به بهانه مرور خاطرات تلخ محمدرضا مبین

با آنکه خودم یکی از قربانیان تشکیلات مجاهدین خلق هستم که سالهای طولانی از عمرم در بند اسارت فرقه، سختی هایی زیادی را از سر گذراندم، پس از خروج از سازمان با مطالعه مطالب و خاطرات دیگر اعضای جدا شده فهمیدم ابعاد موضوع بسیار وسیع تر از آن بوده که من دیده ام و تجربه کرده ام. چه انسان های بی گناهی که جان شان را از دست دادند، چه تعداد افراد بی پناهی که در تشکیلات بسته رجوی مورد شدیدترین آزارهای جسمی و روحی قرار گرفتند بی آنکه مأمنی برای پناه بردن داشته باشند و گوشی برای شنیدن. چه جوانی هایی که تلف شدند و چه عمرهایی که بیهوده در مناسبات فرقه رجوی به هدر رفتند.

من تازه فهمیدم که بسیاری از چیزهایی که در سازمان می دیدم واقعیت نداشته و بسیاری از چهره ها آن طور که وانمود می کردند نبوده اند. مناسبات فرقه ای سازمان رجوی همچون کارخانه ای است که انسانیت را از افراد می گیرد و در ازایش رتبه و مقام می دهد.

به طور مثال اخیراً پای صحبت های محمدرضا مبین نشسته بودم و آنچه از سر گذرانده بود را برایم نقل می کرد.

اسامی کسانی که محمد رضا را اذیت و آزار و شکنجه کرده بودند را که می شنیدم باورش برایم خیلی سخت بود که چنین رفتارهای ضد بشری و به غایت وحشیانه ای چطور می تواند از یک انسان سر بزند! از اینهایی که در تشکیلات ظاهر را نگاه می داشتند و خود را انسان و بشردوست می نمایاندند.

شنیدن خاطرات اذیت و آزارها و شکنجه های روحی و روانی و جسمانی محمد رضا مبین قلب هر انسانی را به درد می آورد.
خوشبختانه متوجه شدم که ایشان جزو شاکیانی هستند که در دادگاه حضور پیدا کرده و حاضر است در هر دادگاه دیگری در هر جای جهان نیز حضور پیدا کرده و گواهی و شهادت بدهد که چگونه در سازمانی که مدعی حقوق بشر و آزادی های بنیادین است مورد شکنجه قرار گرفته ، بدون اینکه حتی در یک دادگاه صالحه برایش محاکمه ای انجام شود ولو محاکمه صوری و شکلی.

خود من تجربیات تلخ و وحشتناک در فرقه، کم نداشتم اما خب در این حد را شاید نمی توانستم تصور کنم. کسی که در یک چاه عمیق می باشد چگونه می تواند به پیرامون خود که همه دیوار بوده و تنفس مشکل است نگاه کرده و بیندیشد. تنها یک روزنۀ باریکی از نور دیده می شود که گویای همه چیز نیست.

محمدرضا مبین تنها یکی از هزاران نفری است که رفتارهای به غایت ضد بشری در مناسبات مجاهدین خلق را تجربه کرده است و روح و جسمش آسیب دیده. خاطرات هر کس را که می شنوی مثنوی هفتاد من است.

خوشحالم برای خودم، برای محمدرضا مبین و برای تمام کسانی که توانستند روزی، خود را از جهنم ساخت رجوی خلاص کنند و بالاخره طعم شیرین آزادی را بچشند. و ناراحتم و دلواپس برای آنها که هنوز درگیر و گرفتار مناسبات تشکیلات مجاهدین خلق هستند و صدایشان به جایی نمی رسد.

بخشعلی علیزاده

خروج از نسخه موبایل