خاطره ای از حضور خانواده ها در پشت درب اشرف – قسمت ششم

در قسمت قبلی توضیح دادم که وقتی در هتل مهاجر بغداد مستقر شدم برای اولین بار در ناباوری تمام با خانواده ام تماس گرفتم و با آنها صحبت کردم و به آنها گفتم من دیگر نزد سازمان مجاهدین خلق نیستم و از سازمان جدا شدم و اکنون در هتل مهاجر در بغداد مستقر هستم.

خانواده ام بسیار خوشحال شدند. پدر و برادرانم جهت ملاقات من به بغداد آمدند. من بعد از 23 سال آنها را در آغوش گرفتم و بالاخره به کوری چشم رجوی به خانواده ام وصل شدم و خانواده ام چند روز در هتل مهمان من بودند .بعد از گفتگو و احوالپرسی مفصل ، پدرم از من سئوال کرد حالا که به سلامتی جدا شدی، قصد داری به ایران بر گردی یا به اروپا بروی؟ من در جواب گفتم می خواهم به اروپا بروم. قبلا به نماینده کمیساریا و صلیب درخواست دادم. انشاء الله به زودی به یکی از کشورهای اروپایی می روم و در ادامه به پدرم گفتم اگر به ایران بر گردم ممکن است خطری مرا تهدید کند و اعتماد ندارم . پدرم در پاسخ گفت من دلم می خواهد به ایران بر گردی و دیگر بس است دوری و همه خانواده دوست دارند شما در کنار ما باشی. خواهرانت و همه اقوام و فامیل و دوستانت همه دلتنگ شما هستند و دوست دارند شما را ببینند و در ادامه گفت هیچ خطری در داخل کشور متوجه تو نیست زیرا از قبل خیلی از دوستانت آمدند و مانند هر شهروندی زندگی می کنند و کسی به آنها کاری ندارد.

پدرم گفت می توانی با آنها تماس بگیری. آنها مازندرانی هستند و حتما آنها را می شناسی. سپس شماره دوستانی که قبلاً به ایران رفته بودند را به من داد تا تماس بگیرم و خاطر جمع شوم در ایران مشکلی مرا تهدید نمی کند. ایشان گفت وقتی مطمئن شدی می توانی در تصمیمت تجدید نظر کنی و برای بر گشتن به وطن اقدام کنی. ما بیشتر از هر کسی به تو نزدیک هستیم اگر خطری شما را در ایران تهدید می کرد ما از شما نمی خواستیم که به ایران برگردی، من در این زمینه فکر کردم سپس به این نتیجه رسیدم که خانواده ام بد مرا نمی خواهند بنابراین باید به حرف آنان اعتماد کنم.

پدرم به من گفت دیگر تصمیم با خودت است ما اجباری نداریم. در طی آن چند روز که خانواده ام کنارم بودند من با دوستانم که قبلاً به ایران رفته بودند تماس گرفتم و همه به من گفتند در ایران هیچ مشکلی ندارند با خیال آسوده می توانی به ایران بر گردی، و از طرف دیگر با دیگر دوستان و اعضای فامیل که سابقاً خیلی با آنها نزدیک بودم صحبت کردم همگی فضای مثبتی داشتند و در نهایت تصمیم گرفتم به ایران بر گردم. به خانواده ام گفتم من تصمیمم را گرفتم و به ایران بر می گردم. پدر و برادرانم نزد من بودند خیلی خوشحال شدند ، ضمن این که تحقیق هم کردم مطمئن شدم برای رفتن به ایران تهدیدی از سوی دولت متوجه ما جدا شده ها نیست، به نماینده کمیساریا گفتم من تجدید نظر کردم و می خواهم به ایران برگردم. دوباره برایم پرونده تشکیل دادند و سیکل اداری این بود که بایستی از سوی ارگان های مختلف در ایران استعلام می شدم. این پروسه 3 الی 4 ماه طول کشید تا جواب گرفتم. پدر و برادرانم حدود یک هفته نزد من بودند و سپس به ایران برگشتند به امید این که به زودی من هم به ایران برگردم ، جالب این است وقتی من هنوز در بغداد بودم یک کنفرانس مطبوعاتی داشتیم. در این کنفرانس من و خانم زهرا میر باقری و عین الله شعبانی و غفار بال افکنده کسانی بودیم که از سازمان فرار کرده بودیم در این کنفرانس که در وزارت دفاع عراق برگزار کرده بود علیه مناسبات سازمان و تشکیلات مخوف رجوی افشاگری کردیم. بیش از صد خبرگزاری از خبرگزاریهای بین المللی هم حضور داشتند و در شبکه های مختلف افشاگری ما را انعکاس دادند. من به طور خاص مریم رجوی را به چالش کشیدم و جالب است بدانید واکنش رجوی و مسئولین سازمان بعد از این کنفرانس مطبوعاتی این بود که بطور دیوانه واری اعلام کردند من به تهران رفتم و از سوی وزارت اطلاعات توجیه شدم و سپس برای کنفرانس مطبوعاتی به عراق برگشتم ! واقعاً دروغ به این بزرگی برایم بسیار جای تعجب داشت! به خودم گفتم من که 23 سال در این سازمان بودم چرا این گونه بر علیه من موضعگیری می کنند.

ادامه دارد…

محمدرضا گلی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا