خاطرات مجتبی نوری در کنار پادگان اشرف

با سلام به تمامی خانواده های رنج کشیده از مناسبات فرقه رجوی

من مجتبی نوری هستم. برادر من حمید رضا نوری چندین سال است در سازمان مجاهدین است. ما خانواده ها نبایستی بگوییم سازمان مجاهدین بایستی بگوییم فرقه رجوی .

دورانی که فرقه رجوی در عراق بود خانواده ها به عراق سفر می کردند. از جمله من چندین بار به عراق سفر کردم با امید به اینکه با برادرم ملاقاتی داشته باشم. این نه تنها خواست من بلکه خواست تمامی خانواده هایی بود که در کنار پادگان اشرف تجمع می کردند. در فرقه رجوی نقض حقوق بشر شاخص بود. وقتی با خانواده ها کنار فنس یا سیم خاردارهای اطراف پادگان اشرف تجمع می کردیم انگار تمامی ارکان عناصر توجیه شده فرقه رجوی به هم می ریخت. ما کاری با آنها نداشتیم و فقط می خواستیم عزیزانمان را از نزدیک ببینیم اما بد و بیراه بود که از جانب عناصر فرقه رجوی نصیب ما می شد.

از پشت فنس با یکی از آنها که ظاهرا مسئولشان بود صحبتی کردم و به او گفتم چرا با ما چنین رفتار می کنید؟! ملاقات کردن با برادرم از نظر شما جرم است؟ در جواب به من گفت برادر تو اینجا نیست و شما دشمن ما هستید. از کنار فنس دور شوید . من به او گفتم شما که می گویید ما آزادی داریم و از حقوق بشر حمایت می کنیم. پس چرا برادر مرا آزاد نمی کنید؟ به او اجازه دهید برای آینده خودش تصمیم بگیرد. شما معنی آزادی و حقوق بشر را نمی فهمید و قانون عقب افتاده خودتان را دارید .

این را که گفتم بد و بیراه ها بر علیه ما خانواده ها شدت گرفت. هوا گرم بود و ما خسته. خسته اما مقاوم. این سالهای دوری ما را مقاوم کرده بود. روحی خسته اما امیدوار . همه ی ما عزممان جزم بوده و هست که تا آزادی عزیزانمان ایستادگی کنیم.  حین برگشت به محل استراحت احساس کردم شی ء فلزی به پایم اصابت کرد. پایم زخمی شده بود آن شی ء را برداشتم. یک تکه فلز بود که دو طرف آن را تیز کرده بودند و به سمت ما پرتاب می کردند. چند تا از پدران و مادران را زخمی کردند. من چند تا از اشیا فلزی را بر داشتم و با خودم به محل استراحت آوردم. خانواده ها از دست فرقه رجوی خشمگین شده بودند و می گفتند می بینید رجوی با ما چکار می کند. بچه های ما را زندانی کرده و به سمت ما اشیاء فلزی پرتاب می کند.

چند روزی در کنار پادگان اشرف بودیم. یک روز به ما ابلاغ کردند به بغداد می رویم. چند تا از نمایندگان عراقی می خواهند ما را ببینند. وقتی به بغداد رفتیم در یک سالنی با نماینده های عراقی دیدار کردیم یکی از نماینده ها گفت: دنبال این هستیم که با فرزندانتان دیدار کنید. واقعیت را بخواهید حرفش به دلم نچسبید. برگشتیم به محل استقرار خودمان در کنار پادگان اشرف. وقت ما در حال اتمام بود و بایستی جای خودمان را به خانواده های دیگری می دادیم. تنها دل گرمی من در کنار پادگان اشرف جمع شدن خانواده ها در کنار یکدیگر بود. خانواده هایی که کم نیاوردند. خاطره خوبی از خانواده ها در آن زمان دارم و هر چه عناصر فرقه رجوی به آنها بد و بیراه می گفتند و یا سنگ و اشیا فلزی به سمت خانواده ها پرتاب می کردند فعالیت خانواده ها برای آزادی فرزندانشان بیشتر و بیشتر می شد. این بزرگترین ضربه برای رجوی و سران فرقه محسوب می شد.

مجتبی نوری

خروج از نسخه موبایل