جنایتهای سران سازمان مجاهدین خلق در 19 فروردین 1390 از زبان حمید محمد آتابای

بعد از درگیری های از پیش آماده سران سازمان ضد انسانی مجاهدین که تماما از روی نقشه بوده و برای از بین بردن عناصر ناراضی و همچنین مظلوم نمایی بیشتر برای جلب حمایتهای اروپایی و آمریکایی انجام میشد، در نوزدهم فرودین 1390 بدنبال برخی تحرکات ارتش عراق ، سران فرقه ضاله رجوی بر آن شدند تا از این موقعیت بوجود آمده استفاده نموده و خودی به اربابان تروریسم پرورشان نشان دهند و حتی با وجود اخطارهای ارتش عراق مبنی بر عدم درگیری با عناصر فرتوت فرقه رجوی، این سران فرقه رجوی بودند که نیروهای معترض خود را جلوی ارتش تا دندان مسلح عراق انداختند تا بتوانند نظر نیروهای آمریکایی را به خود جلب نموده و حمایت آنها را کسب کنند. ولی تمام این برنامه های مهندسی شده آنها معکوس شده و آمریکاییها بلافاصله منطقه رو ترک کردند .

در ادامه خاطراتی از حمیدمحمد اتابای که توانست بعد از 36 سال گرفتاری از چنگال سران جنایتکار فرقه رجوی فرار نماید را مطالعه میکنیم تا به زوایای پنهان خیانتهای فرقه رجوی بیشتر آشنا شویم .

روز 19 فروردین سال 1390 درکمپ اشرف اردوگاه اسرای مجاهدین به دست رجوی 36 انسان مغزشویی شده جان خودشان را تنها بخاطر قدرت طلبی و حفظ جان مسعود رجوی از دست دادند. انسانهایی که میتوانستند در کنار خانواده و آغوش گرم شان به حیات خودشان ادامه بدهند ، در کنار این تعداد 1500 مجروح و دهها تن از آنهاهم به نقص عضو شدید و جبران ناپذیر دچار شدند. اما چرا این اتفاق افتاد؟ آیا نمیشد از این قتل عام انسان های بیگناه بدست مسعود رجوی جلوگیری کرد؟

آیاهیچ راه چاره ای نبود ؟ و مقصراصلی این تراژدی چه کسی بود و چرا ؟

بطور خلاصه میگویم قبل از این واقعه ریچارد باتلر از طرف دولت آمریکا مسئولیت رسیدگی به پرونده اشرف را داشت. ازطرفی هم صدام سرنگون شده و دولت منتخب مردم در عراق داشت حکمرانی میکرد . دولت عراق پس ازاولین روزهای تشکیل شدنش درسال 1382 اعلام کرد باید اشرف تخلیه و مردم ساکن آنجا هم عراق را باید ترک کنند.

ازآنجائیکه مجاهدین و در راس آن مسعود رجوی منفور جامعه ایرانی بودن و هیچ جایگاهی در بین مردم نداشتند (این موضوع را سال 1399 زهرا مریخی در نشستی گفت که حضور داشتم که حرف او این بود : ما هیچ هوادار و هیچکسی دربین مردم ایران نداریم که بخواهند خواسته ما را انجام بدهند بهمین خاطر باید جذب نیرو بکنید . ) پس هیچ راهی نبود جز اینکه برای حفاظت از جان مسعود رجوی انسانهای مستقر در اشرف باید کشته میشدند .

یک بار برای مثال 6-7 مرداد سال 88 و حالا هم در 19 فروردین سال 90 !

یا اینکه یک دولتی مسئولیت قبول کند تا از جان این عنصر رذل حفاظت شود.

دولت عراق از کانال های مختلف پیام داده بود که قسمت های خالی خاک اشرف که صدها هکتار زمین زراعی مردم بوده باید تخلیه شود ، ولی اگر مسعود رجوی قبول میکرد پس در گام بعدی باید قبول میکرد که اگر گفته شد باید از اشرف بروید باید میرفت .
عید نوروز بدون اینکه از چیزی خبر داشته باشیم و بدانیم که چه اتفاقی درحال وقوع است به جشن و پایکوبی مشغول بودیم ، اما سایه سنگینی در بین سران وجود داشت ، یک حسی نگران کننده و مسئولین و سلسله مراتب مشغول کارهایی بودند که خبر نداشتیم . ازجمله مانور و طراحی (این موضوع را فرزانه میدان شاهی که مسئول دستگاه ما بود گفت)

تلاش میکردند تا موادغذایی مثل آجیل و غیره که خیلی کمیاب بود یا تنها در اعیاد و جشن های خودشان پیدا میشد و همچنین سوسیس تخم مرغ طی یک هفته دو بار داده می شد ولی هرروز روی پیشخوان بود و نوشیدنی های مختلف که در اختیارمان قرار داده میشد که محال بود .

در همان روزها چندبار پرواز هلی کوپترهای عراقی بالای اشرف و با ارتفاع خیلی پائین درحین پخش اعلامیه دیدیم اما هیچکسی حق نداشت به سمت اعلامیه ها برود و همه ما را در سالن غذا خوری جمع کردند و فرزانه میدان شاهی و قدرت حیدری شروع به صحبت و شانتاژ که اینها هیچ تاثیری روی انتخاب ندارد .

اینجا یک نکته ای را خلاصه یاد آوری کنم که در اسفندسال 1389 یک سلسله نشست هایی بود برای اتمام حجت که موضوع از این قرار بود که سه گزینه پیش روی همه ما گذاشته شد که انتخاب کنیم البته کدام انتخاب !! تنها چاره ای که داشتی جز این نبود! هر آنچه که آنها میخواهند را اجرا کنی .

خلاصه پس از اینکه یک کاغذ نوشته ای ( تعهد ) که بصورت دیکته شده برایمان مشخص شده بود را ازما گرفتند و این را بهانه کرده و به دولت عراق پیام دادند که بیا بیا ما آماده ایم . مایی که هیچ خبری از این موضوع نداشتیم. مایی که تنها در گمراهی مطلق مغزها شسته شده قرار داشتیم و هر آنچه که گفته می شد را اجراء می کردیم و نه اراده ای و نه آگاهی .

همین موضوع را متذکر میشدن که بلی ما خودمان خواستیم و خودمان رای دادیم که اگر دولت عراق حمله کند با دست خالی سینه سپر میکنیم .

تنمان میلرزید از این خدعه و نیرنگی که بکار برده بودند تا دست نوشته ای که دیکته شده بود را گرفتند و حالا داشتند برای جنگ آماده مان میکردند .

روز 13 فروردین در خیابان 100 خیابان اصلی اشرف مشغول گذراندن اوقات بودیم .
شاید برای خواننده تعجب آور باشد وقتی میگویم روحیه رفاه ما مثلا خوردن چندسیخ جگر بود یا یک مشت آجیل ! آخه هیچوقت به ما داده نمیشد !!

مشغول نهارخوردن بودیم که گفته شد فرزانه میدان شاهی صدا زده باید سریع برویم به ضلع جنوب ، دیدیم که اطراف اشرف نیروهای عراقی دارند گشت می دهند و زرهی ها هم آماده است .

بعد از اینکه فرزانه میدان شاهی خائن همه رو جمع کرد ، پیامی خوانده شد که منتسب به مسعود رجوی بود : بله ما امروز پیروز شدیم که گفتیم بیا بیا، ما زن و مرد جنگیم و امروز رژیم ایران در لباس ارتش عراق آمده است . درس جانانه ای به آنها بدهید تا دشمن از کرده خودش پشیمان شود !!! انقلاب مریم را دریابید چرا که تنها سلاح دست شماست !!!!

سوارخودروها شدیم و بسمت درب غربی اشرف حرکت کردیم و در خیابانها خودروهای زیادی در رفت و آمد بودند. البته بی هدف و بی سمت سو و هیچ طرحی نداشتند و همه چیز دروغ بود .

پشت درب ارتشی که میخواست حکم دادگاه و دادگستری کشورش را به اجرا در بیاورد که با انبوهی نیروی تا دندان مسلح که عزم خود را جزم کرده بود تا حق خودشان را بگیرند و این طرف ما که تنها با یونولیت ها و تخته برای خودمان حفاظ جانی درست کرده بودیم و این در حالی بود که در انبارهای اشرف هزاران جلیقه ضد گلوله که از قبل خریداری شده بود موجود بود که به ما داده نشد. چون که باید کشته میشدیم و خون هایی به زمین ریخته میشد تا رجوی خیانتکار بیشتر عمر کند .

18 فروردین شبانه به سمت دپو سوخت منطقه ای که فاب گفته میشد و قبلا جایی بود که نیروهای آمریکایی در اشرف و در آن منطقه مستقر بودند رفتیم و مستقر شدیم که در آنجا انواع ستاره ها و سپرهای بزرگ ضد زرهی و خودرو ساخته شده بود و خودروهای پر سوخت که قرار بود بصورت انتحاری به زرهی های عراقی ها کوبیده شود .

سیم خاردارهای تودرتو و کهنه وووو حتی کندن کانال های ضد زرهی!

شب ساعت 10 یگان استرایکرهای امریکایی محلی که ما بودیم را به قصد درب خروجی اشرف ترک کردند و بعد از رفتن آنها در بین بچه ها پچ پچ هایی شد که گفته میشد کار ما ساخته است و دلیل این حرف این بود که عملا نیروهای آمریکایی داشتند منطقه رو ترک میکردند و ما را با دستان خالی آورده بودند تا گوشت دم توپ شویم . حالا چکاری میتوانستیم انجام دهیم ، نه راه پیش داشتیم و نه راه پس . نگرانی سرتاپای مسئولین و رده پایینی ها رو گرفته بود .

پس چی شد یونامی و آمریکائیها؟ قرار بود نگذارند حمله ای صورت بگیرد ؟؟!!!!

دغدغه و همهمه به جایی رسیده بود که فرزانه میدان شاهی با بلندگو گفت یادتان باشد که تعهد نامه امضا کردید و گفتید بیا بیا! حالا هم دشمن آمده . نترسید نترسید که اینها شلیک نمیکنند و هیچ کدامشان گلوله جنگی ندارند و ما اطلاعات دقیق داریم که تمام فشنگ های آنها مشقی میباشد و اگر مقاومت کنیم پیروز میشویم .

ساعت 5 صبح قبل از طلوع خورشید پیام رسید که از درب شمال حمله صورت گرفته و البته پیامهای دروغینی که نیروهای منصور مداح دهها قبضه سلام ام 16 از سربازان عراقی غنیمت گرفته و تعداد زیادی از آنها را اسیر نموده اند !!!! دروغ پشت دروغ !!!!
تا اینکه قبل ازظهر صداهای شلیک خاموش شد و متوجه شدیم که ستون خودروهای هاموی ارتش عراق بسمت ما در حرکت هستند. بلافاصله سوار خودرو شدیم و عقب کشیدیم. قبل ازما فرزانه میدان شاهی و قدرت حیدری سران فرقه فرار کرده بودند .

و بدین ترتیب تمام نیروهای سازمان خائن مجاهدین با بزدلی تمام عقب نشینی نمود و تنها حرفی که وجود داشت کشته شدن 36 انسان مغزشویی شده برای ادامه هوس بازی های مسعود و مریم ملعون رجوی بود و غیر از آن هیچ چیز دیگری وجود نداشت و ارتش عراق قسمت اعظم خاک متعلق به مردم کشورش را از متجاوزان فرقه رجوی پس گرفت .

اما یک سوال هرگز پاسخ داده نشد و آن اینکه مگرنگفتید هرگزعراق را ترک نمیکنید چرا که یک قدمی خاک وطن است و سکوی پرش برای سرنگونی ، پس چه شد آنهمه دروغ و نیرنگ بغیر از خیز بلند و فرار بزرگ بسمت اروپا یعنی بورژوازی …..

حمید اتابای – تیرانا

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا