حضور خانواده ترابی در دفتر انجمن نجات

سران سازمان مجاهدین در طول دوران نکبت بار خود جنایات فراوانی را مرتکب شده اند که بسیاری از آنها توسط افراد رها یافته از این فرقه ضدبشری افشاء شده و برخی از آنها نیز توسط خود آنها لو رفته که از جمله آنها می توان به همین چراغ خاموش افتضاح سرکرده سازمان مجاهدین یعنی مسعود لجنی اشاره نمود که در ان عنوان کرده بود شش نفر در ان بحث از سازمان مجاهدین خارج شده و یک نفر نیز اخراج (!!!) شده است و متاسفانه با وجود پیگیریهای بسیاری از خانواده ها هنوز هیچ رد و نشانی از آنها بدست نیامده و خود سران جنایتکار این فرقه نیز لیستی از ان ارائه نکرده اند.
جنایتهایی که توسط سران سازمان مجاهدین حادث شده بسیار بسیار زیاد می باشد که شنیدن آنها نیز تن خانواده ها را به لرزه در می آورد و داد آنها را به آسمانها می برد که از جمله این خانواده ها می توان به خانواده محترم ترابی اشاره نمود که امروز مهمان دفتر انجمن نجات می باشد.
آقای نادعلی ترابی برادر معصومه و مریم بانو (اولیا) و عموی محمدرضا ترابی است که علاوه بر داغ ربوده شدن خواهران و برادرزاده اش توسط سران فرقه رجوی، از بین رفتن برادرش یعنی قربان ترابی توسط سران سازمان مجاهدین آسیب دیگری است که این خبیثان بر دل او گذاشته اند که گفتگو با او دل هر خواننده ای را به درد می آورد.
آقای ترابی در مورد سفرش به عراق برای ملاقات با وابستگانش تعریف می کند و می گوید که در سال 1383 بود که از طرف انجمن نجات توانستیم به پادگان کاملا نظامی سازمان مجاهدین برسیم و بعد از کلی تفتیش و اذیت خانواده ها که ساعتها منتظر بودیم، ما را به داخل آن راه دادند و مستقیما به سالن اجتماعات بردند و در آنجا منتظر بودم که در یک لحظه همسر برادرم قربان را دیدم و از آنجا که قبل از عزیمت به عراق از افرادی که توانسته بودند خودشان را نجات دهند در مورد شکنجه و کشتن قربان توسط سران فرقه رجوی شنیده بودم، بطرف زهرا رفتم تا شاید بتوانم با او صحبت کنم و وقتی به او رسیدم خودم را معرفی کردم که او بعد از چند لحظه مکث و از آنجا که توسط سران مجاهدین شدیدا شستشوی مغزی شده بود به من فحاشی کرد که این حرکت زشت او باعث شده بود من خودم را نشناسم و همانطورکه از خود بیخود شده بودم لنگه کفشم را گرفته و او را در سالن اجتماعات دنبال کرده و حتی کفشم را به طرف او پرت کردم که او از در بیرون رفته و دیگر پیدایش نشد که در این لحظه خواهرانم از درب امدند و برخی از خدا بیخبرها که خود را فرمانده می نامیدند جلویم را گرفتند.
معصومه من را بغل کرده بود و گریه میکرد و مریم نیز چنین نمود و بعد از مدتی که استراحت کرده و بهتر شدم مریم رفت و محمدرضا را آورد و من سراغ قربان را که می دانستم کشته شده از آنها گرفتم و معصومه بعد از کلی حاشیه به من گفت که او ایست قلبی کرده و مدتی است که مرده و من گفتم قربان کسی نبود که قلبش از کار بیافتد که باز معصومه پادرمیانی کرده و حرف را عوض می کرد و مشخص بود که روی آنها کار شده و قبل از آمدن حسابی آموزش دیده بودند.
مریم که خواهر کوچکترم می باشد گریه می کرد و می گفت من نمی خواهم اینجا بمانم ولی من را مجبور کرده اند که من گفتم با خودم لباس اورده ام و می توانی با من بیایی که گفت الان اوضاع فرق کرده و اولا که آنها از روی اسم سوار ماشین می کنند و دوما اگر گیر بیافتیم من را می کشند و آنها هیچ رحمی به شما هم نمی کنند ولی مطمئن باش که اگر کوچکترین فرصتی گیر بیاورم خواهم آمد که از این حرف آنها 10 سال گذشته و من همچنان منتظر آنها هستم.
آقای ترابی در مورد درد و رنجی که پدر و مادرش به خاطر از دست دادن خواهران و برادرش کشیده بود می گوید و ادامه می دهد که آنها به خاطر چشم انتظاری که سران سازمان مجاهدین و بخصوص مسعود رجوی خائن برای آنها بوجود آورد دق کرده و فوت کردند و تمامی این جنایتها فقط و فقط برای قدرت پوشالی است که آن جنایتکاران برای خود خواب دیده بودند و از ان فقط ربودن بچه هایمان و نیز کشتن آنها بجا مانده و دیگر هیچ.
آقای ترابی در مورد چراغ خاموش سازمان مجاهدین نیز می گوید که این نیز یکی از دروغها و جنایات آنها می باشد که برای از بین بردن بچه هایمان از ان استفاده می کنند و بواسطه آن کسانی امثال قربان را که با ساز آنها مخالفت کردند را به راحتی از بین ببرند.
براستی آیا نهادهای حقوق بشری چراغ خاموش سازمان مجاهدین را که فقط ابزاری برای از بین بردن افراد ناراضی از آن استفاده کردند ندیدند که هیچ صدایی از آنهادرنیامد؟

خروج از نسخه موبایل