تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم – قسمت بیستم
گردشی لابلای بندهای انقلاب
رقص رهایی در حرمسرای ایدئولوژیک
داستان و رمز پنهان یگانگی و محرمیت با رهبر عقیدتی
پاییز 1375 که مریم از فرانسه به عراق بازگشت )و سازمانکار مراکز سه گانه بهم ریخت و مبدل به 9 مرکز گردید و بعدها هم دو مرکز برای زنان تأسیس شد(، مسعود رجوی مردان پرسابقه ای همچون ابراهیم ذاکری (کاک صالح)، مهدی برائی (احمد واقف)، محمود مهدوی (محمود قائم شهر) پرویز کریمیان (جهانگیر) و افرادی از این دست را بعنوان «افسر عملیات» تحت مسئولیت زنان فرمانده مرکز قرار داد. اینکار با دو هدف انجام شد:
یکم) بکارگیری دانش نظامی و تجارب غنی عملیاتی این افراد برای عملیات های آتی!
دوم) دور کردن «مردان رقیب» از مدار پیرامون و گذاشتن آنها زیر دست شورای رهبری تا شریکی برای تصمیمات خودش نداشته باشد، هرچند بعدها متوجه شد که زنان شورای رهبری را نیز باید یک مدار از خود دور کند، که با «بند همردیفی» این تضاد را هم حل نمود.
این «دور کردن» می توانست با گذشت زمان تأثیرات روانی بر مردانی داشته باشد که تا پیش از این خود را از لحاظ سطح تشکیلاتی و یا حتی ایدئولوژیکی به مسعود بسیار نزدیک می دیدند. یعنی با گذر زمان آنان ناخواسته می پذیرفتند که فاصله شان تا مسعود طولانی تراز چیزی است که تصور می کردند. مریم بارها از فاصلۀ نوری بین مسعود با دیگر مسئولین سخن گفته بود، اما در عالم واقع وصل بودن مستقیم آنان به او، خود بخود فاصله را در تمامی عرصه ها کم می کرد و مسئولین مدار اول سازمان، مسعود را ماکزیمم یکی دو سطح بالاتر از خود می دیدند و نه با فاصله ای دست نیافتنی!. به یاد دارم در سال 1365 محمد حیاتی، فرماندۀ قرارگاه حنیف نژاد در یک نشست همگانی، راجع به صلاحیت ایدئولوژیکی مسعود گفت: «یک نکته هم اشاره کنم که تصور نکنید چون ما مستقیم به برادر مسعود وصل هستیم خود را یک مدار پایین تر از او می دانیم و ایشان مسئول ما به حساب می آید! خیر، او چند مدار بالاتر از ما قرار دارد». به زبان دیگر، محمد حیاتی در حدی مسعود رجوی را پذیرفته بود که تنها چند مدار بالاتر از وی قرار دارد و نه بیشتر… در حالی که مریم بعدها فاصله مسعود تا دیگر مسئولین را «فاصله نوری» عنوان کرد. این نکته را یادآور شدم تا در ادامه، دلیل دیگر دور کردن مردان از خودش را واضح تر شرح دهم…
پس از اتمام سحر 4، انتظار این بود که «سحر 5» نیز تا پیش از نوروز کلید بخورد، اما چنین نشد. اواخر بهمن همان سال اعلام شد که برای آماده سازی نوروز تمامی ساختمان ها باید نقاشی شود!. این کار به معنای چندین هفته بهم ریختگی کل آسایشگاه ها و سرگرم شدن کل نفرات با کارهایی خسته کننده و تکراری بود، چون ساختمان ها هیچ نیازی به رنگ آمیزی نداشتند و برای ما آشکار بود که این دستور صرفاً برای سرگرم کردن نیروها برای مدتی نامعلوم است. البته فقط رنگ آمیزی ساختمان ها در دستور کار نبود، کارهای متنوعی هم جهت آماده سازی چهارشنبه سوری و نوروز در نظر گرفته شده بود که عملاً بیش از یکماه زمان می برد، و فرصت مناسبی برای سرگرم کردن مردان با کارهای غیرضروری و گسترده بود تا از شدت خستگی، رمقی برای پیگیری موضوعات دیگر نداشته باشند و مسعود بتواند به راحتی با زنان شورای رهبری سرگرم کارهایی سرّی باشد. همزمان با این برنامه های فشرده، تمامی زنان برای نشستی طولانی فراخوانده شدند و در مقرهای اشرف فقط مردان باقی مانده بودند که دستور کارها را به صورت سلسله مراتب تشکیلاتی به انجام برسانند. از محل استقرار زنان تا مدتها اطلاعی نداشتیم. بهم ریختگی ساختمان ها برای کار نقاشی و انجام کارهای اجرائی دیگر به حدی زیاد و فشرده بود که کمتر کسی وقت داشت به زنان فکر کند که کجا هستند و چکار می کنند!. خستگی زیاد و عدم آمادگی آسایشگاه ها برای استراحت نیروها، به اندازه کافی تنش روانی ایجاد می کرد که کسی نگران نشست زنان و چرایی پایان یافتن عملیات ها نباشد!.
لازم به یادآوری است که پس از اعلام بند همردیفی، تمامی دختران مجاهد به «مرکز خواهران» منتقل شده بودند و در مراکز 9 گانه هیچ زن مجاهد با رده زیر شورای رهبری باقی نمانده بود جز یک دختر نوجوان که در مرکز 6 نگهداری می شد و هویت او را نمی دانستیم. این دختر هم مدام با «مریم اکبرزادگان» تردد می کرد و تنها گذاشته نمی شد تا وقتی او نیز به «مرکز خواهران» منتقل گردید. عدم حضور زنان در مقر، تا نزدیک نوروز ادامه داشت و هنگامی که بازگشتند، در سیمای آنها اندوهی عمیق و پنهان مشاهده می شد و مثل سابق پرنشاط نبودند. به نظر می رسید مهوش سپهری آنان را به شدت زیر ضرب برده تا رمقی برایشان نماند. و شاید هم مسعود و مریم آنان را سرگرم کرده بودند. فقط می دانم که وجود آن دختر نوجوان در مرکز نشانگر این واقعیت بود که زنان زیر سطح شورای رهبری برای نشست نرفته اند و مراسم رده تشکیلاتی خاصی را شامل می شده است.
سورچرانی، آن روی سکۀ بند «ه» و هزار شین
موضوع نشست زنان برای ما نامعلوم بود (بسیاری از زنان که هنوز در سطح ردۀ شورای رهبری نبودند و در مرکز «زنان» استقرار داشتند نیز اطلاعی از چند و چون این نشست نداشتند)، اما از آنجا که برای اولین بار مسعود به این شکل برای زنان در یک سطح خاص جلسه می گذاشت و اینقدر طولانی بود، آشکار می کرد که موضوع آن کاملاً محرمانه است. تا آن زمان بجز زمستان 1374 که «نشست حوض» برگزار شد و همه مطلع بودند قرار است زنان در جلسات محدودتر با «شهرزاد و عذرا و فهیمه» جلسه داشته باشند، اما سابقه نداشت که مسعود و مریم چنین برنامه ای برای بخشی از زنان برپا کنند (در بهار 1378 نشست مشابهی به دور از چشم مردان برگزار شد که در ادامه به آن خواهم پرداخت)!.
در ستاد مسعود رجوی چه می گذشت؟
چند سال پس از سقوط صدام، یکی از زنان شورای رهبری مجاهدین از قرارگاه اشرف گریخت و مسائلی را آشکار کرد که بهت همگانی را برانگیخت!. این زن «بتول سلطانی» نام داشت که با انتشار خاطرات خود، رسوایی زیادی برای مسعود و حتی مریم رجوی ایجاد نمود. هنگام فرار وی از قرارگاه اشرف، من در اسارت نیروهای آمریکایی قرار داشتم و لذا از پیامدهای آن مطلع شدم. توفان این فرار چنان برای رهبری مجاهدین سهمگین بود که بلافاصله مهمترین اعضای شورای رهبری از جمله «فهیمه اروانی، فائزه محبتکار و مژگان پارسایی» را به محل فرستاد تا به هرقیمت او را به اشرف بازگردانند. اما بتول که می دانست با چه تشکیلات مافیایی مواجه است به آن تن نداد و حضور در شرایط دشوار اسارتگاه آمریکایی ها را به بهشت رجوی مرجح شمرد. گزارشی که خانم سلطانی چند سال بعد در اروپا منتشر کرد، سر و صدای زیادی بوجود آورد و موجی از اتهامات مختلف را از سوی تشکیلات مجاهدین روانه وی ساخت. گزارش حاکی از برگزاری مراسم خوشگذرانی برای مسعود با بخشی از زنان مورد اعتماد شورای رهبری بود که در قرارگاه «بدیع زادگان» برگزار شد. این جلسۀ «محرمانه» در ادامه همان «محرمیت» زنان مجاهد با رهبر عقیدتی شان بود که از مرحله «حریم ایدئولوژیکی» در سالهای پیشین به مرحلۀ «محرمیت جنسی» با مسعود جهش می کرد. در حقیقت مسعود می خواست در این مرحله از انقلاب «منطقۀ محرمه»ی خودش را شاخص گذاری کند! (واژه شاخص گذاری یک اصطلاح نظامی است که گاه برای میدان مین هم بکاربرده می شود و طی آن مسیرهای تردد و یا مناطق آلوده به مین علامت گذاری می شوند تا کسی به آن منطقه وارد نشود. مناطقی که از نظر نظامی ورود به آن ممنوع است و «منطقۀ محرمه» نامیده می شود نیز شامل شاخص گذاری می باشد).
مسعود پس از برگزاری نشست های «حوض» برای مردان مجاهد، و درهم شکستن شخصیت آنان با انواع توهین و ضرب و شتم در غیاب مریم، اینک با کمک شخص مریم مراسم دیگری برگزار کرده بود تا زنان را در حد یک کنیز در حرمسرا تنزل دهد و شخصیت آنان را بطور کامل درهم بشکند و تحت سلطه مطلقۀ خویش درآورد!. با ارتقای رده مهوش سپهری، سرکوب شورای رهبری به شکل تشکیلاتی تشدید شده بود و اینک نوبت به «رقص رهایی» آنان در حضور مسعود فرا رسیده بود. خانم «بتول سلطانی» در گوشه هایی از خاطرات خود چنین می گوید:
” … برای شخص من بسیار مشکل است که بخواهم توضیح بدهم حتی وقتی در ذهنم مرور می شود بسیار سنگین است، بخصوص که الان بیشتر عمق استثمار آن را می فهمم. بهرحال خدا را شکر می کنم که به من این موقعیت را داده است که بتوانم اکنون از آن پدیده های پنهان تشکیلات رجوی پرده بردارم…
موضوع این بود که بعد از اینکه زمستان 1376 در جمع بزرگ شورای رهبری توسط مسعود و مریم رجوی در قرارگاه بدیع زادگان به من رده شورای رهبری ابلاغ شد یک سلسله نشستها برای این گروه که تازه شورای رهبری شده بودند شروع شد. در این میان مسئول برگزار کننده نشستهای به اصطلاح دیگ مهوش سپهری بود. از بین کسانی که این رده بهمان ابلاغ شده بود -بجز تعدادی که در جریان این نشستها اکی نشده و به اصطلاح از بحث رهبر عقیدتی و عشق تمام عیار به مسعود خوب عبور نکرده بودند- ما را برای نشست مریم رجوی صدا کرده و گفتند که از کوران این مرحله عبور کرده ایم. مشخصاً یادم است گفتند که حمام رفته و کاملا تمیز باشید و تمامی لباسها و روسری بایستی نو و تمیز باشد. به ما گفته شد حتی به کسانی که با یکدیگر ابلاغ رده شده بودیم ، چیزی نگوئیم چون که شاید همگی از مرحله قبلی رد نشده باشند و در این مراسم نباشند. گفته شد که این «حوض شورای رهبری» است و «رقص رهائی» با مسعود است.
برای من این تأکید معنی خاصی داشت و استرس عجیبی وجودم را فراگرفته بود داشتم دیوانه می شدم رقص چی است بسیار کنجکاو بودم که آیا مسئولم که آن موقع فائزه محبت کار فرمانده قرارگاه 4 بود چه واکنشهائی دارد. بالاخره ساعت موعود فرا رسید و من خودم را به همراه تعداد زیادی شورای رهبری در محل رهبری در قرارگاه بدیع یافتم. دیدم از بین کسانی که به آنها شورای رهبری ابلاغ شده بود تعدادی نبودند همه منتظر نشستیم و از طرف دفتر رهبری سازمان، قسمتی که کارهای اداری و خدماتی مسعود رجوی و مریم رجوی را انجام می دهند. کسی آمد و به هر کس یک بسته داد که در آن حوله و وسایل حمام و آرایش بود و گفت هر کس که خود را تمیز نکرده است الان می توانند از فرصت استفاده کند و همینجا حمام برود چون باید که از هر نظر پاک و تمیز و وضو گرفته باشید. دائما فکر می کردم که یعنی چه؟ نه این امکان ندارد، مگه بدن ما را مسعود می خواهد ببیند؟ چرا اینقدر اصرار می شود؟ دائما با خودم کلنجار می رفتم که این یک تست است و آزمایش دیگر؟
بعد از آماده شدن کلیه افراد، صدایمان کردند و به سالنی موسوم به سالن X وارد شدیم. این سالن بسیار مرتب و تمیز و تزئین شده بود و کف آن ملافه های سفید پهن را بر روی قالی تثبیت کرده بودند. همه سالن به رنگ سفید بود. دو مبل سفید هم وسط آن قرار داده بودند. جلوی این دو مبل یک میز که در آن قرآن و آئینه و شمع هائی که روشن بود بهمراه یک جعبه که بعداً متوجه شدم گردنبندهای طلا در آن است و یک کیک بزرگ چند طبقه قرار داشت بعد با یک هیاهوئی مریم و مسعود با لباس راحتی که معمولا خانواده ها در خانه می پوشند یعنی لباسهای نرم و پیژامه و آستین کوتاه و بدون جوراب وارد شدند. مریم موهایش را آرایش کرده و بدون روسری بود. مسعود روی مبل نشست و مریم مثل همیشه روی مبل کنار مسعود ننشست و رفت بالای سر مسعود ایستاد و مبل کنار مسعود خالی بود. یکی از خانم ها از مریم رجوی سوال کرد که چرا نمی نشیند و صندلی خالی است؟ مریم با لبخندی گفت که این برای شماها و دیگر زنهای مسعود است. من کمی از کلمه زن مسعود جا خوردم. بعد من متوجه شدم که یکسری از افراد مثل مریم روسریشان را برداشته اند.
(نگارنده: سالن ایکس در قرارگاه بدیع زادگان، یک سالن پیش ساخته فرانسوی بود که قبلاً برای غذاخوری و نشست از آن استفاده میشد و تصویر هوایی آنرا در زیر آورده ام. بخش جنوبی آن -که در تصویر بازسازی شده- مدتی آسایشگاه مردان بود که ظاهراً بعد از سقوط صدام تخریب شده است. این سازه پنلی، از دو بخش U شکل مجزا تشکیل شده بود که اصطلاحاً به آن سالن X می گفتند)
…من در آن موقع چنین احساسی را نداشتم که انگیزه مسعود رجوی از این روش های فرقه گرایانه، انگیزه های جنسی است. فکر می کنم که سایرین هم در آن موقع چنین برداشتی داشتند. ولی هاله ای از ابهام، ترس، خجالت و پرسش در درونم وجود داشت، در آن لحظات قلبم به شدت می تپید و نمی دانستم چه برنامه ای در کار است. با خود می اندیدشیدم که می خواهند ببینند ما که می گوئیم امضا به مسعود به عنوان رهبر عقیدتی مان داده ایم آیا حاضریم او را به عنوان همسر بپذیریم و این یک آزمایش است و جنبه عملی ندارد. کم کم جمعیت آرام گرفت و مسعود گفت مریم اینها چی می خواهند ؟ من را برای چه آوردی اینجا ؟ مریم رجوی گفت که مراسم عقد این زنان با شماست. سپس مسعود رجوی آیه هائی را از قران خواند از جمله اینکه گفت فتبارک الله احسن الخالقین، صفی تا تهران، و یکبار هم گفت که لاحول ولا قوه الی بالله و یک سوره بلند دیگر را هم خواند و گفت که این سوره احزاب است که مربوط به زنان امیرالمومنین می باشد (توضیح نگارنده: منظور ایشان از امیرالمومنین، پیامبر است نه علی ابن ابوطالب) و بعد مریم گفت یکی یکی بیائید روی این مبل و بله بگوئید و مسعود خطبه عقد را می خواند و بعد از گفتن بله مسعود از داخل جعبه یک گردنبند طلا به گردن هر زنی می انداخت و دیده بوسی انجام می شد.
وقتی همه عقد شدند بین همگی نفرات یک برگ کاغذ سفید سایز A4 پخش شد و مسعود گفت تناقضاتتان را هر چه هست به مریم بدهید. این کاغذ را سیاه کنید و درون و ضمیر خود را پاک مثل الان این کاغذ سفید کنید. من تناقضات جنسی شما را می خواهم هر آنچه که تا بحال نتوانسته اید بگوئید و سختتان بوده است. و همه مشغول نوشتن شدند. یادم هست که یک نفر بود گفت که صفر صفر است و هر چه داشته نوشته و گفته است. مسعود گفت محال است. مریم رجوی هم گفت شما الان عقد و زن مسعود هستید و به هرحال هر زنی بعد از ازدواج حتما حرف و نگفته ای برای شوهرش دارد. مسعود رجوی اون خانم و بعضی دیگر از خانم ها که همین موضع را داشتند صدا زده و در گوشی با آنها از نزدیک حرف می زد. در این میان تعدادی از خانم ها وضعیت به هم ریخته ای پیدا کردند و با گریه عنوان می کردند که موضوع هائی بوده که سالیان در دلشان نگهداشته اند و اذیتشان می کرده است و خلاصه همه شروع کردند به حرف زدن که تقریبا یک تعداد هم صحبت کردند و سر هر کدام هم مسعود یا مریم حرف می زدند.
بعد چند نفر از دفتر، همان نفرات که کارهای خدماتی و اداری مسعود و مریم رجوی را انجام می دهند، میز را برداشتند و شیرینی پخش شد و گفتند که وسط را خالی کنید. وقتی وسط خالی شد با اشاره شهرزاد صدر یک آهنگ تند از بیژن مرتضوی که هنوز طنین آن در ذهنم است پخش شد و در برابر چشمان حیرانم متوجه شدم که زنان ارشد شورای رهبری به وسط ملافه ها که خالی بودند آمده و در حال در آوردن لباسهایشان هستند. مسعود می گوید بله لباسهای شرک و جاهلیت را درآورید و این حوض شما است که بایستی در آن شیرجه بزنید و اینجا یگانه شوید تا در تمام صحنه های رزم دیگر و کار و مسئولیت مثل کوه استوار باشید. در این حین نفراتی از دفتر، هر نفر که لباسهایش را در می آورد جمع کرده و همگی را در نایلونی قرار می دهند و درب آن را بسته و روی آن با ماژیک نوشته و می بردند و نفر مشغول رقص می شد و همینطور نفرات رو به زیاد شدن بودند و مریم به همه می گفت که لباس شرک و ریا را بکنید و به مسعود نزدیک شوید و یگانه شوید و همینطور متوجه شدم که مریم و چند نفر دیگر از جمله گیتی گیوه چی و فائزه محبت کار و دیگران به دقت بقیه را زیر نظر دارند و تعدادی از اعضای ارشد مشغول صحبت و متقاعد کردن نفراتی هستند که در در آوردن لباس مکث دارند و یکی دو نفر را هم از جلسه خارج کردند.
در این بین یک توقف کوتاهی به جلسه داده شد و مریم سخنرانی کوتاهی کرد و گفت شما که هنر نکرده اید شما امضا ایدوئولوژیک و آرمانی داده بودید به مسعود و هر مقطع یا سرفصلی دوباره می دهید. پس کسر رهائی برای شما چیست؟ این رقص رهائی شماست. شما باور نداشتید که مسعود شوهر شماست وگرنه شما یادتان هست فیلمهائی حتما دیده اید، یک عقد کافی بود برای یک زن که تا ابد خودش را در حریم شوهرش ببیند. اگر سقف ایدئولوژیک امضا به رهبر عقیدتی سقف این سالن است، سقف ازدواج و زناشوئی این میز است. شما درک و فهم نادرستی دارید برای این است که الان بعضی سختتان است لباس زیر در بیاورید وگرنه شیرجه می زدید. این حوض مسئله از خود شما حل می کند وگرنه یک زن چشم ندارد زن دیگری را ببیند و با این مکانیزم شما حاضرید برای همدیگر جان بدهید و همدیگر را دوست دارید و حسادتهای زنانه و قالی از زیر پای همدیگر کشیدن، جای خودش را دوست داشتن همدیگر می دهد… و خیلی تشویق می کرد که ما صحنه های دیده بوسی و عشق بازی مسعود با زنهای دیگر را نگاه کنیم. آخر جلسه همه یک بسته دیگر از مسعود هدیه گرفته و جلسه تمام شد. اولین جلسه که 5 ساعت به طول انجامید ساعت 4 صبح تمام شد و ما همگی به مقرهایمان برگشتیم . پس از آن سلسله نشستهائی با خود مسعود و همینطور با مریم رجوی آغاز شد.”
«پایان نقل قول از خانم سلطانی»
چند ماه پس از انجام مراسم شگفتی آور «رقص رهایی» که طبیعتاً شوک بزرگی به زنان شورای رهبری جدید وارد کرد، آموزش های ایدئولوژیک مسعود برای زنان در راستای تعمیق مفاهیم انقلاب مریم آغاز گردید که حدود یکسال به طول انجامید. در آن روزهای تلخ و سخت که هزاران مرد و زن مجاهد سرگرم بیهوده ترین کارهای سازمانی بودند، مسعود با ایده مریم قجرعضدانلو، برنامه تشکیل حرمسرای قجری را برای خود تدارک می دید.
( توضیح: تا آن زمان، تصورمان بر این بود که مسعود با اینهمه سختگیری که پیرامون مسائل جنسی و عاطفی دیگران دارد، خودش بی تردید در ورای چنین تفکراتی است و تمام انرژی های او صرف چگونگی سرعت بخشیدن به سرنگونی می شد و در این راستا، حتی با مریم نیز رابطه های جنسی ندارد و یا حداقل کمترین توجه را دارد. بخصوص وقتی که مریم را به فرانسه منتقل کرد و خود در عراق باقی ماند، برای او شأن والایی متصور بودیم که از همه چیز خود براحتی می گذرد. اما برگزاری مراسم رقص رهایی که هیچکدام از ما –زن و مرد) اطلاعی از آن نداشتیم، می توانست دستگاه فکری زنان را درهم بشکند و آنان را دچار تناقضات پیچیده ای کند که حل آن امکانپذیر نباشد. ضمن اینکه بایستی همین زنان را به مرور قانع می کرد تا به طور مادی و ملموس با وی همبستر شوند و این مسئله خود بر پیچیدگی شرایط می افزود. این مسئله برای کسی که درک درستی از مناسبات داخلی مجاهدین نداشته باشد براحتی قابل فهم نیست که گذار از حوادث انقلاب چه فراز و نشیب هایی با خود داشته است).
ادامه خاطرات خانم سلطانی حول «شب زفّاف» بیانگر این است که مسعود اهداف دیگری فراتر از یک رابطه جنسی را دنبال می کرده است، اهدافی که «سوءاستفاده جنسی» از زنان در پایین ترین سطح آن قرار داشت، چرا که مسعود نیاز حیاتی به حل مسائل جنسی خود نداشت و نیازهای ضروری و مهمتری را باید رفع می کرد که بعد به آن اشاره خواهم نمود. خانم سلطانی در ادامه چنین می گوید:
” در این جلسات مریم رجوی دائماً می گفت: فکر می کنید بعد از این عقد چی است؟ برای شما چه چیز دیگری هست؟ و یکی از خانمها گفت: من برایم واقعی نمی شود و با همسرم مقایسه می کنم. بعد مریم گفت که شما عاشق نیستید، و قیمت عشق مسعود به شما یکجانبه است و من می فهمم وگرنه شما چرا تا حالا کاری نکردید؟ و ما نمی دانستیم که دیگر چکار باید بکنیم. ما که همه جور جسماً و روحاً در اختیار رهبری هستیم. دیگر چکار باید بکنیم؟ ما که حتا برهنه جلوی او رقصیدیم.
تقریباً یکسال بعد دیدم که مریم در جلسه ای گفت: شما چگونه زنی هستید که مسعود را می بینید ولی خودتان را برایش هلاک نمی کنید که به اتاق خواب او بروید و با او بخوابید و با او یکی شوید؟ من احساس کردم که آب شدم و پتکی توی سرم خورد. یعنی چه؟ امکان ندارد. می خواستم بدانم که آیا موضوع بیش از این هم جنسی می شود؟ و موضوع چیست؟ و یا اینکه ادامۀ آن ایدئولوژیک است و آزمایش است؟ تا اینکه اولین بار بعد از برنامۀ رقص رهایی که تقریباً از ساعت ده تا یک شب بود و جلسه تمام شد، من را صدا زدند و به من گفتند که بعد از تمام شدن حوض به مقر نروم چونکه خواهر مریم با من کار دارد و به دفتر بروم. بعد از رفتن به دفتر مریم، بعد از گفتن این کلمه که امشب شب زفاف تو و شب معراج تو است، احساس کردم که یکباره مردم، و احساس می کردم که در این زمین نیستم. خدایا چه می شنوم؟
بعد از آن مریم به من گفت: قدرشناس قیمتی باش که مسعود برایت داده. یا همانند من و در سطح من و بیش از من در این معراج با مسعود یکی می شوی و بار مسئولیت بدوش می کشی، و خودت را عاشق ترین می دانی، و یا اگر خوب نفهمی و ناسپاسی کنی، از دور خارج می شوی؛ مثل یک سونامی و مثل جسدی می شوی در تشکیلات و روی میز ما خواهی ماند. بنابراین سعی کن قیمتی که برایت داده شده را درک کنی و در کار و مسئولیت ماده کنی. او مرا با لبخند به سوی مجموعه ای که اتاق خواب مسعود بود راهنمایی کرد. و من در حالی که شوکه شده بودم و سردرد عجیبی گرفته بودم باز هم فکر می کردم که این آزمایش است. مگر ممکن است که یک رهبر ایدئولوژیک تا این حد منحط باشد؟ باز هم فکر می کردم که این یک ابتلاست.
اما آن شب تا صبح و شبهای دیگر متأسفانه رجوی را یک مرد عادی و ملاقات را یک ملاقات جنسی محض یافتم، و از نظر من پلیدی ای که با این برنامه رنگ و لعاب ایدئولوژیک به آن زد. از نظر من همچون ازدواجش با مریم، همچون طلاق گرفتن مریم از شوهرش شریف، این هم مانند آنها رنگ و لعابهایی به آن زدند و من عمق یک فرقۀ واپسگرا را با تمام وجود دیدم که اینگونه همه چیز افراد را در قید و بند خود نگه می دارد. و از همانجا احساس کردم که همه چیز برای من تمام شد. احساس می کردم همانجا هرچه از سازمان و بنیانگذاران و مقاومت و راه سرخ حنیف و مبارزه بود درونم تبدیل به مشتی خاکستر شد. اما سعی کردم خودم را نگه دارم و تصمیم گرفتم. در ذهنم طراحی می کردم و شاید تصمیم فرار از همانجا در ذهنم قطعی شد. با خود فکر می کردم اینهمه شبانه روز به دستور تشکیلات و نشستهای موسوم به سرویس تشکیلاتی توی سر برادرها همین شماها که تحت مسئولهای ما بودید می زدیم و خونتان را توی شیشه می کردیم که چرا نگاه چپ به کسی کردید؟ اینهمه جداسازی می کردیم، حتا پمپ بنزین را و زمان گذاشته بودیم یکساعتی مردها بروند و یکساعتی زنها بروند. اینهمه جداسازی و زن و مرد کردن، طلاق، بندهای انقلاب و فشار و فشار و فشار… و به قول مسعود که همیشه سفارش می کرد و دستور می داد که سه تیغ را این مردها باید دائماً بالای سر خود احساس کنند: تیغ انتقاد و کار کشیدن از جسم، تبر و تپانچه. مسعود می گفت اینقدر از تحت مسئولینتان کار بکشید که وقتی روی تخت می روند مثل جسد شوند. تا نتوانند به دوران فکر کنند و یاد بند الف شان بیفتند و فیل شان یاد هندوستان کند. اما چطور که ماکزیمم رفاه و عیاشی و حرمسرا را برای خودش می خواست؟ به ما می گفت که دلسوزی برای تحت مسئول یعنی همخوابگی با آنها! و اینطور حتا دلسوزی برای کسی را حرام می کرد. به ما می گفت که بین المرء همه و جسم و روح تک تک شما زنها مال من است… اینها عین جملات مسعود است که به ما درس شقاوت و سنگدلی می داد. پس چطور برای خودش اینطوری باید باشد؟
افکار درهم و پریشانی در ذهنم بود. گاه احساس می کردم که همانجا خودکشی کنم و خود را خلاص و نابود کنم. کما اینکه یکی دو بار هم دست به خودکشی زدم. و البته خدا می خواست که زنده بمانم و سند زنده ای باشم. تنها و تنها یک انگیزه داشتم و آن هم اینکه آنرا به گوش تاریخ برسانم. به گوش دیگران برسانم تا واقعیت را بدانند. و این مرا بر آن می داشت که خودم را نگه دارم و تظاهر کنم.
در جلسات دیگر حوض شورای رهبری، به محض اینکه می گفتند حوض شورای رهبری است با افسوس به خواهرانم نگاه می کردم که نوبت کیست که باز هم قربانی شود؟ خدا می داند که دعا می کردم که من نباشم و این برایم یک زجر و شکنجه بود… بعد از این به اصطلاح یکی شدن با مسعود و اکی شدن توسط مریم، فرد شورای رهبری یا می شد FM و مسئول سازمان و یا اگر اکی نمی شد در قلعۀ 49 بایگانی می شد و تحت نظارت و کنترل مستقیم قرار می گرفت…
بعد از سقوط صدام و مدتی که این جلسات تعطیل شده بود، یکبار از یک شورای رهبری که FM بود شنیدم… که میگفت به غیر از موارد تکی، چند نفری هم با برخی از نفرات هم ستادی اش در برابر چشمان همدیگر، شاهد تجاوز به چند نفر بوده است. که مسعود رجوی به چند نفر شورای رهبری همزمان تجاوز می کرده است… او اشاره کرد که فقط جسم اش در تشکیلات است و آرزو می کند که بمیرد و نباشد و همه بمیرند و همه چیز تمام شود….
از او پرسیدم که به شما چی گفتند و به اتاق خواب مسعود بردند؟ چون برایم عجیب بود چند نفر و همزمان. به من گفت که مریم رجوی به آنها گفته است گیس و گیس کشی و کینه و حسادت نسبت به هم دارید و برای همین راه حل این است که همگی با رجوی همبستر شوید، و مریم می گفته این ملاقات با این شکل و شیوه مسئله حل کن است. توجیه مریم در جلسات حوض خاص این بود که مثل نماز و ذکر خدا بایستی تکرار شود. همچنین توجیهاتی را برای ما بکار می برد حول فلسفۀ این حوضها و ملاقاتها. ساعتها و ساعتها کار توجیهی و نشست انجام می شد…”
«پایان نقل قول از خانم سلطانی»
بدین شکل، فاز دیگری از انقلاب مریم به شکل گسترده آغاز شده بود تا زنان را، به قول خودش، از قید و بند استثمار و مردسالاری رها سازد! و این «رهایی» چیزی نبود جز بستن زنجیر «ایجاد رابطۀ جنسی» به پاهای زنان مجاهد!. حرکتی که البته قرار بود روی تمام زنان جهان پیاده شود… مسعود بخوبی می دانست که برای یک زن شرقی (و بطور خاص زن ایرانی) هیچ چیزی سخت تر از شکسته شدن حریم جنسی اش نیست و البته این را قبلاً هم در بحث بند الف انقلاب شرح داده بود. آن زمان که می گفت: «رژیم برای درهم شکستن زنان مجاهد هیچ وسیله ای بهتر از تجاوز جنسی در اختیار نداشته و به همین خاطر هنگام مواجهه با دختران مجاهد کاراترین شکنجه، تجاوز جنسی به آنها بوده است و بازجوها با همین شکنجه توانسته بودند برخی از دختران مجاهد را درهم بشکند. و حالا -برای شکستن این طلسم- زن مجاهد باید از انقلاب مریم عبور کند و خود را از این “تابو” برهاند! که در این صورت، مثل کوه استوار می شود و دیگر هیچ مانعی نمی تواند او را از مقاومت باز دارد».
در ابتدا مسعود چنین طرحی ارائه می داد ولی گویا به ذهن خودش هم زده بود که برای به بند کشیدن همین زنان، بهترین راه حل ایجاد رابطۀ جنسی با آنان «با سرپوش ایدئولوژیک» است. او به بهترین شکل ممکن این تجربه را بکار بست تا با «مهار رابطه جنسی»، زنان را در قید و بند نگه دارد و مجری دستورات خود کند! (و شاید به همین علت زندانبانان را ترغیب کرده بود تا زندانیان را تهدید به تجاوز کنند… یکی از اعضای جداشده از مجاهدین که مدتی در اشرف زندانی بود می گفت: «نادر رفیعی نژاد» او را تهدید به تجاوز کرده است. یکی دیگر از جداشدگان هم می گفت: هنگامی که توسط سازمان به استخبارات عراق تحویل داده می شد «فهمیه اروانی» او را تهدید کرده که از عراقی ها خواهد خواست تا به وی تجاوز کنند!).
اگر چه مسعود رجوی این تجارب را بکار گرفت ولی به دلیل دارا بودن تفکر بنیادگرایانه و غرور متوهمانه، هرگز تصور نمی کرد گذشت زمان، سطح شعور سیاسی- فرهنگی و اجتماعی مردم را بالاتر خواهد برد و این تابو برای همیشه برجای نخواهد ماند و روزی کسانی پیدا خواهند شد که بند و زنجیر از پا بگشایند و اندرونی او را افشا سازند…
(یک خاطره: در اواخر نشست حوض، مسعود رجوی راجع به مسائل جنسی صحبت کرد و با اشاره به خودش گفت همه آدم ها دارای تصورات جنسی هستند و چنین تصوراتی به ذهنشان می زند… اما شهرزاد صدر با حالتی احساسی به او گفت: «نه شما فرق می کنید و اینطور نیستید»!. اما مسعود با حالتی فروتنانه گفت: «نه والا من هم هستم»… شهرزاد باز هم روی این موضوع اصرار داشت که او با بقیه آدمها متفاوت است… من در آن لحظه به ذهنم زد که چقدر مسعود فروتن و صادق است که خودش را جدا از بقیه نمی داند… همیشه تصورمان بر این بود که مسعود بعنوان رهبر عقیدتی مجاهدین، تفکری پاک و نگاهی غیر جنسی نسبت به زنان دارد، حتی وقتی که خودش اصرار داشت مثل بقیه است. اما بعد از شنیدن گفته های خانم سلطانی، وقتی یاد آن سخنان افتادم به چیز جدیدی رسیدم و آن اینکه اگر مسعود در آن زمان این واقعیت خودش که مثل بقیه تصورات و نیازهای جنسی دارد را کتمان می کرد، چطور بعدها می توانست حرمسرا تشکیل دهد و زنان را به چنین کاری ترغیب نماید؟ در اینصورت، آیا برای همان زنان تناقض بوجود نمی آمد که چرا آن زمان مسعود خود را بَری از نیازهای جنسی می دانست اما امروز درصدد برقراری رابطه جنسی با زنان است؟ در اینجا بود که به نظرم رسید شاید از همان زمان برای آینده برنامه داشته است!)
این نکته را باید اشاره کنم که این مراسم در زمانی برگزار گردید که فشار بر مردان مجاهد به بهانه «اندیشیدن به خانواده، همسر و فرزند» روز به روز افزایش می یافت و هر اعتراض و نقد استراتژیکی و سیاسی که به سازمان وارد می شد، مسعود به آن انگ «جنسی» می زد تا در نطفه خفه کند. وی معتقد بود که می توان تمامی تناقضات جنسی را محو کرد و کاری کرد که هیچ تصور جنسی به ذهن خطور نکند! لذا همگان تصور داشتند که مسعود عاری از هرگونه نگاه جنسی و جنسیتی به زن است (در فصل های پیشین یک نمونه را مثال زدم که در آن یک جوان زیر 30 سال بخاطر طلاق اجباری و روی آوردن به خودارضایی مفرط دچار بیماری شده بود و صراحتاً به مسئولین آنجا می گفت «من زن می خواهم»، اما چنان تحت فشار تشکیلاتی قرار گرفته بود که حتی او را بخاطر بیماری اش به مطب پزشک نمی بردند و می گفتند تقصیر خودش است چرا باید او را دکتر ببریم؟ (اسماعیل محمدیان از فرماندهان قدیمی سازمان، مسئولیت او را برعهده داشت. وی سالها به دلیل تناقض در امر انقلاب مریم از مسئولیت خود خلع رده شده بود و بعدها چند نفر را به وی سپرده بودند تا دوباره سرپا شود. اسماعیل بعدها در بمباران اشرف کشته شد). در چنین وضعیتی، مسعود رجوی مراسم «رقص رهایی و شب زفّاف» برای زنان مجاهد برگزار می کرد تا موسس یک حرمسرای نسل جدید باشد.
نشست های اولیه «عملیات جاری»
همزمان با پایان یافتن سحر 4 و سرگرم کردن مردان مجاهد به کارهای فشرده و سنگین، دستور دیگری از بالا به سلسله مراتب تشکیلاتی مبنی بر برگزاری نشست های انتقادی به صورت «دسته جمعی» صادر شد. اگر کمی به گذشته برگردم، پس از «نشست های حوض» به صورت دوره ای یا تکنمود، نشست هایی تحت عنوان دیگچه توسط فرماندهان مراکز، در مدارهای مختلف تشکیلاتی، برگزار می گردید که پس از شروع عملیات های سحر تا حدودی محدودتر شده بود و تا حدی نیز ملایم تر به انجام می رسید. حال وقت آن شده بود که نیروها مجدداً با چنین نشست هایی سرگرم شوند و به جای اندیشیدن به مسائل سیاسی، همدیگر را زیر ضرب انتقادهایی ببرند که برآمده از فضای یأس آور سیاسی بود. به زبان دیگر، به جای پرداختن به مسائل سیاسی موجود در منطقه که روی مجاهدین اثر مستقیم گذاشته بود، موضوعات تشکیلاتی و یا جنسی افراد زیر ضرب می رفت تا اصل قضیه در حاشیه بماند.
در آن شرایط، مردان از یکطرف مشغول انجام کارهای دشوار و غیرضروری بودند و از طرف دیگر شب ها نیز زیر ضرب انتقادهای تشکیلاتی می رفتند. نشست ها در نبود زنان فرمانده، توسط فرماندهان ارشد مرد در هر یگان انجام می گرفت. هر شب تعداد زیادی در یک بنگال (اتاق پیش ساخته پنلی) جمع می شدند و با سوژه کردن 3-4 نفر، یکساعت به بحث و جدل ادامه می دادند و شخصیت آنها را در هم می شکستند، و این مسئله فضای یأس آور و غمزده ای را فراهم آورده بود و مدام به افسردگی بیشتری راه می برد. با نزدیک شدن نوروز، زنان از نشست بازگشتند و فضا اندکی تغییر کرد اما چهره های افسرده زنان نشان می داد که آنها نیز شرایط خوبی نداشته اند، لذا اوضاع دیگر به حالت دوران عملیات بازنگشت و کارهای اجرائی نیز تا آخرین لحظات تحویل سال جدید ادامه داشت و عملاً چهارشنبه و نوروز را هم تحت الشعاع خود قرار داده بود و کمترین نشانه ها از شادی در چهره نفرات دیده می شد. آغاز سال 1377، تحولات بزرگ دیگری رخ داد که سرنوشت کل تشکیلات را رقم می زد.
ادامه دارد….
حامد صرافپور