خاطرات محمود هاشمی – قسمت ششم

مصاحبه با FBI و وزارت خارجه آمریکا

مصاحبه با و وزارت خارجه آمریکا شروع شد. اکثرا بعد از مصاحبه همان جا ماندند و به سازمان نیامدند و بعد از این اقدام نفرات قرارگاه 7 از هم پاشید و همه را بین قرارگاه ها دیگر تقسیم کردند. حدود 40 نفر از افراد قرارگاه 7 به قرارگاه 17و 16(5 سابق) منتقل شدیم همان شب اول حدود 7 نفر فرار کردند وما 40 نفر قرار گاه 16 را تشکیل میدایم. در مصاحبه وضع جسمانی خودم را شرح دادم و پرسیدم که در کمپ جایی برای من که مریض هستم وجود دارد به لحاظ امکانات و گفتند به سازمان برگردم بعد از سلامتی به کمپ برگردم و قرار گذاشتیم هر ماه یک بار مرا صدا کنند تا موردی پیش نیاید. 3ماه بستری بودم و با فیزیوترابی یواش یواش می توانستم راه بروم وبا عصا (مشکل کمر درد)

دوباره ما را سازماندهی کردند و همه نفرات سطح من را در جدید خراسان جمع کردند فکر میکنم حدود 250 نفر می شدیم. همان شب اول چند نفر فرار می کنند اوضاع قرارگاه بهم ریخته می شود و بلوچها با سر نوشابه به روی فرماندهان تیغ می کشند. بخاطر فرار بچه ها خروج به بیرون برای ورزش و دویدن ممنوع می شود. در خروجی هر قرارگاه درهای آهنی بزرگ نسب میشود و تعدادسیم خاردار و سیم پنس را افزایش میدهند و آرام آرم بعد از یک ماه آمار کل جدید را می گیرند از 250 نفر حدود 110 نفر مانده بود و بخاطر حفظ روحیه هر شب فیلم سینمایی و بستنی و امثالهم میدادند.

بخاطر درد کمرم قدرت فرار نداشتم در خواسست خروج از سازمان را یک ماه پیش داده بودم اما ترتیب اثر نمی دادند به احمد حنیف تژاد گفتم شنیده ام در حال آمدن است و خبر را شنیده بودم و تایید کرد و گفتم بهتر است وقتی آمدند با آنها بروم. همان روز گزارش داد مرا به خروجی بردند، در آنجا با علیرضا گوینده آشنا شدم و عصر همان روز منصور نظری را هم آوردند و همگی ما را به کمپ آمریکایی ها تحویل دادند.

لازم دیدم قبل از وارد شدن به قضیه کمپ چند مورد را یاد آوری کنم.

-در زمان ورود به سازمان در ورودی در اتاقی که بودیم یک دست مهره های شطرنج بودند که بنظرم یک مهره با بقیه فرق داشت و به احتمال زیاد یک چیزی شبیه فرستنده در آن جاسازی شده بود

-مورد دیگر وقتی که در خراسان بودیم در روز سیزده بدر به پارک برده بودند در آنجا مسئولین رده بالای سازمان را دیدم که با لباسهای شخصی برای آمریکایی ها ضیافت ویژه می دادند

– نیز بعد از جنگ بندهای پ پ یعنی پایداری پرشکوه و بند ص یعنی صبر جمیل را آوردند و بنظر می رسید که سازمان فهمیده بود که مرحله فرو پاشی آغاز شده است.

بعد از جنگ همه چیز عوض شده بود و دیگر از موضع ضعف برخورد می کردند و اگر کسی دعوا با یکی از فرماندهان و مسئولین می کرد آن مسئول را تنبیه می کردند برای مثال من با یکی از فرماندهان دعوا کردم او زیر تیغ رفت و فرمانده من عوض شد و آخر کار به جایی رسیده بود که فرمانده قرارگاه وجیهه به من بصورت دستور گفت: عطا اگر مشکلی برایت پیش آمد و یا چیزی لازم داشتی مستقیما به خود من مراجعه کن و اگر من نبودم به یکی از خواهران اداری و معلوم بود که سازمان حتی حاضر شده به اعضای خود باج بدهد تا مانع فروپاشی شود.

– قبل از جنگ حتی لوازم بهداشتی وضروری را نیز نمی دادند و می گفتند مگر ما به شما بدهکاریم و… ولی بعد از جنگ به خود من گفتند برای ماندن هر چیزی لازم داری بجز زن بگو برایت تهیه کنیم و من برای امتحان کردن حدود 200 هزار دینار در خواست کردم جهت خرید لوازم کارهنری ودستی تا مشغول شوم و یک دوچرخه بخاطر کمر درد، همان مقدار پول و دوچرخه را در عرض یک هفته به من تحویل دادند در حالیکه اشل هر نفر در ارتش 10 هزار دینار بود که با آن فقط دو تا لباس زیر و یک مقدار تخمه میشد خرید.

– در نشستها قبل از جنگ اگر کسی به سوژه تیغ نمی کشید و برخورد نمی کرد تنبیه می شد ولی بعد از جنگ تیغ کشیدن ممنوع شده بود و خنده دار این بود که هر کسی دعوا می کرد و به فرماندهان ناسزا می گفت در نشست شبانه به جای تیغ کشیدن نکته های مثبت فرد را بیان می کردند وحق نداشتند موارد منفی نفر را بگویند.

– وقتی به کمپ رفتیم از سربازان و افسران آمریکایی شنیدم که در جلساتی که سازمان با آنها داشت سازمان برای آمریکایی ها مشروبات الکلی سرو می کردند.

– زمانیکه مریم رجوی در فرانسه دستگیر شد می خواستند دادگاه اورا مستقیما برای قرارگاه اشرف پخش کنند و مسئولین سازمان صحبت از خود سوزی و یا هرعمل اعتراضی می زدند و گفته بودن هرکس بر روی کاغذ بنویسد. آن موقع در پذیرش جدید بودیم زمانی که به محل سالن اجتماعات می رفتیم قبل از شروع جلسه لغو کردند و بعد شنیدم در 2یا 3 قرارگاه بخاطر همین موضوع اعضای قرارگاه با هم درگیر شده اند.

– مورد دیگر بخاطر اینکه جلو جدا شدن نفرات ناراضی را بگیرند می گفتند در کمپ آمریکایی ها نفرات را شکنجه وحتی تجاوز می کنند و تلویزیون آنها موقع صبح تا شام صحنه های زندان ابوغریب را نشان می دهند و غیره و ما با پذیرفتن حتی چنین احتمالاتی به کمپ رفتیم وشایعه کرده بودند که در کمپ بچه ها بخاطر مشکلات با هم دعوا می کنند و 2و3 نفر نیز کشته شده اند.

در موقع مصاحبه با آمریکایی ها و گرفتن آی دی کارت سازمان گفته بود هر اسمی که خواستید خود را معرفی کنید ومن نیز خود را، رایان پتروسیان معرفی کردم تا با این کار ردو پای خود را در سازمان پاک کنم.

– در سازمان هر کس که می خواست جدا شود می گفتند فکر نکنید شما زودتر از ما تعیین تکلیف می شوید ما با آمریکایی ها سر بریده ها و مزدورها قرارداد بسته ایم تا آنها را5 سال نگه دارند.

زمانی که پرونده ما جهت پناهندگی به آمریکا می رفت آمریکایی ها از من پرسیدند که در سازمان شکنجه شده ای که جواب مثبت دادم.

* * *

وقتی وارد کمپ آمریکایی ها شدیم فضا را مثبت تر از آن دیدیم که در ذهنمان ترسیم کرده بودیم. کسی جرات نمی کرد اسم سازمان را به زبان بیاورد.

در کمپ بعلت بدست آوردن کمک خرجی بچه ها به انواع کارها مشغول بودندو من هم اول در شن ریزی در کمپ و کار نجاری و کارهای دستی برای هر ساعت 1 دلار کار می کردم که بعد از 3ماه بخاطر اینکه زبان انگلیسی بلد بودم مترجم و هماهنگ کننده و بین بچه ها و آمریکایی ها بودم.

سرانجام بعد از 5 سال دیدم که خبری نشد و آمریکایی ها صحبت از بستن کمپ می کنند در 11 آوریل (23 فروردین) از کمپ خارج شدم وبه سازمان رفتم تا وسایل شخصی خودم که رسید ذاشتم بگیرم وقتی مراجعه کردم و رسید را دادم بعد از مدتی آمدند گفتند که شما وسایل خود را گرفته و رفته ای و ما فقط به شما کمک مالی می کنیم و آنهم در حدود 1500 دلار. پول را گرفتم و به یک نفر قاچاقچی مراجعه کردم وبه کمک او به ایران آمدم.

اکنون هم در ایران نزد خانواده ام بسر میبرم و بدون هیچ مشکلی به سلامت مشغول زندگی ام هستم.

دفتر انجمن نجات- تبریز- آذربایجان شرقی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا