خاطراتی از لحظه شکست و تسلیم شدن تشکیلات رجوی در عراق

روز بیست فروردین 1382 از راه می رسید و برای همه مشخص شده بود که دیگر کار صدام به پایان رسیده و نیروهای آمریکایی بغداد را اشغال نمودند. حوالی ظهر بود که پیامی از طرف رجوی برای نیروها خوانده شد. متن پیام این گونه بود: در مقابله با نیروهای آمریکایی مقابله به مثل نکنید و بر روی سلاح و ادوات نظامی خود پرچم سفید نصب کنید . این پیام مانند پتکی بر جسم نیروهای سازمان وارد آمد. تا مدتی همه گیج بودیم و نمی توانستیم این پیام را درک کنیم! مگر قرار نبود که نیروهای آمریکایی با ما کاری نداشته باشند و ما به ایران برویم؟ تسلیم شدن در برابر نیروهای آمریکایی چه معنایی دارد؟ و هزاران سئوالی که به ذهن می زد .
اما این کاری بود که می بایست نیروها انجام دهند و کسی در جایگاهی نبود که بتواند اعتراض کند. بعد از دو روز به ما دستور داده شد به قرارگاهها برگردیم. این دستور به معنی گل گرفتن استراتژی سرنگونی توسط رجوی از طریق کشور عراق بود. همه اعضای سازمان مسئله دار شدند ولی باز نمی شد کاری کرد ولی حداقل دلمان به داشتن سلاح هایمان خوش بود اما این دلخوشی هم چند روزی بیشتر طول نکشید.

فرمانده نیروهای آمریکایی به اشرف آمده و فرماندهان سازمان را تهدید به بمباران هوایی کرد و از آن ها خواستند که سلاح های خود را تسلیم آنان نمایند و در نهایت بعد از دو روز مجبور به تسلیم در مقابل نیروهای آمریکایی شدیم و دستور رسید در هر قرارگاهی که هستیم باید سلاح های خود را تحویل نیروهای آمریکایی بدهیم و این آخرین ضربه بر پیکره سازمان در مورد سرنگونی بود و همه چیز برباد رفته بود.

رجوی پیام داد که من در مقابل شما و سلاح، شما را انتخاب کردم و شما را به راحتی پیدا نکردم و امکان دوباره مسلح شدن وجود دارد. یا باید تشکیلات بدون سلاح را قبول می کردم یا اینکه مورد بمباران قرار بگیریم که من در نهایت شما را انتخاب کردم .
این پیام رجوی در حالی بود که همیشه عنوان می کرد مجاهد با سلاحش زنده است و اگر سلاح از عنصر مجاهد گرفته شود دیگر مجاهد نیست !!!. ولی حالا خودش زیرآب حرفش را زده و عنوان می کرد باید خلع سلاح شویم یعنی شرف و ناموس مجاهدین همه بر باد رفته بود.

ایکاش این همه داستان بود. کم کم همه را مجبور کردند به اشرف برگردیم و در محاصره نیروهای آمریکایی قرار داشته باشیم و به جز قرارگاه اشرف ، قرارگاه دیگری باقی نماند.

با ورود نیروها به اشرف شروع تناقضات آغاز شد. همه مسئله دار بودند که چرا این گونه شد؟ چرا خبری از مسعود و مریم رجوی نیست؟ عاقبت سازمان به کجا ختم خواهد شد ؟ آیا با وجود سرنگونی صدام و حضور نیروهای آمریکایی می توان باز به سرنگونی دست یافت؟ آیا آمریکا قبول می کند برای سرنگونی به ما سلاح بدهد؟ هزاران سئوال در ذهن افراد وجود داشت. ولی کسی پاسخگو نبود و باید به حرف مسئولین زن گوش می کردیم که از طرف رجوی عنوان می کردند که برادر گفته به حرف شورای رهبری گوش کنید و شما که بهتر از مسعود متوجه نمی شوید، پس کارتان را بکنید و کاری به کارهای دیگر نداشته باشد. او رهبر انقلاب است و خودش می داند در این مقطع کشتی انقلاب را چگونه رهبری کند.

یکی از اقداماتی که سعی می کردند زنان شورای رهبری انجام دهند جا انداختن مسئول اولی مژگان پارسایی بود. ابتدا سعی کردند وی را به عنوان قهرمان جا بیندازند که این قهرمانی شامل دو مسئله بود؛ اول اینکه نیروهای سازمان در جریان حمله آمریکا به عراق یک گلوله هم شلیک نکردند و دوم اینکه نیروها در این مدت همه گونه همکاری با زنان شورای رهبری داشتند و این مسئله قابل تقدیر است. اما هیچ وقت رجوی روی شکست تحلیل هایش نرفت و این گونه با شامورته بازی از قبول شکست در استراتژی فرار نمود و تاکنون هم حاضر به پاسخ گویی نیست.

مجید محمدی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا