چاره بیچارگان مرگ است و بس

مسعود رجوی سرکرده گروه مجاهدین، پس از وقفه ای چند ساله و مخفی شدن طولانی اش، چند ماهی است که از لانه اش سربیرون آورده و به دادن پیام های نسبتاً طولانی اقدام کرده است. این چند پیام که معمولاً مانند سخنرانی های بی سر و ته و شامل همه چیز و از همه نوع تحلیل می باشد؛ هنگامی داده می شود که او گمان می کند به پیروزی هایی دست یافته است. البته این گمان "رسیدن به پیروزی" که به زودی مشخص می شود که هیچ اتفاقی نیافتاده است و دستاوردی نداشته، برای شخص مسعود رجوی که به "رنگ کردن " اندک هوادارانش معروف است، واضح و آشکار است. اما باید پرسید چه عواملی باعث می شود که او بعد از این فرار و مخفی شدن چند ساله و مرگ سیاسی اش اقدام به دادن پیام می کند که در جای خود قابل تامل و بررسی است.

رجوی که به کودن بودن در امور سیاسی و تحلیل آن معروف است قبل از حمله امریکا به عراق دست به ترسیم تحلیل هایی بر روی "تخته سیاه"اش زد که خوب می دانست به زودی باید خودش و زندانیان قلعه اشرف، عراق را ترک کنند.جنگ شروع شد و مسعود رجوی فرار کرد و فرصت مناسبی پیش آمد برای جداشدن نیروهایی که به زور تهدید و تطمیع در اشرف نگه داشته شده بودند. مریم رجوی نیز به اروپا فرار کرد و در این بیابان چند مرد و زن سالخورده ماندند، که امید و آمالشان اسلحه هایشان و رسیدگی به آنان بود که آن هم از آنها گرفته شده است و جوانی که با نادانی رهبران فرقه و بی اطلاعی خودشان و خام شدنشان گرفته شده است.

دیگر نه "مسعود" ی وجود دارد تا با گذاشتن جلسات متعدد چندین ساعته آنان را خام کند و بخنداند و امید به رسیدن به "تهران" را به آنان بدهد و نه "مریم"زنی که مترسک بودنش بر همه آشکار است؛ می تواند با گریم صورت و زیر و بم کردن و لرزاندن صدایش آن کاری را انجام دهد که دوست همسر سابقش "مسعود رجوی" انجام می داد.

بعد از فرار رهبران این گروه عده ای که به دلایلی موفق نمی شوند از این فرقه جدا شوند روزهایی را می گذرانند که در آن دیگر نه تمرین و نه رژه ای وجود دارد و نه باز و بست اسلحه و آموزش آن و تمیز کردن ابزار آلات نظامی که صدام در مقابل جاسوسی های متعدد رهبران گروه به آنها داده بود. سفارش های مسعود قبل از فرار هم که با آمریکایی ها خوب برخورد شود به گونه ای باشد که دل آنها به دست آورده شود نیز مفید واقع نمی شود. چرا که دیگر رمقی برای پیرمرد و پیر زن نگه داشته شده در اشرف نمانده که به جست و خیز و حرکات موزن بپردازند و دل اشغالگران را به دست آورند.در این اثنا هر روز خبرهای جدیدی می رسد مبنی بر این که این مجاهدین باید خاک عراق را ترک کنند. نارضایتی افراد نگه داشته در اشرف هم مزید بر علت است. شکست ها یکی پس از دیگری می آید. عده ای از سران گروه در اروپا تقلا دارند آخرین پایگاه خود را که در اشرف است، با هر حربه ای نگه دارند و در این راه کسی به آنها وقعی نمی گذارد. ناکامی پس از ناکامی می آید: دستگیری سران فرقه در اروپا، مسدود شدن اموال، برچیده شدن قلعه اشرف، مخفی شدن مسعود رجوی، جدا شدن عده زیادی از گروه، به بازی نگرفتن مجاهدین توسط اشغالگران…

بعد از این همه شکست و نزدیک به سه سال و نیم غیبت رجوی چند پیام با مضامین نزدیک به هم می دهد: در همه ی این پیام ها ادعای همیشگی "بی ثبات و متزلزل بودن و در فاز اضمحلال و سرنگونی بودن جمهوری اسلامی ایران را یاد آور می شود، عاجزانه در خواست لغو برچسب تروریستی را می کند" به نیروهای در گل مانده اشرف سلام و درود می فرستد، از اروپایی ها گله می کند و آنها را شماتت می می کند که چرا با و جود نوکری ها و جاسوسی های متعدد که برایشان انجام داده آنها را از لیست تروریستی در نمی آورند، در این بین باز مزدوری اش را به یاد می آورد ودست به مثلاً افشاگری می زند و به نیروهایش در اشرف پیام می دهد که اشرف را با چنگ و دندان نگه دارند.

اما در این پیام ها که مسعود رجوی داعیه ی رهبری خلق و طرفداران اندکش را دارد اشاره ای به این نمی کند که علت نبودن چند ساله اش چه بوده است؟

این جریان چقدر باید ضد دمکراتیک باشد که حتی به طرفداران سرخورده اش در این باره توضیحی ندهد. هر چند که این پیام ها می تواند این معنا را بدهد که رجوی می خواهد با زرنگی و فریبکاری خاص خودش نبودن چندین ساله اش را توجیه کند که اگر روزی هم در جلسه ای ظاهر شد کسی یقه او را نگیرد که تا به حال در کدام گورستان مخفی بودی؟!

در پیام آخر -که اشاره ای به تمامیت خواهی مجاهدین نیز دارد- رجوی این نکته را تایید می کند که حمایت از تغییر و یک ایران آزاد فقط با "مریم رجوی"ممکن است!

این پاسخ تلویحی است به توصیه اپوزیسیون خارج از کشور مبنی بر ناکارآمدی روش مجاهدین و روش های خشن و ضد انسانی و فرقه ای و دعوت کردن آنها به روی آوردن به فعالیت های سیاسی.

در حقیقت جوابی است که رجوی به همه ی مخالفانش در اپوزیسیون داده است و خود را برتر از آنها دانسته است، اپوزیسیونی که وقتی تمامیت خواهی و وطن فروشی مجاهدین را دیدند حاضر نشدند ننگ همراهی با آنها را بپذیرند.

نکته بعدی و چیزی که در این پیام بسیار مشهود است تکرار چند باره نام "مریم رجوی"ونان قرض دادن های فراوان به اوست. آنگونه که معلوم است و رجوی بر آن تاکید می ورزد، قصد دارد در تابو کردن "مریم"ضعف و ناتوانی او را در جمع و جور کردن نیروها و هواداران این گروه بپوشاند و از نیروهایش بخواهد که در سخنرانی های او به دقت و به گونه ای آموزشی گوش فرا دهند. و او برای سرپرستی 1000 کودک عراقی که شانتاژی بیش نیست و می تواند روش نیروگیری جدید و تزریق خونی به رگ های مرده اشرف باشد را یک "شگفتی" می خواند هر چند که به این سئوال پاسخ نمی دهد که چه بلایی و سرنوشت شومی را برای فرزندان اعضای فرقه اش رقم زده است!

فرقه رجوی که رقم شرکت کنندگان در تجمع را از قبل می دانند و معمولاً آن را در عدد 10 ضرب می کنند این بار در این تجمع همچنان که مهدی ابریشم چی اعتراف می کند از خارجیان استفاده می کند که قبلاً وجود آنها را در این گونه تجمعات نفی می کرد. و به گفته خودش از همه ی کسانی که دلشان برای صلح جهانی می سوزد می خواهد که در این تجمع شرکت کنند و از سراسر اروپا دست به یارکشی و گرفتن نیرو از کمپ های مهاجرین و بردن آنها به عنوان تور تفریحی می زند.

رجوی در این پیام آنجایی که از دولت شیراک نام برده است به ناکار آمدی روش های فرقه اش اعتراف می کند و با نقض حرف "مریم" که می گوید در پرونده "مدارکی اندک" و جود دارد مسعود پرونده را خالی از مدرک می داند. شاید قابل توجه ترین قسمت پیام، در آخر می باشد که حدود یک سوم پیام را به خود اختصاص داده است و آن نگرانی بوده که رجوی آن را "مرز بندی" و "خط قزمز" می گوید.

که معمولاً این نگرانی ها و رهنمودها(!) به نیروهای سرخورده اش به مفاهیم ایدئولوژیک باید برای آنها تبدیل شود. این نکته اشاره به کسانی است که از افشاگری های جداشدگان تاثیر گرفته اند و رأفت و جاذبه جمهوری اسلامی آنقدر نافذ و قوی بوده است که حتی اعضای مرکزیت این فرقه هم به آن گرایش پیدا کرده بودند و این از طرفی بیانگر تاثیر جداشدگان و از طرف دیگر اقتدار جمهوری اسلامی بوده است.

چنانچه می بینیم دادن پیام ها رو به افزایش است.

به هر روی با این شکل پیام دادن رجوی که اندک اندک در صدد طبیعی کردن حضور خود و یا بهتر بگوئیم، غیبت خود بوده است اگر فردا پیرمردی با موهای رنگ کرده مشکی را دیدیم که دست هایش را تکان می دهد و به تطمیع اندک هوادارانش می پردازد، نباید متعجب شویم!

سلیم صدیقی، کانون هابیلیان، مشهد، یازدهم ژوئیه 2007

خروج از نسخه موبایل