گفتگوی انجمن نجات با علی پوراحمد عضو سابق سازمان مجاهدین خلق

سازمان مجاهدین از اقشار مختلف ملت ایران قربانی گرفت

– آقای پوراحمد لطفاً ضمن معرفی خودتان بفرمایید که شما از چه سالی و به چه طریقی با سازمان مجاهدین خلق آشنا شدید؟ در چه حوزه هایی فعالیت داشتید؟

بسم الله الرحمن الرحیم

خواهش میکنم . در ابتدا مشتاق هستم ضمن عرض سلام وادب واحترام ؛ صمیمانه از عوامل سایت فعال و روشنگر نجات تقدیر و تشکر داشته باشم و خوشوقتم از اینکه فرصتی به من داده شد تا حول پاره ای از مسائل به تبادل نظر بپردازیم.

در معرفی خودم به طور کوتاه عرض کنم که بنده در نهم خرداد 1344در یک خانواده مذهبی – سنتی و کشاورز زحمتکش در روستای نیاکو از توابع شهرستان آستانه اشرفیه ( استان گیلان ) به دنیا آمدم که چه قبل و چه بعد از انقلاب اساسا دیدگاه سیاسی نداشتند و چونان سایر همنوعانم شرافتمندانه روزگار می گذراندند.

منتهای مراتب با شروع انقلاب ضدسلطنتی به واسطه بروز شور و حال مبارزاتی ؛ بنده نیز در حالیکه در مقطع راهنمایی تحصیل میکردم و نوجوانی بیش نبودم ؛ فعال و پر انرژی در صفوف تظاهرکنندگان ضد شاه و در حمایت از امام خمینی به عنوان یگانه رهبر جنبش ضد سلطنتی قرار گرفتم که میتوان مبنای پیوستن من به دنیای سیاست قلمداد کرد.

همچنانکه در معرفی خودم عرض کردم به عنوان هوادار و هواخواه سرسخت امام و همگام با انقلابیون وقت در عرصه فعالیتهای ضد شاه فعال بودم و در عزیمت امام به کشور سر از پا نمی شناختم .

تا اینکه در یکی از روزهای فعالیت انقلابی ضد شاه در صفوف تظاهرکنندگان ؛ پلاکاردی دیدم که روی آن نوشته شده بود ” خمینی – شریعتی – مجاهدین ” که به واسطه جدید بودن اسامی شریعتی و مجاهدین خیلی نظرم را جلب کرد و کنجکاوشدم و درصدد برآمدم که بیشتر با آنان آشنایی پیدا بکنم .

مابعد پیروزی قیام ضد سلطنتی و عزیمت امام به کشور؛ کماکان از شور و حال وصف ناپذیر برخوردار بودم و شبانه روز به اتفاق سایر دوستانم در پاسداری از شهر و ارزشهای نوپای انقلاب به گشت می پرداختم.

با ورود به هنرستان و تحصیل در رشته راه و ساختمان و مطالعه تیمی حول کتب و آثار شریعتی و مجاهدین و اعضای کشته شده اش خاصه زندگی نامه و دفاعیات انگیزاننده مهدی رضایی ؛ صرفا حسی و عاطفی و نه عقلی و شعوری ؛ تاثیر فوق العاده ای پذیرفتم که خود مبنای چرخش فکری و بینش سیاسی به سمت مجاهدین خلق را موجب شد.

کم کم با ورود به جنبش ملی مجاهدین وقت ( واحد دانش آموزی لاهیجان ) سطح هواداری نوعدوستانه و صادقانه بنده از این گروه درحوزه نشریه فروشی و دیگر فعالیتهای تبلیغی در مقاطع انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری و مجلس و.. در سال 1358شدت بیشتری به خود گرفت و متاسفانه مسیر زندگی ام به واسطه شعارهای دروغین به ظاهر انقلابی و نوعدوستانه مجاهدین به سمتی که آگاهانه نبود ؛ هدایت شد.

مابعد دوسال فعالیتهای به اصطلاح سیاسی در راستای تصاحب قدرت و جاه طلبانه بلامنازع رجوی ؛ موج خشونت و تروریسم افسار گسیخته جریان انحرافی و ستیزه جوی گروه رجوی ؛ بسیاری از هواداران خود و نیروهای انقلاب را به کام مرگ و قربانگاه مطامع قدرت پرستانه هیستریک رجوی فرستاد که بنده نیز در آن وانفسا که از خانه و کاشانه به دور و ناگزیر به ترک تحصیل شده و در خانه های تیمی بسر می بردم  دستگیر شدم .

شکر خدا نه اینکه دستم به خون بی گناهان آغشته نشده بود وهمچنین بواسطه کم سن وسال بودنم ؛ پس از گذراندن دوساله دوران بازجویی و محکومیت در بازداشتگاه لاهیجان مورد عفو و عطوفت قرار گرفتم و فرصتی دیگر یافتم که بدور از هیاهوی شیطانی و ضد مردمی رجوی به کانون خانواده و زندگی بازگردم .

متعاقبا بلافاصله با ثبت نام در هنرستان فنی لاهیجان به ادامه تحصیل پرداختم و مشتاقانه درصدد بودم که با کسب علم و دانش و مدارج عالی به عنصر مثبت و کاربردی برای میهن و مردمانم تبدیل شوم و خود نیز از مزایای آن در بستر یک زندگی آرام وبی دغدغه برخوردار باشم .

خدمت تان عرض کنم رجوی که خود در شروع جنگ مسلحانه و تروریستی ناکام به خارجه متواری شده بود و بواسطه ضربه مهلک و تمام کننده ای که از نیروهای انقلاب دریافت کرده بود درصدد برآمد با جذب و کشاندن نیروهای باقیمانده به کردستان و خارجه ؛ به فعالیتهای ایذایی و ایضا تروریستی خود ادامه دهد.

بنده نیزمابعد القائات مسموم فکری وبرقراری ارتباط تلفنی با سرپل خارج کشوری ؛ ازسرخوش خیالی و وعده پوچ زندگی در اروپا بار دیگر فریب رجوی را خوردم وبا ترفند و توطئه و دسیسه دیگری مبنی بر اینکه وضعیتم در داخل کشور سرخ و سوختنی شده و در شرف دستگیری هستم ؛ برای اعزام به خارج کشور فراخوانده شدم .

درپس فرازو نشیبهای رعب آور بالاخره متقاعد شدم وپذیرفتم که به دستور تشکیلات وقت تن داده و در تاریخ 25 آذرماه 1363 از مرز زاهدان بواسطه قاچاقچی به کشور پاکستان و پایگاههای رجوی و سپس به عراق هدایت شوم .

از تاریخ یادشده تا رهایی از فرقه رجوی و بازگشت به کشور در تاریخ 30 مهر1384بمدت 20 سال در عراق و خارج کشور متاسفانه با رجوی همگام و همراه بودم .

هم اکنون هم به عنوان محقق و نویسنده در کسوت مسئول انجمن نجات گیلان و مرتبط با خانواده های اعضای گرفتار مشغول فعالیتهای انسانی و خداپسندانه به منظور رهایی اسیران نگون بخت رجوی هستم که بدان بسیار مفتخرم .

سیرزندگی پرتلاطم بنده ازاول تاکنون درکتابی تحت عنوان ” زندگی بازیافته ” ازخاطرات حضوربیست و پنج ساله ام در فرقه رجوی به تصویر کشیده شده است که علاوه بر بالغ برسه هزار مطلب روشنگر بنده در سایت نجات قابل دسترس است.

– با توجه به اینکه شما به طور عینی شاهد فعالیت های سازمان در سالهای 58 تا 60 و به خصوص قیام مسلحانه سال 60 بوده اید، دلیل این رویکرد خشونت گرایانه چه بود؟ وسعت فعالیت های مسلحانه سازمان در چه حد بود؟ چه کسانی مورد هدف بودند؟

رجوی مابعد پیروزی انقلاب اسلامی1357  دجالانه درصدد بود با نزدیک و همسو شدن فرمالیستی با خط امام به قدرت برسد تا بتدریج رویاهای شیطانی قدرت طلبانه بلامنازع خود را به اجرا درآورد ولذا به رغم مخالفت و دشمنی با نظام نوپای انقلاب و نظام ؛ فرصت طلبانه در تمامی انتخابات ازجمله اولین انتخابات ریاست جهمهوری شرکت کرد که البته با روشدن ماهیت منافقانه اش به دستورامام رد صلاحیت شد و در صحنه مسالمت آمیز سیاسی کشور کم رنگ شد .

رجوی با به بن رسیدن در فاز سیاسی و اینکه نتوانست مقاصد شیطانی خود را پیاده کرده و به قدرت برسد متوهمانه و نابخردانه در مقطع 30 خرداد1360  دست به سلاح برد و به ترورهای کور و بی هدف متوسل شد و از اقشار مختلف جامعه قربانی گرفت.

رجوی در این مقطع ازحیات نکبت بار و تروریستی خود با خلق جنایت 7 تیر( به شهادت رساندن دکتربهشتی و72 تن ازیارانش ) و 8 شهریور( به شهادت رساندن رئیس جمهور رجایی و نخست وزیر باهنر) در ابتدا گمان میکرد که با ترور و از بین بردن سران نظام می تواند به قدرت برسد و چون با جوشش خونهای بناحق ریخته شده بیش ازپیش رسوا و در نزد مردمان ایران زمین به نقطه انزجار رسید ؛ وحشیانه و داعش وار به گسترش اعمال تروریسم کور پرداخت و درکوچه و خیابان هر آنکس را که تصور میکردند خدمتگزار نظام و مردم هستند به رگبار گرفته و به قربانگاه می فرستادند که تاکنون رقم 17 هزار قربانی را به خود اختصاص داده که در هیچ کشوری سابقه نداشته است .

– در این میان دیدگاه سران سازمان در برخورد با مردم عادی کوچه و بازار چه بود؟

درپاسخ به این سوال خوب است عرض کنم که درهنگامه هواداری و پیوستن به سازمان تصورم این بود که این سازمان مردمی بوده و هست و به عنوان نمونه شهادت احمد رضایی در مقابله با ساواک برایم خیلی انگیزاننده بود چرا که در آموزشهایشان خوانده بودم که احمد رضایی وقتی به تور و محاصره ساواک درآمد و نمی خواست زنده به دست دشمن بیفتد درصدد برآمد که با کشیدن نارنجک خودکشی کند و برای اینکار زیرپل رفت تا عابرین از این بابت آسیبی نبینند و جالب است که همین سازمان مابعد شکست خطی و استراتژیکی خودم درمقطع فاز سیاسی 58 تا 60 وقتی به ترور کور متوسل شد تمام پرنسیب های تعریف شده گذشته خود را زیرپا گذاشت و به ترور مردمان عادی پرداخت که مواردش بسیار گسترده و غیرقابل انکار است که هم اکنون می بینیم که شماری از خانواده های ترور دهه شصت در دادگاه محاکمه غیابی 104 تن از مجرمان عضو مجاهدین خلق حضور فعال دارند و شهادت میدهند .

– چه در زمان حضور سازمان در ایران تا سرفصل خرداد 60 و چه بعد از آن و فرار مسعود رجوی از کشور و به دنبال آن خروج نیروها و هواداران و از سرگیری فعالیت ها در خارج از مرز های ایران، رویکرد سران مجاهدین خلق در قبال مردم ایران چه بود؟ در زمان طراحی برای انجام عملیات های ایذایی و ترور ، آیا تفاوتی میان مردم عادی و مقامات و بدنه حکومت جمهوری اسلامی بود؟  در چه حدی حساسیت وجود داشت تا مردم عادی در ترورها و بمب گذاری ها و .. آسیب نبینند؟

همچنانکه عرض کردم سازمان به هر قیمت به دنبال کسب قدرت بود  با این شعار که هدف وسیله را توجیح میکند و در مقاطع مختلف چه در فاز سیاسی و چه متعاقب خروج از کشور و اقامت در کنار صدام حسین همواره با نگاه اعمال تروریستی میخواست به مقاصد خود جامه عمل بپوشاند و به قدرت برسد به عنوان مثال در دوران جنگ تحمیلی و موشک باران صدام علیه شهرهای میهن مان ایران با شنودی که در داخل کشور برقرار میکرد تصحیح گرا میداد تا نقطه دقیقتری مورد هدف قرار بگیرد و یا اینکه در مقطع سال 76 تا 78 تیم های خمپاره زن به داخل کشور می فرستاد وبا علم به اینکه خمپاره اساسا نقطه زن و دقیق نیست به بهانه مثلا شلیک به فلان پایگاه سپاه ؛ از مردمان عادی تلفات جبران ناپذیر می گرفت و بارها در اعتراض و انتقاد اعضای ناراضی تئوریزه میکرد که مهم اینست که سوژه ما از بین برود ولو اینکه در این مسیر تعدادی هم از مردمان عادی کشته شوند و اینچنین جنایات خودشان را توجیه میکردند.

خوب است یادآور شوم که همین طینت فرقه تروریستی رجوی فقط اختصاص به ایران نداشت بلکه در کشور عراق نیز در جریان جنبش انتفاضه و شعبانیه که برعلیه صدام حسین صورت گرفته بود همین مجاهدین خلق برای بقای حیات خفیف و خائنانه خودش در کنار صدام حسین در مقابل معارضین عراقی سد بست و بالغ بر25 هزار تن از آنان و همچنین مردمان عادی را به کشتن داد و نتیجه اینکه برای دیکتاتورها و فرقه ها مردم مهم نیستند بل دستیابی به قدرت در دستور کارشان است به هرقیمت ..

– همان طور که می دانید جلسات دادگاه رسیدگی به اتهامات سران مجاهدین خلق در تهران در جریان است. از نظر شما شاکیان این پرونده چه کسانی می توانند باشند؟

هرآنکس که مورد تعرض و جنایت فرقه تروریستی رجوی قرارگرفته و از این جانیان مورد ظلم و ستم واقع شده باشد میتواند به دلخواه و صلاحدید به عنوان شاکی فعال باشد ازجمله خانواده های شهدای ترور و همچنین خانواده های اعضای گرفتار در فرقه رجوی و جداشدگان که جملگی از قربانیان تروریسم کور رجوی به شمار می آیند.

– به نظر شما که در میان مردم ایران و در جامعه و به عنوان شهروند عادی زندگی می کنید، دیدگاه مردم ایران درباره برگزاری این دادگاه چه بوده است؟

از نظر بنده فرقه تروریستی رجوی در تمامیت خود شکست خورده و مضمحل شده است و هم اکنون در6 هزار کیلومتری خاک میهن با آویزان شدن به لابی های جنگ طلب دارند به حیات خفیف و خائنانه شان ادامه میدهند و بالغ بر چهار دهه است که در میان مردم ایران نیستند و طبعا نسل های جدید هیچ اطلاعی از این جریان نگون بخت تاریخ معاصر ندارند و در اذهان بزرگترها هم به فراموشی رفته اند ولیکن امر قصاص تعطیل بردار نبوده و نیست و به رغم چند دهه از جنایات فرقه رجوی دارند به طور غیابی در دادگاه تهران محاکمه میشوند که به قطع و یقین تمام مردم ایران خاصه قربانیان آن خوشحال هستند و رضایت دارند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا