پای درددل های فاطمه شکوری مادر اسداله دیزجی

این مادر زجر کشیده، هنوز خاطرات روزها و ماه های قبل ازانقلاب 1357 را فراموش نکرده و به هنگام صحبت با من، جابجا ازاین خاطرات نقل میکند.
پسرش اسداله هم جزو کسانی بوده که در درگیری های خیابانی مردم با نیروهای شاه، تیر خورده و نام جانباز بخود گرفته وتحت پوشش نهاد مربوطه قرار داشته و مستمری های قانونی مربوطه را دریافت میکرده است!
فاطمه خانم میگوید  که پسر من بد شانس وساده لوح بود وبسادگی در تور باند رجوی گرفتار شد که البته تنبلی وبی توجهی من وپدرش هم دراین گرفتاری فرزند جانبازم، تاثیر داشت و حالا که او بدست رجوی اسیر شده، ما مدام به خودمان انتقادات جدی وارد میکنیم که البته فایده ای ندارد ومرغ ازقفس پریده است!
بلی ما باید آن موقع هوشیار بوده وحواس مان را جمع میکردیم که مانع شکار فرزندمان توسط رجوی گردیم که  نکردیم وتاوان سنگین انرا هم پرداختیم!
با وجود اینکه این فرزند دلبندم به آلبانی منتقل شده و میگویند آنجا خمپاره و… جان بچه ام را تهدید نمیکند که ازاین بابت راضی هستم، اما ازآنجا که پسرم قادر به تماس با ما نیست، اورا همچنان یک اسیر دستان رجوی ها دانسته و دراین رابطه، ناراحتی ونگرانی ام، همان اندازه است که موقع حضور پسرم درعراق بودم!
این مادر رنج کشیده میگوید که من هم شبیه اغلب مادران، صبح زود برای تهیه ی صبحانه برای شوهرم و فرستادن او به محل  کار، بیدار میشوم.
همینکه این شریک زندگی ام خانه را بقصد کار ترک میکند، پشت تلفن می نشینم ودرانتظار شنیدن صدای اسداله میمانم.
این انتظار مرا ازپای درمیآورد!!
من همیشه به جمع جوانانی که دریک جا نشسته وسرگرم گفتگو وخنده های خاص جوانی میشوند، توجه دارم وهمواره آرزومیکنم که اسداله من هم دربین آنها باشد!
دریغ از یکبار دیدن صورت او که حالا نمیدانم به چه شکلی درآمده است!!
من بارها رجوی را دردرون دل مورد خطاب قرار داده واز او می پرسم که جوانم به کدامین گناه است که ازدهه ها پیش باید زندانی تو باشد؟!
البته که جوابی درکار نیست!!
من اسداله را را درویاهای خود وبنحوی که خود دوست دارم، پرورش میدهم!
یک روز درذهنم مجسم میکند که ازدواج کرده ودارای فرزندان پری چهره ایست!
این کودکان ونوه های خیالی من، مادر بزرگ گویان دنبال من راه میافتند و عالم خیالی مرا سرشار از شوق وشادی میکنند. اما وقتی پای خروج ازرویاها وبازگشت به دنیای تلخ واقعی بمیان میآید، همه چیز تیره وتار است و…
سعید
 

خروج از نسخه موبایل