نامه دوم مسعود جابانی به مسعود بنی صدر
دوست گرامیم مسعود بنی صدر سلام
مسعود جابانی
21.10.2006
نامه دوم
روز 18 اکتبر سمیناری در دانشگاه جامعه شناسی شهر لیدن هلند برگزار شد که در آن آن سینگلتون به دعوت کانون رهائی و دانشجویان همان دانشگاه، به سخنرانی و تشریح پروسه مغزشوئی و رابطه بین فرقه و تروریسم پرداخت.
استاد دانشگاه شهر لیدن، پروفسور فن خونسترن نیز در این سمینار شرکت کرده بود و به سئوالات دانشجویانش پاسخ می داد.( توضیح بیشتر در سایت رهائی با عنوان گزارش کوتاهی از سمینار لیدن امده است)
همانطور که در نامه قبلی برایت نوشتم بعنوان سخنران در دانشگاه ها و مراکز آموزشی دعوت می شوم و بویژه در مورد رادیکالیسم و رابطه فرقه و تروریسم و… صحبت می کنم و به سئوالات شرکت کنندگان در حدتوانم پاسخ می دهم)
البته مطالبی که در سمینار مادرید در مورد فرقه،افراط-تروریسم کردی آنقدر جذاب و روشن و مرحله ای نوشته شده که می تواند راحت به سئوالات ذهنی مشتاقان جواب داده و کمتر به فراموشی سپرده شود.
آنچه که در سمینار لیدن نظرم را جلب کرد نگرش متفاوت یک جامعه شناس به پروسه شستشوی مغزی و نپذیرفتن این موضوع بود که چگونه یک انسان به دام افتاده در فرقه می تواند طی یک پروسه مغزشوئی ، به موجودی گوش بفرمان تبدیل شود و اختیار تصمیم گیری فردی خویش را بطور کامل از دست بدهد.
آقای پروفسور فن خونسترن از زاویه جامعه شناسانه، عامل اختیاری فردی را در ماندگاری فرد در فرقه اصل دانسته و التصاق روانشناسانه و متدهای مغزشوئی را در مطیع کردن و گوش بفرمان نمودن نیرو، فرع می داند.
چند ماه قبل در همان دانشگاه توسط دانشجویان رشته روانشناسی دعوت شدم و در مورد متدهائی که فرقه های تروریستی برای جذب و تحت اختیار گرفتن نیرو بکار می برند به اختصار صحبت و گفتگو نمودم.
در آن جلسه مثال زدم که چگونه فرقه ای مانند مجاهدین روزانه از نیروهای خود گزارش عملیات جاری می گیرند آنان مجبورند که حتی در مورد دیدن خواب شب خود، مفصلا گزارش بنویسند.
شناخت و کار روانی روی نقاط حساس افراد، برای ترغیب و تشویق و پروراندن احساس کینه در راستای گرفتن انتقام و ترور، از دیگر مواردی است که فرقه بشدت به آن پایبند! است و بر روی آن سرمایه گذاری میکند.
در این رابطه بارها با پیش کشیدن اعدام سه برادرم می خواستند که حس انتقام را در من تقویت کنند. در واقع خود من هم سالها فکر میکردم که حتی انتقاد به سازمان به منزله توهین و بیحرمتی به خون برادرانم می باشد.در آن لحظه سریعا برانگیخته می شدم و خود را آماده حمله به منتقدان مینمودم.
در سمینار لیدن نیز یکی از دوستان قدیمیم که با آنها به دلیل اعدام شدن بیشتر اعضای خانواده شان همدرد هستم، برخورد کردم.او نیز به من ایراد می گرفت که کار ی که توانجام میدهی خیانت به خون بچه هائیست که اعدام شده اند او نیز مانند من که سالها دچار توهم و سرگردانی بودم، نگران و ملتهب از موضعگیریهای انتقادی! من بود…
دیدگاه سیاه و سفید در دستگاه رادیکالیسم، برای اکثر دانشجویان بسیار ملموس بود.براستی چه مثال زیبائی اززندگی آوردی وقتیکه آن را به رنگین کمان تشبیه کردی.
برایم جالب است که ببینم در 21 ماه نوامبر که برای دانشجویان رشته حقوق بین الملل سخنرانی دارم، چه مواردی برایشان مهم بوده و متدهای ذکر شده را چگونه می بینند.اگر در این موارد مطلبی است که بتوانم در موردش به دانشجویان به بحث و گفتگو بپردازم ، اشاره ای به آن بکن.
دوست گرامیم مسعود
چندی قبل در جواب ایمیل هموطنی ، مطالب بسیار جالب و آموزنده ای نوشته بودی. بویژه در مورد چگونگی تغییر مواضع سازمان از اول انقلاب تاکنون توضیحات مفصلی داده بودی.
چیزی که نظرم را در این رابطه جلب کرده بود که به آن در نامه ات اشاره نکرده بودی. موضوع ولایت فقیه بود که بواقع هیچوقت از سوی سازمان نفی نشد و بعدا دیدیم که در غالب پذیرش بیچون و چند رهبر ایدئولوژیک و پس از انقلابی در همین رابطه خودش را نشان داد.
دیگر اینکه در آن نامه نظرت را در مورد دین و حکومت نوشته بودی که برای صحبت در این باره ترجیح می دهم عین متن را برایت بیاورم.
باید حزب الله را تشکیل داده و تحت این نام به حکومت برسند. حال ممکن است برای من هجی کنی که چگونه آنها از یک سو مدعی هدف برقراری جمهوری دموکراتیک اسلامی هستند و از سوی دیگر معتقد به جدائی دین از دولت میباشند. بالطبع قبول داری که یکی از این دو گفته باید غلط و یا یک حرکت تاکتیکی وسیاسی… باشد. مجاهدین خود مدعی دومی بوده و علت بکار گیری جمهوری دموکراتیک اسلامی را مانوری سیاسی میدانستند که تبلیغات رژیم را خنٍثی کند. بگزریم که این چه حرکت سیاسی است که آنرا رسما در نشریاتشان اعلام میکنند و بعبارتی آنرا بی فایده مینمایند. بهر صورت اگر اینرا قبول داشته باشیم ممکن است به من بگوئی که تکلیف جامعه بی طبقه توحیدی و تشکیل حزب الله چه میشود؟ در اینمورد من هنوز معتقد به اسلام اجتماعی هستم و علیرغم مخالفت با بکار گیری شرع ( در جا خورده در تاریخ) در شرایط امروز، معتقدم ما هیچگاه نمیتوانیم مثل دنیای مسیحت-غربی شده و یا بعبارت دیگر اعتقاد به اسلام را خصوصی دانسته و در یک کشور اسلامی ، حکومت را از اسلام جدا سازیم. در نتیجه هنوز هم ایده الم همان عدالت اجتماعی قول داده شده توسط اسلام و تشیع است.
با توجه به اینکه من با جدائی دین از حکومت موافقم می خواستم دلایل تو را در این رابطه بشنوم. آیا با شرع اسلام که نگرش و تفاوتهای بسیاری را در بین دانشمندان اسلامی به دنبال دارد ، می شود به عدالت اجتماعی دست یافت ؟
آیا می شود نیازها و خواسته های فردی و اجتماعی مردم را در چهارچوب حکومت اسلامی پاسخ داد؟
دوست عزیزم منتظر کمک فکریت هستم.
خدایارت مسعودجابانی
21-10-2006
