پدر و مادر با دوری حسرت دیدار شما سوختند

نامه به آقای اسماعیل وفا یغمائیبرادر عزیز و گرامی جناب اسماعیل وفا یغمائی                                  

پس از سلام انشاالله تعالی حالتان خوب و کسالتی نداشته باشید. حال من و متعلقان خوب است و زندگی را می گذرانیم. مدتی قریب چندین ماه است از شما هیچ خبری ندارم. از نامه ی آخرین شما چنین پیدا بود که از کار جدید من ناراحت هستید. برادر جان برادری و هم خونی من با شما چیز دیگری است و کار و عقیده چیز دیگر. مگر شما که نزدیک بیش از سی سال است در امر سیاست عقیده ی خودتان را دارید من برادریم را با شما کنار گذاشتم؟ عقیده ی شما محترم است. من هم خدا می داند از اول عمر و زندگیم همان طور که می دانید و برایتان شرح دادم غیر از زندگی عادی و اجتماعی خود به هیچ اموری دخالت نداشته تنها برای اینکه تنی چند از فرزندان وطن را که در اسارت ذهنی و عینی گروههایی چند گرفتارند نجات دهم و به آغوش وطن بازگردند و مانند فرزندان خودم در کشور ایران زندگی کنند و فردی مثمرثمر برای کشورشان باشند تلاش می کنم. از این مقوله بگذریم به هر حال پدر و مادر با دوری و حسرت دیدار شما سوختند و به دیار ابدی رفتند. من نیز عمرم از مرز 60 گذشته. اگر صلاح می دانید با من بیشتر تماس داشته باشید که فرصت ها از دست نرود. زمانی می آید که دیر شده و اثری از ما نیست. خدمت خانواده ی محترم و نورچشمی امیر سلام مرا برسانید. خیلی خیلی دلم می خواست امیر را ببینم. از طرف دخترعمو ایران و فرزندان به شما و خانواده و نورچشمی امیر سلام می رسانند. بیش از این مصدع اوقات شما نمی گردم.

قربانت برادرت ابوالقاسم یغمائی

15/6/1387

خروج از نسخه موبایل