نمونه هایی از جرم و جنایت سران فرقه تروریستی رجوی – قسمت سوم

محاکمه نصرالله مجیدی توسط مهدی ابریشمچی، زهرا مریخی، محمد علی توحیدی و مهوش سپهری، متهمین ردیف های 4 ، 9 ، 10 و 17

به دنبال انتخابات ریاست جمهوری سال 1380 در ایران، که مشخص شد واقعیت ها با تحلیل های رجوی همچون بسیاری موارد دیگر 180 درجه اختلاف دارد، موج سنگینی از مسئله داری در بین نیروهای مجاهدین ایجاد شد. رجوی برای سرکوب و کنترل نیروها اقدام به برگزاری یک سلسله نشست با عنوان “طعمه” نمود و برای آن که فشار بیشتری بر نیروها بیاورد همه را در قرارگاه باقرزاده جمع کردند. در یکی از روزهایی که برای نشست های وحشتناک طعمه در قرارگاه باقرزاده جمع شده بودیم به ما گفته شد که برای نشست به سالن میله ای برویم.

ما هنوز نمی دانستیم که قرار است چه اتفاقی بیافتد و با توجه به جوی که در زمان برگزاری نشست های طعمه وجود داشت، کلیه افراد نگران بوده و با استرس منتظر بودند که چه خواهد شد. بعد از مدتی یکی از درب های سالن باز شد و چند تن از مسئولین از جمله حسین مدنی یکی از افراد قدیمی به نام نصرالله مجیدی را به همراه خودشان کشان کشان به سالن آوردند. اولین چیزی که توجه ام را جلب کرد کبودی هایی بود که روی صورت نصرالله وجود داشت. مشخص بود که وی را به شدت مورد ضرب و شتم قرار داده بودند. چند تن از مسئولین فرقه از جمله مهوش سپهری، زهرا مریخی، مهدی ابریشمچی و محمد علی توحیدی در پشت میزشان منتظر آمدن او بودند. بعد از آن که نصرالله را به سالن آوردند، او را روبروی میز مسئولین فرقه نشاندند و محاکمه شروع شد. طبق روش مرسوم در نشست های طعمه، حرف ها با داد و بیداد و با فحش و ناسزا بیان می شد. در لابلای این فحش ها مشخص شد که نصرالله درخواست جدایی داده بود و به همین دلیل این محاکمه را برای او ترتیب داده بودند تا اولاً او را از درخواست خود پشیمان نمایند. ثانیاً به بقیه بگویند که در صورت درخواست جدایی با چه واکنشی از سوی رجوی ها مواجه خواهند شد. جمع کردن تعداد زیاد در سالن هم به این خاطر بود که فشار را بر فرد محاکمه شونده، بیشتر کنند.

مشخص بود که از قبل سناریوها را چیده بودند. هدف مسئولین فرقه در نشست این بود که ابتدا نصرالله را علیرغم این که سالهای طولانی در بخش های مختلف نظامی سازمان کار کرده بود، یک فرد ترسو معرفی کنند که از ترس جان خواهان جدایی شده و به این ترتیب بگویند که رجوی و مناسبات مجاهدین هیچ مشکلی ندارد و این فرد به دلیل ترس از مرگ درخواست جدایی داده است. یعنی در قدم اول تمام حرف ها و انتقادهای او را لگدمال کرده و مسکوت بگذارند و درخواست جدایی را به ترس از مرگ ربط بدهند. آنگاه بعد از تحقیر او و معرفی اش به عنوان یک فرد ترسو، در قدم بعدی او را یک خائن جلوه دهند که از ترس مرگ می خواهد از سازمان جدا شود و نه یک عضو معترض که به دلیل انتقادات مشخص خواهان جدایی است.

به دستور رجوی ها برای آن که کسی جرأت نکند درخواست جدایی بدهد، با امثال نصرالله مجیدی برخوردهای وحشیانه ای کردند تا همه حساب کار دست شان بیاید. در آن دادگاه تشکیلاتی اتهامات ابلهانه ای مطرح می شد. یکی از اتهاماتی که به نصرالله زده شد این بود که در یکی از مانورها بجای فرمان “آتش” گفته است “آتک” و به این ترتیب متهم شده بود که رجوی ها را مسخره کرده!!!
یکی دیگر از اتهامات این بود که او در سال 1363 وقتی در قالب یک واحد عملیاتی در منطقه ای در کردستان درحال عبور بودند، از ترس جان، جای خود را تغییر داده و به انتهای ستون رفته بود!!!

در هنگام بیان اتهامات، مهوش سپهری با گفتن جملاتی مثل “جمعی که تو در آن بودی چقدر بی عرضه و بی غیرت بودند که تو چنین کارهایی کردی” به تحریک جمع مبادرت می کرد. هم زمان زهرا مریخی با وسایلی که روی میز بود بر سر نصرالله می کوبید و به همراه تکرار کلمه “خائن”، به او فحش می داد. مهدی ابریشمچی و محمد علی توحیدی و دیگر مسئولینی که پشت میز بودند با فریاد نصرالله را ترسوی خائن می خواندند. در نتیجه این تحریکات، تعدادی از چاپلوسان به سمت نصرالله حمله برده و او را مورد ضرب و شتم قرار دادند. این خواسته مسئولین بود چرا که تا چند دقیقه هیچ کدام از آنان در حالی که میکروفون داشتند و به راحتی با یک فرمان می توانستند مانع از کتک زدن نصرالله بشوند بدون عکس العمل در جای خود ساکت نشستند و از چهره های شان مشخص بود که از این روند بسیار راضی هستند.

بعد از آن چند دقیقه که نصرالله کتک زیادی خورد، مهدی ابریشمچی که تا آن زمان مانند دیگر مسئولین سازمان مشغول تماشای کتک خوردن نصرالله بود، جلو رفت و فریاد زد ولش کنید. او می خواست اینگونه وانمود کند که کتک خوردن نصرالله تشکیلاتی نبود تا خودشان را مبری کنند. در حالی که همه می دانستند اگر مسئولین با کتک زدن نصرالله مخالف بودند کسی جرات نمی کرد به سمت نصرالله حمله کند. ضمن این در همان لحظات نیز زهرا مریخی با هر وسیله ای که روی میز گیر می آورد مستمر به نصرالله ضربه می زد و با این کار دیگران را به کتک کاری تحریک می کرد. در واقع مسئولین با تحریک عامدانه افراد، چنین برخوردی را زمینه چینی کرده بودند. علاوه بر این نصرالله را قبل از اینکه به نشست بیاورند آنچنان زده بودند که روی صورتش کبودی های زیادی بود و مشخص می کرد که کتک زدن یک روش برخورد با اعضای ناراضی است.

محاکمه چند ساعتی طول کشید و در نهایت مهوش سپهری به نصرالله گفت برو فکرهایت را بکن و جلسه آن روز تمام شد.
بعد از نشست دیگر نصرالله را ندیدم تا اینکه نزدیک به یک سال بعد از محاکمه، در یکی از نشست های جمعی که رجوی برگزار کرده بود، نصرالله را در سالن نشست دیدم. او حالت متعادلی نداشت و تنها و ساکت در یک گوشه سالن نشسته بود.

دقیقاً نمی دانم بعد از آن محاکمه بر او چه گذشت اما از دیگران شنیدم که او را به ابوغریب فرستاده بودند و چون فشار زیادی روی او بود تعادل روحی و روانی اش به هم خورد. این بهترین چیزی بود که رجوی ها می خواستند چرا که او نه تنها دیگر خطری برای تشکیلات نداشت بلکه وضعیت او بهترین تبلیغ برای ایجاد دلهره و ترس در دیگران بود تا به خیال رجوی ها از سرنوشت او درس بگیرند و فکر جدایی از مجاهدین را از سر بیرون کنند.

ادامه دارد…

ایرج صالحی

خروج از نسخه موبایل