مادران،‌ قربانیان فراموش شده فرقه رجوی – قسمت شانزدهم

زمرد امینی – کرمانشاه
خانم زمرد امینی مادر غلامرضا شکری از اسیران فرقه رجوی می گوید:
چند تا بچه داشتم که همسرم فوت کرد. نگهداری و بزرگ کردن بچه های قد و نیم قد کار دشوار و مسئولیت سختی بود. با تمام سختی و مشقت آن ها را بزرگ کردم تا این که غلامرضا به سربازی رفت و درجه دار ارتش شد. او می خواست جای خالی پدر را پر کند و نان آور من و بقیه بچه هایم باشد که در مرز توسط مزدوران رجوی اسیر و به زندان اشرف برده شد. تاکنون بیش از ۲۵ سال است که حسرت یک دقیقه دیدارش را دارم. شکارچی های بی دین رجوی سر راه او قرار گرفتند و با اشراف و آگاهی یافتن از اوضاع بد اقتصادی ما، او را با وعده و وعید کار و در آمد خوب گول زدند و به اسارت گرفتند و راه نجات او را بستند.
طی چند سال از او بی خبر بودم تا این که از طریق چند نفر از افراد جداشده از وجود پسرم در پادگان اشرف با خبر شدم. بارها پشت درب اردوگاه های اشرف و لیبرتی رفتم. داد زدم و پسرم را صدا کردم. بر اثر سنگ پرانی پیشتازان انقلابی رجوی که می خواهند مردم را آزاد کنند دندان های مادری که فقط اسم پسرش را صدا کرد شکسته شد و مورد تهمت و ناسزا قرار گرفتم.
غلامرضا ٢٧ سال است ناخواسته در چنگال فرقه اى منحوس که ادعاى آزادى بخشی ملت ایران را دارد گرفتار گشته و اجازه هیچ ملاقات و ارتباطى با خانواده را ندارد. این فرقه فرزندان ما را براى رسیدن به اهداف خود قربانی کرده است. مزدوران فرقه پلید رجوی بهترین روزهای فرزندم را تباه نموده و عمر او را سوزاندند. بارها به امید ملاقات با پسرم راه پرخطر ایران تا عراق را پیمودم اما وقتی آن جا رسیدم سران فرقه با سنگ و چماق مانع از دیدار من با پسرم شدند.
در هفته اول تیرماه 1395 پسرم به آلبانی منتقل شد. از مسئولین و نهادهای بین المللی می خواهم تا اقدامات لازم براى ملاقاتى آزاد با پسرم را فراهم آورند.
خانم امینی، مادری دردمند و پر احساس، می گوید:
به خاطر این که سال ها در حسرت دیدار فرزندم هستم، به همه گفتم مرا مادرى دلسوخته خطاب کنند.
***
خانم امینی در سفرهای خود به عراق، سختی های زیادی متحمل شد. سرما، گرما، گرد و خاک و طوفان های شدید بیابان های عراق را تحمل کرد؛ به این امید که شاید صدایش به گوش فرزندش برسد و او را از خواب غفلت بیدار کند و به یاد آورد که مادری دارد چشم انتظار که برای دیدن روی فرزندش از جان، مال و زندگی خود گذشته است. در فراق فرزندش شب های بسیاری تا صبح چشمان اشک آلودش را به در دوخته شاید فرزند عزیزش از راه برسد و او را درآغوش بگیرد.
اما ماموران گشتاپوی رجوی هر بار با قلوه سنگ و تیرکمان از این مادر رنج کشیده استقبال کردند و سر و دست او را زخمی نمودند. در یکی از این سفرها که خانم زمرد امینی برای دیدار فرزندش به عراق رفته بود نزدیک به دوماه، همراه تعدادی دیگر از خانواده ها در پشت درب های قلعه ی مخوف اشرف به انتظار نشست تا شاید فرزندش را ملاقات کند. اما تلاش های این مادر به نتیجه نرسید و فرماندهان و مسئولین سازمان به وی اجازه ی ملاقات ندادند. در عوض با پرتاب سنگ و اشیاء دیگر به سمت خانواده ها مانع دیدار آن ها با فرزندانشان شدند. چگونه می شود مادران و پدران شصت – هفتاد ساله دلسوخته را مامور دولت ایران نامید. این مادران و پدران پیر تنها خواسته شان دیدار با عزیزان و جگرگوشه هایشان است که در فرقه ی رجوی به اسارت گرفته شده اند.
از سران فرقه رجوی می پرسیم: مگر دم از خلق قهرمان نمی زدید؟!! این ها همان خلق قهرمان هستند که فرزندان شان را به اجبار و فریب در اردوگاه های خود به اسارت گرفته اید. پس چرا مانع ملاقات آنان با عزیزانشان می شوید؟
در همه جای دنیا حتی زندانی متهم به قتل، اجازه ی ملاقات دارد. اما اعضای این فرقه که عمر و جوانی شان را برای اهداف پلید رجوی تلف کردند، اجازه ندارند حتی برای چند دقیقه پدر، مادر و اقوام خود را ملاقات کنند.
سران فرقه رجوی می دانند که دیدار با خانواده موجب زنده شدن عواطف و احساسات درونی افراد می شود. رجوی بارها در نشست هایش گفته بود که خانواده، کانون فساد و خوره ی مناسبات و تشکیلات سازمان است و اگر پای خانواده به درون تشکیلات باز شود مثل موریانه این تشکیلات و مناسبات را از هم می پاشد.
گرچه تلاش های خانم زمرد امینی، سایر مادران و پدران طی این سال ها، به نتیجه ای نرسید اما حضور آن ها، باعث فرار خیلی از اعضای فرقه شد و نور امید در دل کسانی که انتظار فرار از فرقه رجوی را می کشیدند، روشن شد و بارها شاهد فرارهای تک نفره و چند نفره از قله مخوف رجوی بودیم.
خانم امینی خطاب به فرزندش می گوید:
غلامرضا جان تا روزى که زنده ام چشم امید به آزادیت، بازگشت تو به وطن و آغوش خانواده را دارم.

نامه خانم زمرد امینی به فرزندش غلامرضا شکری:
13/02/1395
سلام غلام جان
نمی دانم چه بگویم و ازکجا شروع کنم.دلم پراز حرف های ناگفته است.
از آن جا که دستم به هیچ جا بند نیست و سواد نوشتن ندارم، به خواهرت ماریا گفتم این نامه را برایت بنویسد. چون آدرس و شماره تلفنی از تو ندارم. تنها کاری که می توان کرد این است که این نامه را در سایت ها و اینترنت بگذارم شاید به دست تو برسد.
غلام عزیزم، دل ما برایت تنگ شده است. نزدیک به ۲۸ سال است که از تو دورم. خدا رجوی را لعنت کند که تو را از ما گرفت. یقین دارم که تو هم دلت برای خواهر و برادرهایت تنگ شده است.
ما همگی مشتاق دیدار تو هستیم. پسرم من دیگر پیر شده ام و تنها آرزویم دیدار تو و شنیدن صدایت است. پسرم با من چنین کاری را نکن. می دانم که مقصر نیستی، رجوی نمی گذارد با ما در تماس باشی و حق ملاقات نمی دهد. آرزوهای بسیاری برایت داشتم. هرروز قاب عکس تو را بغل می کنم و می گریم.
پسرم سعی کن از لجنزار رجوی فرار کنی و آزاد شوی. هرجا باشی ما دنبالت خواهیم آمد و به تو کمک می کنیم. پسرم ما هنوز در محله قدیمی زندگی می کنیم. تمام دوستانت در این جا صاحب زندگی و زن و بچه شدند. خواهر و برادرانت بی صبرانه منتظرت هستند.
چندین مرتبه با علیرضا به درب پادگان اشرف و اردوگاه لیبرتی آمدیم. خواهرانت هم صاحب بچه هستند و بچه هایشان منتظر دیدار دایی غلامشان می باشند.
تو را به خدا غلام جان برگرد و خودت را آزاد کن. تمام عمرم با غم و غصه تو گذشت. دیگر به آخرهای زندگی رسیده ام. برگرد و دلم را شاد کن.
نگذار چشم انتظار از دنیا برم. منتظر دیدارت هستم.
مادر چشم انتظارت زمرد امینی
توضیح: در واپسین لحظاتی که این مقاله آماده درج در سایت نجات بود مطلبی از انجمن نجات مرکز کرمانشاه تحت عنوان “تبریک ویژه به خانواده شکری” به دستمان رسید که در لینک زیر قابل مشاهده است.
https://www.nejatngo.org/fa/posts/20660
در این مطلب آمده که اخیرأ آقای غلامرضا شکری فرزند خانم امینی که اکنون در آلبانی بسر میبرد در یک تماس تلفنی بعد از 28 سال با مادرش صحبت کرده است.غلامرضا دراین تماس به مادرش گفته که از فرقه رجوی نجات یافته و از اینکه بعد از قریب به سه دهه می تواند با مادرعزیزش حرف بزند خوشحال است.
امید است دیگر اسیران هم ذهنیت رجوی ساخته را کنار گذاشته و به خانواده خود بپیوندند.
میرزایی

خروج از نسخه موبایل