بعد از چند سال با سعی و کوشش فراوان تعدادی از خانواده های استان به عراق رفتند تا شاید بتوانند با فرزندان خود ملاقاتی داشته باشند ولی باز هم این سران فرقه بودند که مانع این کار شده اند و خانواده ها پس از چند روز حضور در مقابل کمپ به کشور بازگشتند.
ابتدا خانم خزایی مادر پیر محمد رضا خزایی بیان داشت کدام مادر می تواند خواهان مرگ فرزندش باشد؟ من بعنوان یک مادر به خاطر بیماری و گرمای طاقت فرسای کشور عراق این سختی را به جان خریدم تا بتوانم یک بار هم شده با فرزندم محمد رضا ملاقات حضوری داشته باشم ترس سران فرقه از دیدار من با فرزندم برای چیست؟
چرا وقتی به جلوی درب لیبرتی رفتم سریعا اطلاعیه صادر نموده و ما را مورد توهین قرار دادند؟ سئوال من از رجویها این است از چه می ترسید؟ آیا شما هم اگر در وضعیت من بودید خواهان مرگ فرزندتان می شدید؟ البته باید گفت برای شما فقط زندگی نکبت بار تان مهم است جان انسانها اصلا مهم نیست.
وقتی ما را خانواده و فامیل الدنگ می نامید که البته این شایسته خودتان می باشد آیا به خانواده خود هم این گونه فحش و ناسزا می دهید؟ البته که نه. چرا که عکس هایی از شما با خانواده تان وجود دارد برایم کاملا روشن شد که شما فقط به فکر خودتان می باشید و سعی دارید با مرگ فرزندانمان به حیات نکبت بار خودتان ادامه دهید.
آقای خزایی که در این سفر مادرش را همراهی می کرد بیان نمود وقتی عزم و اراده مادرم را برای ملاقات با برادرم را دیدم بسیار شگفت زده شدم و با وجود بیماری همیشه قوت قلبمان در این سفر بود و به جرات می توانم بگویم که این اراده در بین مادران و پدران استان روزی به واقعیت که همانا آزادی فرزندانشان می باشد خواهید انجامید.
سئوال من این است ترس مسئولین فرقه از ملاقات چند دقیقه ای من با پدرم چیست؟ این کار نشان از این دارد که تشکیلات رجوی ها بسیار سست تر از آن است که فکرش را می کردم و با انجام یک ملاقات بین پدر و پسر این گونه به لرزش در می آید و هر لحظه همانند سابق امکان ریزشش وجود دارد. باید بگویم علیرغم همه تبلیغات کذایی فرقه من به همراه برادرم این کار را ادامه خواهیم داد تا پدرمان را از تشکیلات فرقه رها سازیم و مانند دیگر بچه ها سایه پدرمان را روی سرمان حس کنیم و این دور نیست.
یکی دیگر از نفراتی که به همراه خانواده ها به لیبرتی رفته بود آقای حسین شعبانپور می باشد. او که مانند تمام خانواده های استان بسیار فعال بوده و عزمش جزم کرده که تا رهایی برادرش دست از فعالیت بر ندارد.
وی عنوان کرد وقتی جلوی لیبرتی رفتیم به عینه شاهد بودم که سران فرقه از حضور ما خانواده ها بسیار ترس و واهمه دارند و همان روز با صادر کردن اطلاعیه ما را مشتی مزدور و… نامید ولی ما می دانیم که برای چه به آنجا رفتیم. اگر ترسی در مسئولین فرقه وجود ندارد چرا اجازه یک ملاقات حتی چند دقیقه ای را به برادرم حسن نمی دهند؟ مگر نمی گویند که آنان به انقلاب طلاق مریم!! چنگ زدند و خودشان انتخاب کردند اگر اینگونه است پس بگذارید این کلمات را در حضور ما بگویند که متاسفانه وضعیت و شانتاژ درون تشکیلات فرقه به حدی بالاست که اجازه این کار را به افراد نمی دهند و سعی می کنند که افراد را در ناآگاهی کامل قرار دهند. به همین دلیل می باشد که وقتی افراد پایشان به خارج از عراق باز می شود به یک باره از تشکیلات جهنمی فرقه جدا می شوند چرا که در آنجا به ماهیت واقعی رجوی فریبکار پی می برند.
وقتی با نسیبه آهنگر طبقی دختر عبدالحسین آهنگر اسیر فرقه حرف می زدم وی با گفته هایش دل هر انسانی را به درد می آورد و مطرح می کرد که این آرزو در من طی این سالیان وجود داشته که سایه پدرم همانند دیگر کودکان ایران بر سرم باشد و از وقتی خودم را شناختم به دنبال دیدار با پدرم بودم ولی سران فرقه مانع این کار می شوند.
مگر رجوی های جنایت کار عنوان نمی کند که یک انقلابی را نمی توان از عاطفه جدا کرد پس چرا به دنبال از بین بردن عاطفه خانوادگی هستید؟ مگر من دختر چه ترسی برای تشکیلات شما ایجاد می کنم که این گونه سعی دارید مرا مزدور و… نامیده و از پدرم سوء استفاده نمائید تا بر علیه من حرف بزند.
وی در ادامه گفت سران فرقه جانوران وحشی هستند که فقط به فکر دریدن و کشتن می باشند.
آیا این جانور وحشی (رجوی ها) در مورد فرزند خودش هم اینگونه فکر می کند؟ وقتی هر بار به عراق برای دیدار پدرم می روم چهره واقعی رجویها برایم روشن تر می شود و می توانم درک کنم که ترس آنان از من از چه می باشد.
ولی باید به سران فرقه بگویم اگر هزار بار هم این رفتن های من به عراق ادامه یابد پدرم را تنها نخواهم گذاشت. جوسازی تشکیلات فرقه علیه من و دیگران تاثیری نخواهد داشت من عهد کردم که پدرم را آزاد کنم و او را در آغوش بگیرم.
آقای سید محمد یعقوبی که خواهرش هاجر زمان زیادی در تشکیلات فرقه اسیر می باشد عنوان نمودکه خواهرم اصلا هوادار این فرقه نبوده و فقط به تبع شوهرش مراد یونسی به عراق برده شده است اکنون چندین سال است که سعی دارم با او ملاقاتی داشته و با وی حرف بزنم وقتی رجوی های جنایت کار مانع این کار می شوند و حتی به همین خاطر، پدرم دق کرده است.
وی در ادامه بیان داشت زمان زیادی طول کشید که دوباره به عراق برای ملاقات بروم ولی وقتی به کمپ لیبرتی مراجعه کردم شاهد بودم که این بار بر خلاف اشرف سران فرقه اعضای خود را در میان انبوهی دیوار بتونی محصور کرده تا دیگر نشانی از آنان از بیرون نباشد و بتوانند آنان را کنترل کنند.
آقای یعقوبی در ادامه بیان داشتند که آیا می شود من برای مرگ خواهرم از ایران به لیبرتی بروم چیزی که سران فرقه در اطلاعیه هایشان عنوان می کنند؟
این تفکر به غایت ارتجاعی فقط از ذهن بیمار رجوی ها بیرون می آید. آیا اگر روزی خواهر رجوی به لیبرتی مراجعه می کرد او همین اطلاعیه را بر علیه او صادر می کرد؟ البته که نه. چرا که فقط اوست باید خانواده و چند زن داشته باشد و بقیه یک مشت مزدور و… هستند.
تف بر تو و اندیشه بغایت قرون وسطی ایت که اینگونه سعی دارید مرا از خواهرم دور نگهدارید.
هر کدام از خانواده ها ازجمله آقایان مصطفی فرد و محمد نژاد و نیکزاد حرف هایی در مورد رفتن به عراق و عدم دیدار با اسیران خود بیان داشتند. نکته اصلی تمام این حرف در این جمله خلاصه می شد که رجوی ها باید بدانند که ما خانواده ها اسیران خود را تنها نخواهیم گذاشت و سران فرقه فکر نکنند که با دادن اطلاعیه و مزدور خواندن ما را از راهی که انتخاب کردیم باز دارند اگر هزار بار هم این کار تکرار شود همراه همه خانوادها آماده رفتن به عراق هستیم تا روزی که جشن آزادی اسیران خود را در ایران بگیریم.
پیام خانواده های در این جلسه برای رجوی های جنایت کار این بود که هر چقدر می تواند بر علیه ما کاغذ سیاه کرده و اطلاعیه صادر کند. ما پشت این کار هستیم و مطمئن هستیم همانگونه که با استقامت ما بساط اشرف جمع شد روزی هم بساط لیبرتی را جمع خواهیم کرد و اسرای خود را آزاد خواهیم کرد و آوردن نفرات ما به تلویزیون فرقه و نوشتن مطلب به نام آنان نمی تواند خللی در اراده ما وارد کند.
در پایان جلسه همه خانواده ها از نفرات جدا شده تشکر نمودند که توانستند چهره فریبکار سران فرقه را برای آنان روشن نموده تا در گرداب فریبکاری آنان گرفتار نشوند.
دور نیست روزی که شاهد آزادی همه اسیران فرقه رجوی باشیم.
هادی شبانی