حاضرم کتک بخورم، اما جذب مجاهدین نشوم!

دوره اسارت و دوری از وطن و خانواده برای آزاده‌ها سختی‌های خودش را داشت؛ اما سختی این اسارت برای نوجوانان دوچندان بود؛ نوجوانانی که با سن و سال کمشان، گاهی بهترین تصمیم‌ها را در دوراهی‌ها می‌گرفتند. بویژه اینکه سازمان تروریست و وطن فروشی مثل مجاهدین هم با پیوستن به صدام حسین در جنگ،تهدید جدی در تغییر سرنوشت اجباری  اسرای ایرانی در اردوگاههای عراق محسوب میشد.

“بهروز طاهرخانی” یکی از اسرای ۱۳ ساله دفاع مقدس بود که سازمان مجاهدین خلق به این نوجوان پیشنهاد جذب داده بودند. “علی علیدوست قزوینی” اسیری دیگر در بند صدام پاسخ این نوجوان به درخواست مجاهدین را اینگونه روایت می‌کند:

“یک روز از بلندگو اسم بهروز را خواندند. بهروز به مقر فرماندهی رفت و بعد از ۱۰ دقیقه برگشت. پرسیدم: چه کارت داشتند؟ گفت: یکی از همسایه‌های ما آمده و به مجاهدین پیوسته، نامه نوشته و از من خواسته که به مجاهدین بپیوندم و “ملازم کریم” (افسر عراقی) نامه را برایم خواند و گفت: نیم ساعت وقت می‌دهم تا فکر کنی و جواب بدهی! حالا می‌خواهم با شما مشورت کنم که جواب ملازم را چه بدهم. نظر شما چیه؟

گفتم: اگه دوباره صدایت کرد، بگو من دلم برای خانواده‌ام تنگ شده و از غربت خسته شده‌ام، می‌خواهم به ایران برگردم. بهروز گفت: اگر قانع نشد، چی بگم؟ گفتم: تحمل کتک خوردن داری!؟ گفت: البته که دارم! گفتم: اگر با این حرف‌ها کوتاه نیامد، بگو: من یک تار موی سفید بابام را به کل دنیا و شماها نمی‌دهم! با این حرف شاید کتک بخوری، ولی ملازم از شما ناامید خواهد شد.

ما هنوز مشغول صحبت بودیم که دوباره از بلندگو بهروز را صدا کردند و رفت. اما خیلی زود برگشت! پرسیدم: چه شد!؟ گفت: هیچی! آخری را اول گفتم. پرسیدم: یعنی چی!؟ گفت: هیچی! وقتی وارد اتاق شدم، ملازم (افسرعراقی) گفت: ها بهروز! فکرهاتو کردی؟ می‌ری پیش دوستت و به مجاهدین ملحق می‌شی یا نه؟ گفتم: فکر کردم باید بگم که من نمی‌رم و می‌خوام به ایران برگردم و من یک تار موی سفید پدرم را به کل دنیا و شماها نمی‌دهم! ملازم وقتی این حرف را شنید، در حالی‌که از غیظ داشت منفجر می‌شد از پشت میزش بلند شد و دنبالم کرد و گفت: حالا آنقدر خاک به سرِ ما شده که تو قشمر (مسخره) با یک تار موی پدرت عوض نمی‌کنی! و دنبالم کرد من نیز پا به فرار گذاشتم و از مقر زدم بیرون بدون این‌که یک سیلی بخورم! آمدم بیرون و ملازم ماند و فریب بی‌ثمرش.

“بهروز طاهرخانی” یکی از کم‌سن و سال‌ترین رزمندگان دفاع مقدس شهرستان تاکستان استان قزوین بود که سال ۱۳۶۱ به اسارت بعثی‌ها درآمد. ۸ سال اسارت را تحمل کرد و بعد از آزادی از اسارت در  مهر ۱۳۹۲ بر اثر جراحات و بیماری‌های ناشی از دوران اسارت در ۴۵ سالگی به همرزمان شهیدش پیوست.

منبع

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا