وقتی فیلم سرهنگ ثریا در چهلویکمین جشنواره فیلم فجر اکران شد خیلیها کنجکاو شدند تا با شخصیت واقعی این فیلم آشنا شوند. او کسی جز ثریا عبداللهی نبود؛ مادری که بیش از ۲۰ سال در انتظار فرزند دربندش بوده و تمام تلاشش را کرده که نهتنها فرزندش امیراصلان بلکه بسیاری از هموطنان دربند فرقه رجوی را آزاد کند. مادر امیراصلان حسنزاده، حالا دیگر یک مادر معمولی نیست؛ شیرزنی است که نامش لرزه به جان سازمان مجاهدین خلق انداخته است و تشکلی بهنام “مادران، قربانیان فراموش شده” را تأسیس کرده است. در ادامه زندگی این بانوی غیرتمند را مرور میکنیم.
پسرش ورزشکار بود و از مردان آهنین. به هوای مدالآوری در رشته بدنسازی راهی ترکیه شد اما این سفر برایش شگون نداشت. سال ۱۳۸۱ درست 21 سال پیش در ترکیه توسط عوامل سازمان مجاهدین خلق ربوده شد. تا حدود 3 سال خانواده از امیراصلان بیخبر ماندند تا اینکه یک روز خودش تماس گرفت و در یک صحبت کوتاه گفت که آمدم آلمان. بعد از آن مادرش هیچگاه موفق نشد تنها پسرش را ببیند یا تماسی با او داشته باشد. خودش اینطور تعریف میکند:
“شمارهای که پسرم تماس گرفته بود از آلمان بود و به همینخاطر خیال همه راحت شد که آنجاست و دنبال علاقهاش رفته. اما من نگران بودم و دلشوره امانم را بریده بود. گفته بود در کمپ زندگی میکند و امکان تماس با او را نداشتیم. فقط یک آدرس ایمیل داده بود که آن هم اشتباه بود. سال ۸۴ بود که اتفاقی کسی به من خبر داد که پسرت در عراق در اشرف است. من فکر کردم منظورش نجفاشرف است و چون امیراصلانم پسر معتقد و با ایمانی بود اصلا شک نکردم. قبل از رفتنش همیشه به من میگفت مادر میتوانی کاری کنی من خادم امام رضا(ع) در مشهد یا خادم امامعلی(ع) در نجف شوم. من به این فرض که او به عشق امام علی(ع) به نجفاشرف رفته، راهی عراق شدم. با تعدادی از خانوادهها مثل من که گفته بودند فرزندانشان در عراق است همسفر شدیم. تمام مسیر فکر نجفاشرف در ذهنم بود و کلی سوغاتی برای پسرم و حتی عروس و نوههای احتمالی گرفته بودم. تا اینکه ما را به یک بیابانی مقابل اردوگاه نظامی بردند و گفتند پیاده شوید. گفتم اینجا کجاست؟ گفتند پسرتان در این اردوگاه اشرف گرفتار و اسیر شده. شاید اجازه دادند پسرتان را ببینید. آنجا بود که دنیا روی سرم خراب شد. امیراصلان ورزشکار و با استعداد من کجا و اسارت دست منافقین کجا.”
زندگی در بیابانهای عراق
این تازه شروع ماجرا بود. عبداللهی برای دیدن فرزندش 4 سال در کنار قرارگاه اشرف زندگی کرد تا خبری از فرزندش بگیرد اما نهتنها موفق نشد بلکه بدرفتاری و توهین و خشونت مجاهدین را به جان خرید. اما ناامید نشد و در گرما و سرمای بیابانهای عراق با کمترین امکانات ماند و ایستادگی کرد. او هرگز موفق به ملاقات پسرش نشد اما مسیری را باز کرد تا به همه دنیا پستی و پلیدی این سازمان را نشان دهد و بسیاری را با خانوادههای قربانی همراه و همدل کند. این کار او برای سازمان بسیار گران تمام شد تا جایی که آنها فرزندش را مجبور به اعتراف تلویزیونی کردند که علیه مادر خود موضعگیری کند. اما این زن رنجدیده هرگز از تهدید، توهین، تحقیر و سنگ پرانیهای فرقه نهراسید، تا شهریور ۹۱ همراه با دیگر خانوادهها در بیابانهای خشک عراق پایداری کرد تا صدای او و سایر مادران به گوش اسرای اشرف برسد و فریادهایشان رهایی را به آنان نوید دهد.
عبداللهی در سال 1392 همراه با هیأت ایرانی به ژنو سفری داشت تا صدای خود را به گوش احمد شهید، گزارشگر وقت ویژه حقوق بشر سازمان ملل در ایران و سازمانهای مدعی حقوق بشر برساند. او در این سفر پرده از جنایتها و بدرفتاریهای فرقه رجوی برداشت و برای تمام سخنان خود مدرک و سند ارائه داد. این مادر رنجدیده تنها علت حضورش در ژنو و دیدار با گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل را رساندن صدای درد و رنج خود و ستمهای روا شده به او از سوی رجویها، به گوش نهادهای حقوق بشر دانست.
“امیراصلانم، فدای نام قشنگت! عزیز مادر، خاطرت هست روزی که میخواستی با قطار به مشهد بروی؟ زنی فالبین در قطار کنارت نشست و گفت پسرم برای تو اتفاقی خواهد افتاد و تو از مادر و خانوادهات خیلی دور میشوی و بهدست عدهای خدانشناس و کافر گرفتار خواهی شد. چرا که فال حضرت یوسف برایت آمد. آری پسرم ای کاش زبان آن زن لال میشد و این فال را برایت نمیگرفت. امیرجان میدانم تو خود را فدای راحتی مادر و خواهرانت کردی، میخواستی بهترین زندگی را برای ما مهیا کنی ولی افسوس، این نامردمان و کافرصفتان بدترین سرنوشت را برای تو نوشتند.” این گوشهای از مادرانههای عبداللهی با پسرش است.
خودش میگوید دعا کنید تا نفس دارم برای این مادران تلاش کنم تا لبخند بزنند و چهل سال گریه در دوری فرزندانشان را فراموش کنند.
خطاب به رسانهها
ثریا عبداللهی از رسانههای کشور و خبرنگاران گلایه دارد و میگوید: “برخی خبرنگاران هنوز درک درستی از خانوادههای قربانی ندارند و اشتباها ما را خانوادههای اعضای مجاهدین مینامند؛ این درحالی است که فرزندان ما اسیر در زندانهای این سازمان هستند. قطعا مسعود رجوی تمامی خصوصیات یک منافق را به تمام و کمال دارد. اما مقدمترین قربانیان این نفاق که فریب او را خوردند و زندگیشان به باد رفت اعضای خود این سازمان هستند. قربانیان سازمان تنها کسانی نیستند که ترور شدهاند بلکه اعضای خود سازمان هم به نوعی قربانیان این فرقه هستند.”
تلاش برای نجات فرزندان؛ تأسیس یک نهاد مردمی
حالا ثریا نه فقط غم خود بلکه غصه دیگران را هم میخورد: “امان از دل شوکت قاسمی، مادر پیمان کردمیر. فوت نابهنگام او ضربه روحی سختی به من زد. او همراه شوهرش سالها پشت در اشرف ماند. یک خواسته بیشتر نداشت و آن دیدار با فرزندش بعد از 20سال فراق بود. او در تمام ساعات شبانهروز، همراه همسرش بالای خاکریزها مینشست و آرام آرام حرف میزد و گریه میکرد. یکبار از او پرسیدم با کی حرف میزنی و گریه میکنی؟ گفت: با پسرم، پدرش خیلی مریض است و میترسم بلایی سرش بیاید و پیمان را نبیند. پیمان پسر آرام و مظلومی است، او فقط به عشق خوانندگی آمده بود به این خراب شده.”
ثریا عبداللهی در اسفندماه سال 1397، پس از انتقال اعضای مجاهدین خلق از عراق به آلبانی، تشکلی به نام “مادران انجمن نجات، قربانیان فراموش شده ” را تأسیس کرد. دیدار خانوادهها بهخصوص مادران با فرزندانشان در کشور آلبانی، حمایت از افراد رهاشده از فرقه رجوی و بازگشتگان به کشور، درخواست از دولت آلبانی درخصوص همکاری و حمایت از خانوادهها، درخواست حمایت از کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل و صلیب سرخ جهانی جهت حمایت از خانوادهها و مادران و درخواست از وزارت خارجه کشورمان جهت پیگیری و حمایت از خانوادههای آسیبدیده از فرقه رجوی از جمله خواستههای این تشکل است.
او به عنوان مسئول تشکل “مادران، قربانیان فراموش شده” میگوید: “مادران و پدران دردکشیده، درخشانتر از همیشه اگر چه خسته از فراق هستند اما هرگز از تلاش برای نجات فرزندان و قربانیان آن خونآشامان خیانتکار، خسته نمیشوند و از پای نخواهند نشست تا روزی که تک تک عزیزان خود را نجات دهند و منافقین کوردل با این ننگ و نفرت بمیرند.” خودش میگوید از وقتی این تشکل آغاز بهکار کرد دیگر غم خودم را فراموش کردم.