زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت هشتم

در قسمت قبل درباره نشست های طولانی مسعود رجوی با فرماندهان و اعضای رده بالای سازمان درباره بحث طلاق های همگانی مطالبی بیان کردم.

هدف رجوی متلاشی کردن خانواده در تشکیلات بود. رجوی می گفت خانواده کانون فساد است نمی شود در تشکیلات سازمان هم خانواده داشت و هم مبارزه کرد. رجوی شیطان صفت بود و شامه ضد بشری داشت. تمامی اعضا را می خواست به سمت خودش سمت و سو دهد. او یک سری بند های انقلاب من در آوردی را روی میز اعضا گذاشت. بند الف بند طلاق نام داشت. در آن زمان فضای درونی در پادگان اشرف به هم ریخته بود. خیلی ها با این کار مخالف بودند. یک سری طلاق را نمی پذیرفتند و می خواستند از تشکیلات جدا شوند و به دنبال زندگی خود بروند. در یک مقطعی جلوی ریزش را گرفت کسانی که قصد جدایی از تشکیلات را داشتند در محلی به نام اسکان در پادگان اشرف منتقل کرد. مسئولیت برخورد با آنها را هم فردی به نام ابوالقاسم رضایی ( حبیب ) بر عهده گرفت. فردی شکنجه گر که کارش را با برخوردهای فیزیکی و توهین پیش می برد. رجوی به کسانی که می خواستند از تشکیلات جدا شوند پیام داد و در پیامش گفته بود، هر کسی بخواهد از ما جدا شود دو سال در پادگان اشرف ( اسکان ) قرنطینه می شود و بعد از دو سال او را به زندان ابوغریب در بغداد منتقل می کنیم و 8 سال در زندان ابوغریب می ماند و به دولت عراق می گوییم ما هیچ مسئولیتی در قبال این فرد یا افراد نداریم مجازید هر کاری بخواهید با آنها بکنید. به این ترتیب در آن زمان تا حدودی جلوی ریزش نیرو را گرفت. یک سری که خواهان جدایی بودند را با زور و فشار و تهدید به مرگ به تشکیلات برگرداندند.

این افراد، نارضایتی خود را به طرق دیگر بیان می کردند به طور مثال، مسئولیت های محول شده را انجام نمی دادند. متعاقب آن، در نشست ها این افراد را به شدت می کوبیدند.

یکی از این افراد ناراضی، سوسن نام داشت که در قسمت آشپزخانه مشغول به کار شد. وقتی به او نگاه می کردم نفرت و کینه نسبت به رجوی و سرانش در چهره او نهفته بود.مدام در خودش بود. فقط کارش را انجام می داد و در نشست های ارکان شرکت نمی کرد. به مرور زمان توانستم با او ارتباط برقرار کنم و کم کم به من اعتماد کرد. من هم به او اعتماد کردم. در آماده سازی آشپزخانه مشغول کار بودم سوسن به آماده سازی مراجعه کرد و شروع کرد به آماده سازی مواد اولیه پخت غذا. در همین حین برای من تعریف کرد ابوالقاسم رضایی ( حبیب ) چه برخوردهای زننده ای با او کرده. او را آنچنان تحت فشار قرار داده بودند تا مجبور شود به تشکیلات رجوی برگردد:

“من متاهل هستم ولی بچه ندارم. من و همسرم نمی توانستیم از هم جدا بشویم و این موضوع را اعلام کردیم . به همین دلیل ما را به محلی به نام اسکان بردند. یکی دو روز اول کاری با ما نداشتند. من و همسرم خوشحال بودیم و به همدیگر می گفتیم چند روز دیگر پادگان اشرف را ترک می کنیم و به دنبال زندگی خودمان می رویم. در اسکان که بودیم من و همسرم را صدا زدند خوشحال شدیم فکر می کردیم می خواهند ما را از پادگان اشرف ببرند ( مسئول آشپزخانه گاه گاهی به آماده سازی سر می زد مجبور بود حرفهایش را قطع کند ) در ادامه گفت ما را به یک اتاق نسبتاً بزرگ بردند وارد اتاق که شدیم چند تا صندلی گذاشته بودند و یک میز. پشت میز حبیب نشسته بود چند نفر کنار حبیب نشسته بودند از کادرهای خودشان بودند من و همسرم روی صندلی نشستیم و حبیب شروع کرد به صحبت کردن. گفت فکر می کنید فقط شما متاهل هستید اکثراً متاهل هستند. برادر دستوری داده و باید انجام شود. این یک انقلاب است. انقلاب خواهر مریم و هر کسی وارد انقلاب خواهر مریم نشود خائن است و مزدور .. شما چند سال دارید نون سازمان را می خورید. الان می خواهید به سازمان و رهبری سازمان پشت کنید. کور خواندید فکر می کنید اجازه می دهیم از پادگان اشرف خارج شوید. همسرم به او گفت ما می خواهیم دنبال زندگی خودمان برویم، آیا این جُرم است؟! حبیب در جواب گفت خفه شو و به این ترتیب درگیری شروع شد. صحنه خیلی بدی بود. چند تا از کادرها در اتاق به دستور حبیب ریختن روی همسرم و او را کتک زدند من رفتم طرف همسرم. حبیب یک مشت زد توی سرم و گفت برو کنار کثافت خائن . بعد حبیب یقه همسرم را گرفت و به او گفت این چند نفر را می بینی اینجا ایستادند به آنها می گویم جلوی چشمانت به زنت تجاوز کنند. من به همسرم گفتم به اینها نمی آید همچین آدم هایی باشند. در جواب گفت به روی خندان این ها نگاه نکن این ها آنقدر وقیح و مثل حیوان می مانند از حیوان هم حیوانترند. در نهایت حبیب یک برگ A4 تعهد نامه جلوی من و همسرم گذاشت بایستی آن را امضا می کردیم. خلاصه با این ترفند ما را مجبور کردند از خواسته مان صرف نظر کنیم.”

از سوسن پرسیدم همسرش کجاست! در جواب گفت خبر ندارم زنده است یا مرده .. به ما گفته شد تا زمانی که در سازمان زنده هستید حق ندارید همدیگر را ببینید. فکر کنم یک ماه گذشت دو سه روزی از آن زن خبری نبود. آشپزخانه نمی آمد. از مسئول آشپزخانه پیگیر شدم در جواب گفت برای انجام ماموریتی از مقر ما رفته چند روز بعد شام جمعی داشتیم. در محوطه سالن اجتماعات ذهنم دنبال آن بود می خواستم او را پیدا کنم. دو سه ساعتی در محوطه سالن اجتماعات خیلی دنبال او گشتم ولی متاسفانه موفق نشدم او را پیدا کنم.

بعد از مدتی همه را سازماندهی کردند. دوستی که با او درد و دل می کردم به مقر دیگری منتقل شد. برای من یک ضربه محسوب می شد. نشست های باصطلاح انقلاب من در آوردی مریم قجر و رجوی ادامه داشت. در نشست ها جای من آخر سالن بود. راحت می توانستم بیرون بروم هوایی بخورم و دوستانم را پیدا کنم. در نشست عمومی وقتی مریم قجر بحث می کرد آخر سالن صحنه های جالبی را می دیدم. یک سری از مردها دنبال زنهایشان می گشتند و برعکس انقلاب مریم قجر را قبول نداشتند از پایه و اساس انقلاب و بحث های مریم قجر پوشال بود خریدار آنچنانی نداشت . به مرور زمان در مقر ما موارد اخلاقی پیش می آمد. فضای خوبی نبود. رجوی از این موضوع خبردار شده بود. همه فرماندهان مرد را جمع کرد و با آنها نشست گذاشت. فیلم نشست را برای ما در سالن غذا خوری پخش کردند. رجوی به فرماندهان در نشست گفت شما آدم های نامردی هستید قولی که به مریم دادید چی شد زنهای تان را طلاق دادید دنبال خواهرانتان در مقر راه افتادی.د به خواهرانتان چشم چرانی می کنید. چند مورد اخلاقی در مقرها داشتیم که گزارشش به دست من رسیده. از این پس هر مورد اخلاقی مجازات خاص خودش را دارد و قانون را اجرا می کنم.

ادامه دارد

فواد بصری

خروج از نسخه موبایل