانست و برای نیروهای خودش توجیه می‏کرد. بالاخره وقتی صاحب اصلی (صدام) پذیرفته بود که تجاوز را او شروع کرده و تجاوزگر بوده ، ‌اگر رجوی در بین نیروهای خودی توجیهی برای این تجاوز نمی‏آورد ، هم‏دست متجاوز محسوب می‏شد.

ادامه دارد

ش. اسماعیلی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا