يک نکته و چند نامه

يک نکته و چند نامه


از ابراهيم خدابنده خطاب به: جلال گنجه ای، ناهيد همت آبادی، سيمای آزادی و سايت همبستگي ملي آبان ماه 1385.
سایت دکتر مسعود بنی صدر، سیزدهم نوامبر 2006
يک نکته و چند نامه:
چند روز قبل چند نامه از دوستم ابراهيم بهمراه يادداشتي دريافت کردم. وی در آن ياد داشت، از من بعنوان يک دوست خواسته بود که آن نامه ها را به مخاطبين آنها پست نمايم. گر چه من به چنين نامه هائي اعتقاد ندارم و فکر ميکنم که سازمان مجاهدين خلق واعضأيش دهها سال است که از روابط اجتماعي و انساني معمول فرسنگها و قرنها فاصله گرفته و صرفا تبديل به يک فرقه سياسي شده اند، با اينحال صد البته که خواسته يک دوست به روی چشم است و انجام آن مفروض.
من نامه ها را به تنها آدرسي که از مجاهدين دارم، يعني آدرس صندوق پستي پشت نشرياتشان پست کرده و از آنجا که معتقد به آشکار بودن حرکات سياسي خود هستم و در عين حال مطمئن نيستم که نامه ها به مخاطبين آنها خواهد رسيد و يا نه، صحيح دانستم که آنها را جهت اطلاع عموم در وب سايتم هم بگذارم.
در همين جا لازم ديدم که يک تذکر به قرار زير، به دوست قديمي خود داده و از خود رفع ابهام نمايم.
دوست عزيز، ابراهيم:
همانطور که ميداني از نظر هر فرقه، منجمله مجاهدين، و مريدان آن، هر فردی که از فرقه جدا ميشود، از فردوس موعود مراد فرقه جدا شده و راهي دوزخ مردم عادی ميگردد. از نظر آنان چنين فردی يا وارد زندگي و روابط پست حيواني ماقبل عضويت خود در فرقه ميشود و يا بالجبار مزد بگير دشمن و قطب مخالف. چنين فردی از نظر آنان در هر صورت خائن است و خونش حلال. حال وقتي خون تو از نظر آنان حلال است، تو چگونه از آنان انتظار صداقت، انصاف و مروت در حق خود داری؟ آخر تو که در فرقه بوده ای و ديده ای که صداقت فقط و فقط در حق و در رابطه با رهبری معني و مفهموم و مشروعيت دارد و بس و دريغ از آن حتي در حق نزديکان و خودی ها، چه برسد به دور شدگان و دشمنان؟
نميدانم داستان دکتر فاستوس نوشته کريستوفر مارلو را خوانده ای و يا نه؟ داستان فردی که روح خود را به شيطان فروخت؟ داستاني است بس تکان دهنده و آموزنده. وبه نظر من با يک اشتباه بزرگ. و آن اينکه هيچ کس نميتواند بخاطر منافع فردی، روح خود را بفروشد، چرا که روح فروخته و يا بخشوده و بهر صورت روح باخته ديگر «خودی» ، خوب و بدی، خواستي، و وجدان فردی ای ندارد که بخواهد آنرا چه بلحاظ مادی و چه معنوی ارضاع کند.
افلاطون ميگويد روح انسان سه قسمت دارد، اول: خواستها، دوم: بخش عقلاني و منطقي که راهنمای فرد است جهت دستيابي به آن خواستها. و سوم: بخش تيموس( به يوناني، به فارسي تقريبا ميتوان آنرا نياز به تشخص و مميز شدن ترجمه کرد.). از نظر من روح بجدا از معني متا فيزيکی آن مرکز شخصيت فردی انسان است، مرکز اعتقادات، ارزشها، خواستها و عواطف انسان، در هر صورت روح انسان مرکز انسانيت فردی انسان است.
مطمئنا تو آنقدر از مجاهدين و خاطرات آندوران فاصله نگرفته ای که اين گفته تکراری رهبر مجاهدين را فراموش کرده باشي که همواره در نشستها ميگفت: روح و روان شما مال من است و پوست ،گوشت و استخوانتان مال مريم. خوب وقتي انسان روح خود را مثل داستان دکتر فاستوس به شيطان ميفروشد و يا مثل مريدان يک فرقه در سيني طلائي به مراد فرقه هديه ميدهد، ديگر از خواستها، عقلانيت و اصول و ارزشهای فردی او چه باقي ميماند که بخواهد از زندگي لذت فردی ببرد (مثل داستان دکتر فاستوس) و يا بشود از چنين فردی انتظار احترام به ارزشهای فردی و اجتماعي و يا مذهبي و.. را داشت؟
من گاها در وب سايتهای جداشدگان از مجاهدين ميبينم که اعضأ ، هواداران و ياران مجاهدين را مخاطب قرار داده و حتي در مواردی باصطلاح آنها را افشأ کرده و يا متاسفانه بعضا به ناسزا ميکشند که چرا فلان کار را کرده و يا فلان چيز را گفته اند! آخر تو ، من و ايشان مگر زمانيکه در مجاهدين بوديم، کارهائي که ميکرديم به خواست و اراده فردی خودمان بود که مال آنها باشد؟ مگر اصلا ما خودی داشتيم و يا حق داشتيم که داشته باشيم که آن خود خواستي و اراده فردی ای داشته باشد؟ اينجاست که من چه از کارها و گفته های آنان و چه از نامه های اخير تو در تحير و تعجب شده و کنجکاو پاسخ؟ بماند که در برخورد با بعضي از آن باصطلاح افشاگریها و فرهنگ بکار رفته در آنها شرمگين ميگردم و افسرده و غمگين برای حرمت قلم و فرهنگ فارسي.
باری برای چندصدمين بار از نظر من، مريدان يک فرقه بر خلاف نظر عموم نه بي اراده هستند که برعکس اراده شان بعضا چند مقابل شده، و نه مغز شسته هستند که بلکه حافظه شان قويتر از قبل هم گشته، بلکه روح باخته و يا روح فروخته هستند و در نتيجه غير مسئول در مقابل افکار، اعمال و رفتارشان.
بهر صورت، با اجازه تو نامه هايت را جهت اطلاع عموم، و اميد به وجود گوش شنوا و منصف در زير ميآورم.
خدمت استاد جلال گنجه ای
از : ابراهیم خدابنده
تاریخ : 15 آبان 1385
آقا جلال سلام،
دستمریزاد، خودتان می برید و خودتان میدوزید، تنها به قاضی میروید و راضی برمیگردید. سر سوزنی هم شک نمیکنید که یحتمل کسی که با وی نان و نمک خورده و مختصر آشنایی با روحیاتش دارید تحت هیچ شرایطی راضی به آزار و اذیت یک زوج هنرمند با سابقه که مهمان منزلشان بوده و سر سفره شان نشسته است نشود.
شما در مقاله ای تحت عنوان راز درون پرده… ؟! که از قرار معلوم در تاریخ شنبه 13 آبان 1385 در پایگاه اینترنتی همبستگی ملی متعلق به سازمان مجاهدین خلق منعکس گردیده بود بنده را تماما مورد لطف و عنایت خود قرار داده بودید. من البته از خود شما هیچ گلایه ای ندارم. قطعا اگر من هم به جای شما و در شرایط شما و در همان ظرف فرقه بودم دقیقا همین کار را میکردم.
پریروز نامه ای از خارج از کشور به دستم رسید که در خصوص برنامه پرونده پخش شده از شبکه ماهواره ای سیمای آزادی متعلق به سازمان مجاهدین خلق نوشته بود که البته شما هم در مقاله خود به همان برنامه اشاره کرده بودید. در این برنامه ادعا شده بود که گویا من از ایران با یک وکیل در اطریش تماس گرفته و اطلاع داده ام که خدای ناخواسته اتفاقی برای فرزندان سرکار خانم ناهید همت آبادی و جناب استاد بهرام عالیوندی افتاده است. من در نامه ای که همان روز برای بانو همت آبادی نوشتم توضیح دادم که از زمانی که در 15 خرداد 1382 از سوریه به زندان اوین آورده شدم تا به امروز به غیر از با دخترم هما خدابنده و برادرم مسعود خدابنده و دوست دوران تحصیلم دکتر مسعود بنی صدر با احد الناسی در خارج از کشور تماس تلفنی نداشته ام.
بلافاصله بعد از شنیدن این موضوع ذهنم نسبت به اینکه چه کسی و بر اساس چه منافعی دست به چنین کار خبیثی زده است مشغول شد. موارد زیادی را به ذهنم آوردم. خود شما نیز در نوشته تان نسبت به انگیزه چنین کاری دچار سؤال و ابهام شده بودید خصوصا اینکه خودتان اشاره کرده بودید که تماس گیرنده نمیتوانسته برنامه ای دراز مدت را دنبال کرده باشد چرا که صحت و سقم مسئله بلافاصله قابل پیگیری و روشن شدن بوده است و باز همانطور که مطرح نموده بودید من هم به این نکته کاملا واقف بوده ام. اگر هدف اذیت و آزار خانواده عالیوندی بود اصلا نیازی نبود که این خبر توسط من از زندان اوین به گوش یک وکیل اطریشی برسد و قطعا راههای خیلی راحت تری در همان خارج از کشور وجود داشت مگر اینکه از اساس با قصد و غرضی سوژه خود من بوده باشم. همچنین اگر سازمان خود از قبل از منشأ موضوع اطلاعی نداشت قطعا اینقدر عجولانه بدون مدرک و دلیل وارد موضوع نمیشد و صبر میکرد و تحقیق مینمود و با ادله کافی اقدام میکرد و حتی قطعا یک کیس حقوقی هم باز مینمود. برای من کاملا روشن است که آبشخور این قضیه کجاست و برای چه مقصود و چه مصرفی برنامه ریزی شده است. این طرح آنقدر ناشیانه ریخته شده که هر کس اگر قدری به خود زحمت بدهد و بررسی نماید به کنه موضوع پی خواهد برد. بر خلاف نظر شما در نوشته تان هدف از انجام دسیسه مربوطه هیچ کس غیر از خود من نبوده است.
با توجه به مطالعاتی که این مدت توانسته ام بطور آزاد و خارج از محدودیت های سازمان در خصوص فرقه ها داشته باشم دست زدن به هر ترفندی برای تخطئه و سرکوب و بی اعتبار کردن مخالفین و منتقدین از طرف فرقه ها امری عادی و مسبوق به سوابق بسیار تاریخی است. اگر در جریان باشید از حدود دو سال پیش مطالبی را که حاوی انتقادات و ایرادات من به عملکردها و سیاست های سازمان مجاهدین خلق بود را به رشته تحریر در آوردم. از کم و کیف انعکاس این مطالب اطلاع دقیقی ندارم ولی قطعا سازمان نسبت به این عمل نباید رضایت خاطر داشته باشد. اما از آنجا که فرقه ها به هیچ وجه تمایل به وارد شدن به بحث و فحص منطقی با منتقدین خود ندارند و به جای دادن جواب های مستدل به انتقاد ها، تلاش میکنند تا خود منتقد را به نوعی بی اعتبار نمایند و از آنجا که فرقه ها هیچ منع اخلاقی برای دست زدن به هیچ ترفندی برای رسیدن به مقصود خود احساس نمیکنند لاجرم سعی مینمایند با برنامه ریزی هایی نظیر آنچه که فعلا شاهد آن هستیم، به تخطئه و شانتاژ حرف مخالف خود بپردازند.
من در نوشته هایم تلاش کرده ام که از چهارچوب منطق و نزاکت خارج نشده و احترام تمامی طرف های مورد بحث از جمله رهبری و تمامی مسئولین سازمان را نگاه دارم و از این پس نیز هر اتفاقی که بیفتد و هر برخوردی که با من بشود و هر مسئله ای که احیانا بخواهد برایم بوجود بیاید از راه و شیوه ای که انتخاب کرده ام سر سوزنی عدول نکرده و شکل برخورد خود را تغییر نخواهم کرد چرا که تلاش میکنم خصلت های فرقه ای را که همیشه مخالف آن بوده ام تا جایی که برایم امکان دارد از خود دور نمایم.
اما از شما که فردی فهیم و اهل مطالعه و صاحب اندیشه و خصوصا روحانی و قطعا پیروی انصاف و مروت هستید درخواست میکنم که اولا تا جایی که برایتان مقدور است حول موضوع فرقه و فرقه گرایی مطالعه و تحقیق آزاد بنمائید، ثانیا تا جایی که دسترسی دارید نوشته های مرا مطالعه کرده و مرا در روشن شدن اشتباهاتم راهنمایی کنید، و ثالثا موضوع پیش آمده را مجددا مرور کرده و احتمالات متعدد را در نظر گرفته و تلاش نمائید که قضاوتی غیر عجولانه و غیر جانبدارانه روی موضوع انجام دهید.
اما از بابت کسب تجربه در خصوص عملکردهای فرقه ای قضیه ای را برایتان شرح خواهم داد که شاید خودتان در جریان بوده باشید. زمانی که من و آقای جمیل بصام در سوریه دستگیر شدیم و طی دو ماهی که در آن کشور زندانی بودیم سازمان مجاهدین خلق، که ما را برای مأموریتی که اصلا از محتوای آن اطلاعی نداشتیم به سوریه فرستاده بود، نه تنها برای آزادی ما هیچ اقدامی نکرد بلکه مسئله را کاملا مسکوت گذاشت و تنها زمانی که ما را به ایران تحویل دادند و از بابت ما خیال سازمان کاملا راحت شد به نشر اخبار آن پرداخت. برادرم و دخترم بعد از اطلاع از انتقال ما به ایران اقدامات حقوقی و سیاسی گسترده ای را در انگلستان آغاز کردند و البته تمامی طرف حسابهای مربوطه به آنها میگفتند که چنانچه حتی چند روز قبل از انتقال ما به ایران مطلع شده بودند قطعا جلوی این امر را میگرفتند. یعنی لازم نبود سازمان کاری انجام دهد. صرفا کافی بود برادر و دختر مرا در جریان میگذاشت و آنها کار خود را انجام میدادند. البته برای من با شناختی که از سازمان پیدا کرده ام و دیدی که از فرقه ها بدست آورده ام کاری که سازمان کرد کاملا قابل تبیین است. البته تا جایی که به خود من بر میگردد من به خواست و مشیت خداوند باور دارم و لذا معتقدم که قطعا خیری در این کار بوده است. و اما سازمان بلافاصله بعد از انتقال من به زندان اوین با دخترم تماس گرفته و به او که تازه وضع حمل نموده بود به دروغ گفته بود که من در زندان اوین زیر شکنجه هستم و بزودی اعدام خواهم شد و با ایجاد فضای روانی و احساسی بوجود آمده از این خبر کذب او را تشویق به رفتن به لندن برای خود سوزی کرده بود. در همین رابطه دخترم میگفت که از جانب افراد سازمان به شدت برای شرکت در تظاهرات آنان و انجام آنچه میخواستند تحت فشار بود بطوری که مجبور شده بود به منزل مادرش برود تا کسی به او دسترسی نداشته باشد. نهایتا هم که او جواب رد داده بود و گفته بود که مایل است به شیوه خودش اقدام کند مورد عتاب و رفتار نادرست قرار گرفته بود. اگر مایل باشید میتوانم ترتیب دیداری بین شما یا هر کس دیگری که مایل باشد با او را بدهم تا او که هیچگونه شناختی از سازمان یا انگیزه سیاسی ندارد خود با اسم و رد و مشخصات و محل و تاریخ موضوع را مفصلا شرح دهد.
میدانم در شرایط و فضایی که شما در آن قرار دارید قبول اینکه موضوع اطریش کار خود سازمان باشد مشکل است ولی باور کنید که تنها از تفکر فرقه ای مثل تفکر تشکیلات مجاهدین خلق بر می آید که با کسی تماس گرفته و اینچنین اسباب رنجش و اذیت او را فراهم نماید و جان انسان ها و وضعیت روحی شان سر سوزنی برایش اهمیت نداشته باشد. وقتی دخترم یکسال بعد از آمدن من به ایران برای دیدار با من به ایران آمد گفت که روی موضوع مربوطه و خصوصا افراد تماس گیرنده و برخورد کننده که نام و نشانی آنها را در اختیار داشت اقدام حقوقی انجام داده است که او را از این کار منع کردم و برایش توضیح دادم که اصلا نیازی به چنین کاری نیست و آن افراد نیز خودشان قربانیانی هستند که با اختیار خودشان این کارها را نمیکنند و اگر من هم به جای آنها و در شرایط آنها بودم همین کار را میکردم و از وی خواستم که نام آن افراد را جایی مطرح نکند. البته آنزمان هنوز شناخت فعلی را از کارکردهای فرقه ای نداشتم.
بهرحال اولا آرزو میکنم که این نوشته، که تلاش میکنم آنرا از طرق دوستم دکتر مسعود بنی صدر که معرف حضورتان هست بفرستم، از جانب شما وصول شود و ثانیا دعا میکنم که زمان اصلاحات در سازمان مجاهدین خلق نیز فرا برسد و چهارچوب های فرقه ای فعلی شکسته شده و فضای نو و تازه دموکراتیک در آن حاکم گردد و سازمان مجاهدین خلق از اینگونه برنامه ریزی ها برای شانتاژ و تخطئه مخالفین و معترضین دست برداشته و با روشهای منطقی و امروزی اقدام به پاسخگویی به ایرادات و انتقادات مطرح شده توسط مخالفین بنماید.
دیگر شما را بخدا میسپارم و بسیار خوشحال خواهم شد اگر جوابی در خصوص نوشته حاضر از شما داشته باشم. با تشکر فراوان.
والسلام
هنرمند گرامی سرکار خانم ناهید همت آبادی
از: ابراهیم خدابنده
تاریخ: شنبه 13 آبان 1385
با سلام خدمت شما و استاد هنرمند جناب آقای بهرام عالیوندی
امروز نامه ای از خارج از کشور به دستم رسید که خبر مندرج در آن باعث شگفتی و حیرت اینجانب گردید. از قرار معلوم در برنامه پرونده پخش شده از تلویزیون ماهواره ای سیمای آزادی متعلق به سازمان مجاهدین خلق در تاریخ 8 آبان، ادعا شده بود که گویا من با یک وکیل اطریشی تماس گرفته و اطلاع داده ام که خدای ناکرده زبانم لال اتفاقی برای پسران شما در قرارگاه اشرف در عراق افتاده است. در این برنامه البته تا جایی که اطلاع دارم شما و فرزندانتان نیز بر اساس این خبر مرا شخصا مورد لطف و مرحمت خود قرار داده بودید.
قبل از هر چیز باید از شما گله مندی کنم که چرا بخاطر آشنایی که با هم داشتیم و شناخت هرچند مختصری که از من دارید سر سوزنی به خود تردید راه ندادید که شاید این توطئه و دسیسه برای مخدوش کردن برخی مسائل از جانب کسانی که قطعا منافعی را دنبال میکنند صورت گرفته باشد. جهت اطلاعتان باید عرض کنم که از زمانی که در 15 خرداد 1382 به ایران آورده شدم تا به امروز به غیر از با دخترم هما خدابنده و برادرم مسعود خدابنده و دوست دوران تحصیلم مسعود بنی صدر با بنی بشری در خارج از کشور تماس تلفنی نداشته ام. در چند مورد البته نامه هایی برای برخی دوستان که هم اکنون در سازمان مجاهدین خلق عضویت دارند من باب درد دل و شرح احوالات خودم نوشته ام که نسبت به وصول آنها و یا واکنش احتمالی آنان هیچگونه اطلاعی ندارم.
اگر مایل باشید بدانید من بعد از بیش از یکسال و نیم که در زندان اوین بودم خودم تصمیم گرفتم که دست به قلم برده و آنچه در ذهن دارم را بیان کنم. اولین نوشته من طرح تعدادی سؤال از مسعود به عنوان رهبر سازمان مجاهدین خلق بود که آنرا برای برادرم فرستادم تا بهر طریقی که میتواند به اطلاع سازمان برساند. بهرحال طی این مدت مطالبی انتقادی در خصوص سازمان مجاهدین خلق نوشته ام که از کم و کیف انعکاس آنها نیز اطلاع دقیقی ندارم و البته برایم نحوه انعکاس آنها هم اصلا مهم نبود چون قبل از هر چیز صرفا از بابت تخلیه خود از افکاری که مدام در ذهنم دور میزد این کار را کردم تا قبل از هر چیز خودم به آرامش و ثبات برسم. اخیرا هم نامه ای خطاب به خانم مریم رجوی که عملا رهبری سازمان را به عهده دارند نوشتم و هر انتقاد و پیشنهادی که به ذهنم میرسید مطرح کردم و از دوستم آقای مسعود بنی صدر خواستم تا آنرا به هر نحوی که میداند به دست ایشان برساند.
اما آنچه در مورد قضیه فوق ذهن مرا مشغول کرده است اینست که چه کسی و برای چه مقصودی این کار را ممکن است انجام داده باشد. احتمالات زیادی وجود دارند و میشود دایره حدس و گمان را وسعت بخشید. من دلیل و مدرک مشخصی در دست ندارم و دستم هم از انجام هرگونه تحقیقاتی کوتاه است ولی ظن خودم بر اساس شناختی که از کارکرد فرقه ها بدست آورده ام به این میرود که سازمان مجاهدین خلق به دلیل انتقاداتی که من تاکنون مطرح کرده ام خواسته باشد به زعم خودش این برگ را به اصطلاح سوزانده و قضیه را لوث کرده باشد. این گمان ممکن است از نظر شما کاملا بعید به نظر برسد ولی مروری بر تاریخچه فرقه ها در زمان ها و محل های مختلف به خوبی نشان میدهد که اتفاقا تخطئه و شانتاژ ناراضیان و مخالفین از خصوصیات بسیار بارز هر فرقه ای بوده و نمونه های تاریخی آن فراوان یافت میشوند.
بهرحال من به محض اینکه امکانی پیدا کنم (که هیچ ایده ای ندارم که زمان آن کی میتواند باشد) تصمیم دارم تا این موضوع را از طریق پلیس و مقامات قضایی اطریش دنبال نمایم. فعلا هم از برادرم مسعود خدابنده در انگلستان خواسته ام تا مقدمات کار را فراهم نماید تا عامل این توطئه غیر انسانی هر کس که بوده باشد پیدا و معرفی شود. از شما هم مصرانه درخواست دارم که هم خودتان و هم وکیل مربوطه موضوع را به پلیس کشور اطریش اطلاع داده و شکایت نامه ای در این خصوص تنظیم نمائید. قطعا با توجه به اینکه زمان و مکان تماس باید معلوم باشد پلیس خواهد توانست ردی در این خصوص پیدا کند.
نمیدانم چقدر در جریان هستید که زمانی که من از سوریه به زندان اوین آورده شدم سازمان با دخترم که تازه وضع حمل کرده بود تماس گرفته و بعد از دادن خبر انتقال من به تهران به او گفته بود که پدرش در زندان اوین در زیر شدیدترین شکنجه قرار داشته و بزودی اعدام خواهد شد. بعد از دادن این خبر کذب و بر هم زدن تعادل روحی و روانی او از وی خواسته شده بود که در اعتراض به این امر به لندن رفته و اقدام به خودسوزی نماید. آنروز دختر من این فرمان را اجرا نکرد ولی کسان دیگری بودند که در آتش مطامع رهبری سازمان سوختند که آخرین نمونه آن یاسر اکبر نسب در قرارگاه اشرف بود. از صمیم قلب آرزو میکنم و از خدا میخواهم که چنین فرمانی هرگز برای فرزندان شما و سایر کسانی که در قرارگاه اشرف گرفتارند صادر نگردد و چنین اتفاقی برایشان پیش نیاید.
اعتقادات شما و استاد عالیوندی و پسران گرامی تان هر چه که باشد از نظر من محترم است و من هرگز تحت هیچ شرایطی حاضر به ایجاد کوچکترین ناراحتی برای خانواده شما یا هیچ کس دیگری صرفا بدلیل اختلاف نظر نبوده و نیستم و حد اقل انتظار من از شما هم این بود که خودتان اینرا از قبل باور میداشتید. از آنجایی که ردی از شما ندارم این نامه را برای دوستم دکتر مسعود بنی صدر که معرف حضورتان هست میفرستم تا به هر ترتیبی که میتواند به دستتان برساند.
دیگر شما و خانواده محترم را به خدا می سپارم و برای همگی آرزوی سعادت میکنم. فوق العاده خوشحال خواهم شد اگر جوابی به نامه حاضر از شما دریافت نمایم. با تشکر فراوان.
ابراهیم خدابنده
برنامه پرونده
سیمای آزادی
شبکه تلویزیونی ماهواره ای سازمان مجاهدین خلق
از: ابراهیم خدابنده
تاریخ: 13 آبان 1385
امروز مطلع شدم که در برنامه پرونده که در تاریخ 8 آبان امسال از شبکه سیمای آزادی پخش شده ادعا گردیده است که گویا من از زندان اوین در تهران با یک وکیل اطریشی تماس گرفته ام و اطلاعات نادرستی در خصوص فرزندان سرکار خانم ناهید همت آبادی و جناب استاد بهرام عالیوندی داده و موجب نگرانی و تشویش آنان گشته ام. در این برنامه ظاهرا هیچ گونه دلیل و مدرکی در اثبات ادعای فوق ارائه نگردیده و توضیحات بیشتری هم در خصوص جزئیات خبر داده نشده است و بیشتر به حواشی و تجزیه و تحلیل ها پرداخته شده و به دلخواه گردانندگان برنامه نتیجه گیری شده است.
مایلم اطلاع دهم که این خبر کذب محض بوده و من از زمانی که از سوریه در 15 خرداد 1382 به ایران و زندان اوین آورده شدم به غیر از دخترم هما خدابنده و برادرم مسعود خدابنده و دوست دوران تحصیلم مسعود بنی صدر با هیچ کس در خارج از ایران تماس تلفنی نداشته ام.
به اعتقاد من قصد و منظور از راه اندازی این نمایش تلویزیونی متعاقب آن دسیسه ضد انسانی، قبل از هر چیز تخطئه و شانتاژ انتقاداتی است که طی این مدت نسبت به عملکردها و سیاست های سازمان مجاهدین خلق مطرح کرده ام. تخریب منتقد به جای پاسخگویی به انتقادات، شیوه شناخته شده تمامی فرقه ها و خصوصا سازمان مجاهدین خلق است که سوابق بسیاری در گذشته در این خصوص دارد.
در خواست دارم بر اساس عرف معمول مطبوعات در تمامی جهان، چنانچه به آن پایبنده باشید، این تکذیبیه و اظهار نظر اینجانب را در همان برنامه به اطلاع بینندگان خود برسانید.
با تشکر
پایگاه اینترنتی همبستگی ملی
مربوط به سازمان مجاهدین خلق
از: ابراهیم خدابنده
تاریخ: 15 آبان 1385
در مقاله ای تحت عنوان راز درون پرده… ؟! نوشته استاد جلال گنجه ای در تاریخ شنبه 13 آبان 1385 اشاره گردیده است که گویا من از زندان اوین با یک وکیل در اطریش تماس گرفته و اخبار نادرستی در خصوص فرزندان سرکار خانم ناهید همت آبادی و جناب استاد بهرام عالیوندی که در قرارگاه اشرف در عراق بسر میبرند داده و موجبات تشویش و نگرانی آنان را فراهم کرده ام.
مایلم به اطلاع برسانم که این خبر کذب محض بوده و من از زمانی که در تاریخ 15 خرداد 1382 از سوریه به ایران و زندان اوین آورده شدم تا به امروز با هیچ کس در خارج از کشور به غیر از دخترم هما خدابنده و برادرم مسعود خدابنده و دوست دوران تحصیلم مسعود بنی صدر تماس تلفنی نداشته ام.
از نظر من این اقدام یک دسیسه جنایتکارانه و فرقه گونه جهت لوث کردن و تخطئه برخی انتقاداتی بوده است که طی این مدت به عملکردها و سیاست های سازمان مجاهدین خلق مطرح کرده ام. من معتقدم که باید حول این توطئه تحقیقات مکفی صورت گرفته و عاملان آن با دلیل و مدرک معرفی گردند.
بنابراین از شما در خواست میکنم که بر اساس عرف مطبوعات در تمامی دنیا، چنانچه به آن مقید باشید، تکذیبینه و اظهار نظر مرا جهت اطلاع خوانندگان خود در سایت همبستگی ملی درج نمائید.
با تشکر
خروج از نسخه موبایل