دویدیم آی دویدیم، اما به پوچی رسیدیم

دویدیم آی دویدیم، اما به پوچی رسیدیم
مهدوی/ سایت پرونده سیاه
*-من وما نوعی اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران در زمان شاه ویا اوایل انقلاب ضد سلطنتی جذب آرمانی شدیم که شعار اولیه وسر لوحه خود را با ایدئولوژی اسلام بنیان گذاری کرده بود ، واولین مرز بندی خود را بین استثمار کننده واستثمار شونده قرارداد (مرز حقوق بشر).
*-اولین واصلی ترین اقدام عملی در مبارزه را ایستادگی در قبال سیاست های استعماری وامپریالیزم و عوامل آن گذاشته بود (استراتژی)
*-شاخص های ما بنیان گذارانی بودن که در پیشبرد آرمان بدون ذره ای شک وتردید آنها را قبول داشتیم (سانترالیزم ورهبری )
*-از اینکه با آن افق و چشم انداز ها به پیش می رفتیم همه چیز را جزئی از همان آرمان می دیدیم پیشروی در آن وادی افتخاری بود وقرار داشتن در آن تابلو مایه مباهات هر عضوی بود (اصول ومبانی تشکیلاتی)
*-چه کسی فکر می کرد روزی فردی در درون سازمان باعث اعدام و حذف بنیان گذاران گردد وخود هژمونی را تصاحب نماید؟
*-آیا کسی از ما تصور اینکه مسعود با یک استراتژی خاص خودش این کار را کرده باشد و سپس با یک سناریو ایدئولوژی سازمان را به سمت آرمان التقاط سوق داده باشد داشتیم؟
برای روشن شدن این دو سئوال اسناد همکاری مسعود رجوی با ساواک شاه در سایت های جداشدگان را که همگی مستند هستند پیشنهاد می کنیم.
*-آیا عنصری از بین ماها فکر می کرد روزی رزمندگان مجاهد ،کادر ها وهواداران وسمپاتها دست به ترور مردم بی گناه بزنند ؟
*-فی الواقع در ذهن احدی از اجزای سازمان چشم انداز اینکه روزگاری سازمان پر افتخار در معیت ارتش صدام در جدار مرزها ایرانی بکشد ومحاکمه وجاسوسی کند وجود داشت؟
*-ودر آخر آیا کسی فکر می کرد روزی سازمان به دست وپای امریکا افتاده وموجودیت خود را در خود فروشی وجاسوسی علیه منافع ملی خلق قهرمان جستجو کند؟
*-وقتی می گوئیم دویدیم آی دویدیم اما به آرمان نرسیدیم بایستی به شاخص های عینی دور شدن ها از آرمان طی فاز ها وسر فصل های مختلف فکر کنیم.
فاز اولیه در زندان شاه تا انقلاب 57 پروسه ظلم وخیانتی که مسعود در حق آرمان وبالاخص بنیانگذاران کرده را نشان می دهد وبرای رسیدن به واقعیت مراجعه به اسناد مستند ی در بالا یاد آور شدیم پیشنهادمی شود. اما مراحل وفاز های بعدی
فاز سیاسی وسرفصل ترور وخرابکاری.
شروع واستارت ذهنی هر عضو ویا هوادار این بود که خلق به تمامی ایده آل ها واهداف خود در تمام عرصه ها برسدالزامات این فصل تضاد حل کنی تک تک ما به عنوان پیشتازان خلق در آزاد سازی انرژی و پتانسیل نهفته در بطن جامعه بود. این مرحله با توجه به حساسیت انقلاب بسادگی تحت الشعاع امیال پنهان رجوی قرار گرفت.
رجوی از آن جایی که در پیش بینی و چشم انداز تضاد بین اهداف خود وخواست مردم به طور تکاملی می دانست که به هر حال از صحنه حذف می شود لذا با روی آوردن به استراتژی ترور وخشونت یک تعداد از گروهها که شعار مشابه او داشتن را همراه خود کرد وبا نفوذ دادن تعدادی از عناصر خود در سیستم های رژیم در صدد تولید نوعی شرایط تحمیلی برای مشروعیت تاکتیک های خشن وضد انسانی خود برآمد.
در این راستا ما نیرو های بدنه ی تشکیلات به طور تدریجی مجبور می شدیم که از اصالت واصول آرمان خود چشم پوشی اجباری کرده ودوان دوان با تناقض تمام به دنبال خط سازمان حرکت کنیم، تا قبل از استارت این خط خیانت ما نیرو ها در عقب خط نبودیم بلکه در نوک پیکان پیشروی بوده وخود را مسئول وشریک وسهیم در پیشبرد آرمان می دیدیم.
وقتی نیروی بدنه بالاجبار از آرمان فاصله گرفت و کم کم این فاصله را قبول نمود در قدمهای بعد ما عملا وارد فاز پراتیک ترور،بمب گذاری،و…می شدیم وآن را جزئی از الزامات آرمانی می پذیرفتیم این استراتژی به یک تراژدی وفاجعه تشکیلاتی مبدل شد و به دنبال آن دست نیروی بدنه به خونریزی باز شد وهیچ مرزی را نمی شناخت.
دیری نپائید که خود فرقه برای مشروعیت و جور کردن محمل ترور هایش بعضی از نیرو های خود را ابتدا با سناریو خاص شکنجه می کرد وبا آن به عنوان تدافع به اعمال تروریستی اش پوشش می داد، سپس فرقه به عنوان یک خط بعضی از اعضای خود را قانع می کرد تن به شکنجه اختیاری دهند تا خط سازمان پیش برود ناگفته نماند همانطور که در گذشته گفتیم در این فاز بیشترین جفا وظلم در حق کودکان وزنان شد چرا که 90 در صد آنها به عنوان همسر وفرزند همراه در ترکیب تیم های ترور وبمب گذاری قربانی می شدند در حالی که هیچ گرایش سیاسی وانگیزه ای نداشتند.
در واقع این فاز سر فصل کیفی عدول فرقه از اصول وآرمان بود در کوران حوادث همه ی ما به نقطه نا امیدی از احقاق آرمان خود در چار چوب فرقه رجوی رسیده بودیم ولی…تا اینکه فاز نظامی (جنگ وفرار از جامعه) فرا رسیداز سال 60 با رقم خوردن جنگ مسلحانه تمام عیار وفرار سیستم رهبری به اروپا بدنه سازمان دچار یک زلزله وفاجعه شد خانواده ها بی دفاع واعضاء وکادر های پائین بدون هیچ گونه خط وخطوط مشخص رودر رویی رژیم قرار داده شدند، سپس با یک تراژدی انتحاری دسته جمعی خانواده ها را رها نموده ومابقی افراد را به مناطق کردستان ایران وعراق هدایت کردند این پروسه تا سال 65 بطول انجامید ما در سرما ویخبندان کردستان به صورت شبانه روزی کارمان شده بود زدند واسیر نمودن یک سرباز مرزی وتهاجم بی سمت وسو به یک روستا وغارت آن به اسم رژیم. ما دل خوش داشتیم برای خلق قهرمان مبارزه می کنیم.
اغلب تیم ها یک یا دو هفته در داخل ایران به دنبال یک هوادار می گشتیم تا او را با زور به عراق اعزام کنیم 80 در صد تیم ها نابود می شدند ونتیجه ی حاصل نمی شد این همه انرژی صرف می شد وعاقبت منجر به قتل وکشته شدن دهها نفر می شد اساسا ما نمی دانستیم چرا سازمان این جوری پیش می رود این اقدامات یعنی بدون هیچ تاکتیک واستراتژی مشخص صرفا در خدمت قدرت نمایی پوشالی رهبری در اروپا صورت می گرفت ونه در خدمت آرمان واصول.
ما کماکان می دویدیم وزجر می کشیدیم وترور وبمب گذاری می کردیم در سرما منجمد می شدیم ودر اثر گرسنگی تعدادی جان خود را از دست می دادند ته داستان می دیدیم هدف مشخص ومعقولی در روبروی خود نداریم واز آن طرف رهبری در اروپا با سیستم سیاسی خود برای بدست گرفتن هژمونی و قدرت وتحمیل خود به تمام احزاب وگروهها دست به چه اقدامات چندش آوری می زد.
نهایتا این پروسه هم سر آمد و…
ورود به عراق وارتش خصوصی صدام
از اروپا هم طرد شدیم در آخر خط راهی جز اتحاد با کسی که مستقیما دستش به خون ایرانیان آغشته بود باقی نماند در نهایت وارد یک معامله ننگین وضد میهنی با دیکتاتور عراق (صدام) شدیم.
هدر رفتن آخرین قطرات باقی مانده از اصول وآرمان در آن سر فصل به نقطه عطف تاریخی برای ما تبدیل شد دیگر همه ی ما به روشنی قبول داشتیم که تروریست هستیم ودر بستری به جلو می رویم که هیچ چشم اندازی برای آینده متصور نیست اما در ته دلمان مخفی بود در نتیجه تن دادن به هر گونه جرم وجنایت ،جاسوسی وخیانت در چار چوب تشکیلات ما معقول وپذیرفته شده بود.
در شروع این مرحله بایستی تضاد وصل وکلیپس شدن به ارتش صدام را حل می کردیم عده ای دارای شهامت وآگاهی ویژه ای بودند در آن سر فصل راهشان را از فرقه جدا کردند اعم از اعضای شورا ،گروهها وسازمان وشخصیت های عضو وکادر های خود فرقه اما مابقی در یک بلاتکلیفی فرو رفته وغرق شدیم که به طیف های متفاوتی تقسیم شد عده ای این فاز را بیش از دو دهه تحمل کرده وعده ای هم کمتر.
ماحصل این پروسه بطور خلاصه این بود که ما به مرز داران ونیروی نفوذی صدام در داخل ایران تبدیل شدیم در جبهه جنگ سرباز ایرانی اسیر می کردیم وبه عراق داده وجلو چشمانمان تحقیر وشکنجه می شدند واما ما طبق دستور وخط سازمان بایستی همه ی آن را در راستای احقاق حقوق رهبری می پذیرفتیم ما سرزمین خود را اشغال کرده وتقدیم صدام می کردیم ،نقشه نقاط اقتصادی ومنافع ملی خلق قهرمان را به صدام می دادیم خود شاهد از بین رفتن آن بودیم اما از تلویزیون صدام با صدای بلند آنرا افتخار ودر راستای آزادی خلق تبلیغ کردیم فی الواقع بی آرمانی ومزدوری یعنی چه؟
در سال 66 ارتش خصوصی صدام توسط رجوی ساخته شد وشعار سرنگونی رژیم بدست آن در مدتی کمتر از 6ماه در چشم انداز ثبت شد از شروع این پروژه نظامی که تماما در کنترل ارتش صدام جلو می رفت ما سه عملیات بزرگ با نام آفتاب، چلچراغ،فروغ انجام دادیم که همگی آن با 90 درصد امکانات ونیرو عراق به پیش رفت وما تمامی غنائم واسرا ،زمین اشغال شده را بلافاصله تحویل صدام می دادیم وبه قرار گاههای خود در 150 کیلومتری پشت خط بر می گشتیم ما نمی فهمیدیم از این استراتژی وتاکتیک چه نفعی به خلق وآرمان می رسداین سیاق ادامه داشت تا آتش بس وقفل ما در شرایط نه جنگ ونه صلح.
نقطه ای از خاک عراق نبود که ما مثل گور کن به عنوان تمرین ومانور برای سرنگونی رژیم نکنده باشیم اما خبری نشد ما تمام خاک عراق را یک بار غربال والک کردیم ،خاکریز زدیم و ایران درست کردیم وروزی چند بار به آن ایران فرضی حمله ور می شدیم وآنرا سرنگون می کردیم اما این پروسه ها هم به بن بست رسید وما هیچ آثاری از آرمان واهداف معقولی در آن ندیدیم.
از سال 71تا 73 رجوی با ترفند جدیدی به نام (ج.ن) جنگ های نا منظم در جدار مرز ها تمامی نیرو وامکانات خود را در خدمت اطلاعات صدام گذاشت تا از طرفی با خرابکاری رژیم را وارد جنگ دیگری با عراق کنند واز سویی هم با متمرکز کردن نیروهای خود روی این استراتژی از اعتراضات وریزش ممانعت کند در این راستا مدت دو سال همانطور که همه ی افراد آگاه هستند بطور شبانه روز تمام نیرو وقف تمرین وآماده سازی بی هدف شد ونتیجه فقط به یک سری شناسایی وبروز اطلاعات نظامی برای ارتش صدام شد به گونه ای که همه اطلاع دارند رجوی در نشست جمع بندی این فاز آخرین اطلاعات بدست آمده را تشریح کرد واز هماهنگی با اطلاعات صدام خبر داد.
بدین ترتیب دو سال دیگر بی هدف دویدیم اما کماکان از آرمان دور وبه خیانت وتروریزم نزدیک شدیم.
سال های 75 و76 نیز مجددا رجوی با کد راهگشایی برای فریب عنوان کرد همه ی جوانان در ایران خواهان آمدن به ارتش خصوصی صدام هستند اما رژیم مرز ها را قفل کرده ما بایستی با باز کردن مرز یک اتوبانی برای وصل آنان مهیا کنیم همگان دیدیم این بار هم دو سال تمام انرژی ووقت نیرو صرف بروز اطلاعات صدام شد ودر کنار آن خرابکاری وهدف قرار دادن منافع ملی خلق چاشنی شد.از این فاز هم غیر از یک پروسه زجر وتلاش شبانه روزی ورنج ونخوابی نیرو چیزی بدست نیامد
در فاصله آتش بس در سال67 تا خلع سلاح ارتش خصوصی صدام، رجوی چون می دانست دیگر خبری از ایده آل عملیات فروغ 2 نیست از طرفی هم اسیر دست صدام بود وراه بازگشتی برایش متصور نبود لذا با هر دغلی در پی فریب وحفظ نیرو بود در این رابطه به طور مخفیانه با ارتش صدام وارد پروژه باز سازی ساختار ارتش عراق که در جنگ کویت کاملا متلاشی شده بود شد.
در این مورد رجوی از صدام می خواهد که تمامی سلاح، تجهیزات ،خودرو ،زرهی و…مستهلک ارتش خود را به صورت مجموعه ای به فرقه بدهد تا آنها سالیان روی تعمیر وبازسازی آنها کار کنند که از طرفی نیرو فکر کند این هدیه نشانه امید به چشم انداز عملیات سر نگونی است واز طرفی هم مشروعیت ادامه حضور در عراق را رفع ورجوع کند همانطور که همه دیدیم در پایان هر پروژه رجوی با رو کردن ترفند جدیدتری همه ی امکانات تعمیرشده را به صدام مسترد می کرد وحاصل ماهها صرف انرژی و عمر نیرو به هدر می رفت.
ما براین باور بودیم که مبارز هستیم وبرای آزادی ورفاه خلق ایرانی تلاش می کنیم اما وقتی این آرمان سر از یکی شدن با رژیم صدام در آورد لاجرم تضاد های سر راه حزب بعث سر راه ما هم بود برای مثال رجوی بعد از اختلاف زناشویی داماد صدام وپروژه شکل گیری آن تا مراحل پایانی اش از یک سال تاخیر در امر سر نگونی رژیم به دلیل همان اختلاف زناشویی عنوان نمود همه ما هم در نشست مذکور بودیم، معلوم نیست این چه مبارزه ای بود که تحت شعاع مسئله خانوادگی داماد صدام قرار می گیرد ویک سال پیروزی آن به عقب می افتد.

خروج از نسخه موبایل