مادرم را در بستر بیماری و در حالیکه بیش از هر زمان دیگر به حضور من نیاز داشت رها کردم و بین سلامتی او و مجاهدین دومی را انتخاب کردم. نزدیک به 20 سال بود که از او کوچک ترین خبری نداشتم. آیا مادرم هنوز زنده است؟! چشمان کم سویش از لابلای درب خانه قدیمی به انتظار دیدن من به بیرون دوخته شده است؟! ویا همانند دهها مادر دیگر در حسرت و آرزوی دیدن فرزندش چشم از جهان فروبسته است.
دلم بشدت دلتنگ دیدار او و دیگر اعضای خانواده ام بود. یک لحظه که بخود آمدم دیدم دوستم در خواب عمیقی فرو رفته است و دیگر می بایست او را برای تحویلدهی پست بیدار میکردم. ولی دوست داشتم همچنان در باورها و آرزوهای سالیان و لحظات شیرین خاطرات خانواده بمانم.
قسمت اول راز وصل و جدایی من از مجاهدین خلق
دوباره به حال و هوای پادگان اشرف برگشتم و از اینکه ساعاتی بعد می بایست این لحظات را در نشست عملیات جاری با حضور دیگر اعضا بخوانم دچار ترس و استرس شدم. باز احساس کاذب خیانت به مسعود و انقلاب مریم و از همه بدتر تابوی وحشتناک بریده و نفوذی وزارت اطلاعات به من دست داد.
بعد از نشست های موسوم به طعمه که با هدف سرکوب تشکیلاتی معترضین شکل گرفت، هرکس به خود اجازه می داد که به خانواده فکر کند، بدون ذره ای تسامح مارک بریده و مزدور وزارت اطلاعات و خائن به انقلاب مریم نثارش میشد.
اکنون وقت آن فرا رسیده بود که در خلوت خودم و در محکمه وجدان و در منتهای صداقت قضاوت کنم که براستی مزدور کیست و مزدوری چیست؟ خیانت چیست و خائن کیست؟ همیشه گفته اند وجدان انسانها بالاترین قاضی است. درسکوت نیمه شب اشرف و خواب عمیق دوست همرزمم برای اولین بار تلاش کردم خودم را در مقابل این سوالات قرار دهم. برای پاسخ به این سوالات باید به عقب تر و مقطع 30 خرداد سال 1360 بر می گشتم . در روزها و ماههایی که رجوی با استفاده از انرژی جوانی و جسارت شورشگری و از همه مهم تر امید و اعتماد یک نسل با اعلام جنگ مسلحانه بدون اینکه درک مشخصی از شرایط مشخص آن دوران جامعه و مردم ایران داشته باشد، نسل من را از روی نیمکت های کلاس درس و کتاب و مدرسه به خیابانها کشاند!
دفتر و قلم از دستمان گرفت و تیزبر و پنجه بوکس و روزهای بعد سلاح گرم را جایگزین آن ساخت. بدون اینکه برای اعضا و سمپات ها مخفی گاه امنی فراهم سازد. در آن قطع هنوز اکثریت مردم ایران قاطعانه از رهبری انقلاب حمایت می کردند و مجاهدین دارای آنچنان محبوبیت و پایگاه اجتماعی نبودند. روز پنج مهر ناشیانه ترین حرکت از طرف رجوی سر زد. او با بسیج حداکثری هواداران از استانهای مختلف در تهران تظاهرات مسلحانه ای را سازماندهی کرد تا بقول خودش ورود عنصر اجتماعی به صحنه را تست کند. در همان لحظات اولیه تظاهرات بدلیل اینکه هیچ حمایت مردمی از آن صورت نگرفت با شکست مواجه شد ولی متاسفانه تعداد زیادی از مردم، نیروهای نظامی دولتی و هواداران مجاهدین خلق کشته شدند. موج انفجارات بعدی و ترور بسیاری از رهبران جمهوری اسلامی و نمایندگان مجلس جو جامعه را به شدت امنیتی کرد .
ادامه دارد…
علی اکرامی