کعب الاحبارو « کرمی همرنگ خاک و برگ »

کعب الاحبارو « کرمی همرنگ خاک و برگ »
ميترا يوسفي، دوازدهم اوت 2006
درفاصله سال 1986 تا 1988 ، حوالی شانزه لیزه، حول تاریک ترین دوره زندگی، وقتی که تشویق می شدم تا از آزادگی خویشتن دست شُسته و به بردگی محض رجوی درآیم، ضمن فروش نسخه انگلیسی زبان نشریه سخیف و بی اعتبار رجوی ها، یک پسربچه اسراییلی همراه پدرش گذشتند و از دیدن عکس های ضد ایرانی در« آکسیون » رجوی ها، دهانشان آب افتاده، با بلندنظری خاص خودشان 10 فرانک پرداخته و نشریه را خریدند. من! تربیت شده ی ضد آمریکا و اسرائیل در دستگاه رجوی، زیر لب منافقانه خندیدم از این که دو قدمی دیگر با مطالعه ی مطالب غلیظ و شداد ضد اسرائیلی سنگینی کلاهگذاری را برسرشان حس خواهند کرد. ( وقتی در نخستین قدم های سرازیری و آوارگی، رجوی ها جرات فحاشی علنی برعلیه آمریکا و امپریالیسم را از دست داده و فقط به اسرائیل فحش
می دادند و حتی رژیم اسراییل را متهم به همکاری تسلیحاتی با ایران می کردند). شیطان اعظم خود در نشست های عمومی آموزشی به افرادش تصریح می کرد که فحاشی به اسراییل و سوریه، در حقیقت خطاب به آمریکا و شوروی است. ظاهرا تازه از خواب غفلت خزیدن به مرزهای سیبری! بخود آمده بود. پس از آن که در آستانه ی انقلاب به خیال خبری در شرق! به سوی مرزهای سردسیر گوش تیز و دُم علم کرده و سعادتی را در دام اتهام جاسوسی انداخت. سپس با عنوان ظاهرا شاعرانه و عمیقا مخوف « زندانی دونظام »، ازآن جان گرفتار بهره جویی ها کرد و با سخت تر شدن اوضاع، به سنت معمول، از شعاع حادثه گریخت.
باری، علیرغم آنکه همان فرانسه سرود « نبرد با آمریکا» و « سرکوچه کمینه » در پایگاه های مجاهدین خوانده می شد. بیرون از حمله ی زبانی و اسائه ی ادب به حضور قدرت های مهیب، روبه صفتانه احتراز می کرد. سرودهای عربی زبان و قدرشناسی از آموزش گرفتن در کمپ های فلسطینی ناپدید شد و سیاست رجوی رنگ عوض کرد، چون رنگ عوض کردن « آفتاب گردک »، کرمی برخاک و بر برگ. در این طریق به سرعتی ناشیانه وخیال بافی ابلهانه به صرفه آن افتاد که گو:
« خانی نیامده و خانی نرفته است!» یکسره اظهار ارادت و خدمت به صاحبان قدرتی کند که دشمن نخستین خلق می شناخت.
( شاید بهتر است وجه تسمیه این مثال را مرورکنیم که نخستین بار طی برنامه یی از رادیو ایران با شرکت زنده یاد « منوچهر نوذری » و هنرمند خوش صدا« تاجی احمدی » شنیدم: روستایی زحمتکشی اندک محصولش را به شهربرده و می فروشد و ضمن بازگشت خربزه یی می خرد، کنج دیواری
می نشیند و قسمت های شیرین و سطح رویی را به حظ و لذت می خورد. پوست ها را گوشه یی انباشته می کند و در نگاهی خمار و خواب آلود به پوست های خربزه با خود می اندیشد: هرکس از اینجا بگذرد می گوید « خانی » گذارش به اینجا افتاده، خربزه خورده ورفته است. بعد حیفش می آید که از قسمت باقیمانده برپوست بگذرد و به تراشیدن آن می پردازد و در ضمن متقاعد می شود: هرکس از اینجا بگذرد، می گوید « خانی » با نوکرش از اینجا گذشته، خربزه را« خان » خورده و پوستش را نوکرش تراشیده است. اما از فرط تهیدستی و فقر، گذشتن از پوست هم ممکن نیست، پوست را
می جود و با نگاه بر تخمه های خربزه به خیال می رود: هرکس از اینجا بگذرد فکر می کند « خانی» با نوکر و خرش از اینجا گذشته است، خربزه را« خان »، نرمه ی پوست را نوکر و باقی را خر خورده است. اما گذشتن از تخمه های خربزه هم ممکن نیست. ( روستایی بیچاره، جیب از سهم مزدوری صدام و دیگر اربابان انباشته نکرده است) ، وقتی به سوی تخمه ها می رود، در هوس خوردن و افسرده از برباد رفتن« خان » بازی، ناگزیر رضایت می دهد: اصلا گویی « خانی » نیامده و «خانی» نرفته است). البته آن خربزه خوردن با خربزه خوردن های سیاسی متفاوت است و هر غلط کاری، جایی ثبت شده و سبب« لرز» ش ها می شود که – خربزه خور- را پایش می نشانند!
بهرحال، درپیشرفت های منافقانه، بجای خون گریه کردن، رجوی ها ضمن جشن وپایکوبی اهریمنانه، برپاشده در منطقه جن زده « اور- سور- اوآز» به مناسبت سالگرد ارتکاب قتل های فجیع به طریق آتش زدن آدم ها در قلب تمدن اروپایی، طی شنیدن اراجیفی، به نهایت دجالیت رجوی ها، رسیدیم. برادرزاده معلوم الحالی از رجوی، را طوطی کردند، جایی که سازمان خود مستقیما، جرات بیانش را هم هنوز نداشت. این که اصلا طرف، را چه کار با ایران است بجای خود، شاید به پا درمیانی برای
« عموجان فرومایه » در منجلاب گرفتاری، « علم » شده بود که خود حکایت ازموقعیت اسفناک فرقه دارد. شاید پشم حکومت عموجان فرومایه می ریسید که اسباب عیش و عشرتی از حق خلق محروم ایران، در عشرتکده های اروپایی شود. همان مایه یی که تاکنون از حلقوم خلق عراق به جیب رجوی و خانواده اش رفته است.
این « والاگهر رجوی نیا!» فقط یکبار به بیابان عراقی سفرکرد. آنجا که عموجان فرومایه درقتل برادرش زار زار گریه کرد. همان که برای دیگران حق اشکی در غم عزیزی قائل نمیشد. برادرش را برای دفن به عراق برد، همان که برای بردگانش نگهداشتن عکسی از شهیدی در جیب ممنوع بود! همان که برای بردگانش تعیین تکلیف کرده بود که هریک ، هرجا از حیات بروند. همانجا بخاک سپرده خواهند شد! ( این همه دلسوزی هم لابد به آن برمی گردد که برادر مذکور در زمان شاه برای رستن مسعود رجوی از اعدام، کوشیده بود ).
لابد برادرزاده هم از جنس عموجان فرومایه است و این مسئله در قانون وراثت و همچنین مجالست! چندان عجیب و غریب نیست! اما مسخره آنجاست که طرف برای قدرت ها دانه « مبارزه برعلیه یهودی ستیزی! » می پاشد. گویا چشم سیاستمداران دنیا را به کوری چشم خود، کور دیده است. گویا آن نشریه های سراسر فحاشی به اسراییل و حتی داستان دنباله دار متهم کردن رژیم ایران به رابطه با اسراییل، جایی بایگانی نشده است. آیا افشای مجموعه نوارهای رابطه با سیستم امنیتی صدام حسین وعراق، با آن دیالوگ مشمئزکننده و نفرت آور درسی نشد؟ نه، زیرا دیکتاتور صفت ها از تاریخ درس نمیگیرند! گویا کسی فراموش کرده است که عمو جان فرومایه و اساس دستگاهش تعلیم گرفته از قرارگاه های فلسطینی است! البته نان خوردن و نمکدان شکستن کار رجوی هاست و قول دادن های مصلحتی اش رسوا! از پابوسی رهبری انقلاب، تا میثاق و پیمان با نخستین رییس جمهور ایران دکتر بنی صدر و شخصیت های سیاسی چون حاج سیدجوادی و یا خلبان تیره روزی که تا همین اخیر وضعیت قانونی نامعلوم داشت وبه ضرب اعتصاب غذا و پادرمیانی ها فعلا ازخطر « دیپورت » مصون مانده و علیرغم مهارتی که در حرفه اش داشت، سالهاست به بطالت روزگار می گذراند. یا آن مبارزه جویی های کف برلب، درحمایت از گروگانگیری سفارت آمریکا در ایران، که حال خود مدعی آن حرکت می شود!
باری، گویا کسی از یاد برده است که مریم رجوی در آخرین روزهای آوارگی، در باطل شدن اجازه اقامت چند ساله اش در اواسط دهه 90 میلادی، وقتی که آمده بود یک میلیون ایرانی با خود به عراق ببرد! دست بدامان یاسر عرفات شد و عکس هایی در محضر او برداشت و در نشریه سخیف مجاهد در لاف و گزاف به چاپ زد.
براستی که دجالیت در خانواده رجوی موروثی است و یا نامبرده فقط پولی گرفته و حرفی زده است. خوشا آنچه ما جداشدگان و رسته گان مفتخر، سعی در اثبات داریم، پدیده محیرالعقول خود از دورویی و دوجایه خوری در عین حال، بغایت بلاهت بار می نماید. آخر همان ها که رجوی درنهایت خفت و بی آبرویی، به درگاهشان دخیل بسته است،کسی را به ایران می برند که حداقل پایگاهی برای بازی های سیاسی داشته باشد. این ورق سوخته را کسی به بازی نخواهد گرفت.
اگر برادر زاده را ذره یی اندوه قتل « پدر » باقیست. به او بگویید صدها کودک مجاهد به جنون عموجان فرومایه ، درحیات « پدر» ازحق طبیعی واساسی خانواده، به مثابه نخستین بنای تمدن بشری، محروم گشته، همچنین مادرهایشان ربوده شدند و خود بار اضافی خانه این وآن، مواجه با فجایع ناگفتنی! که لکه ننگی برتیره رجوی هاست و غیرت هر ایرانی را به خروش می طلبد. اگر اشک بی پدری می ریزی، بدان آنچه بر کودکان اعضای مجاهدین رفت، از یاد نرفتنی ست. اگر دلت برای خواهرت می سوزد، دخترانی را بیادآور که درخانه بیگانگان تحت تجاوز قرار گرفتند.
ازطرفی ظاهرا در همین سلسله با شیوه های رسوای رجوی ها در تطمیع مادی و معنوی آدم های آسان و ارزان است که خاخام اسرائیلی برای تداعی تاریخ در مورد جدش « کعب الاحبار» برخاسته و خبر از مخالفت رجوی ها با داستان « گرونگیری 444 روزه » می دهد. جایی که جاسوس های آمریکایی به تحقیق همه ی حادثه را دیده، فریادهای مرگ برآمریکا را شنیده و ضبط کرده اند.

خروج از نسخه موبایل