داستان سه برادری که رجوی حکم مرگشان را صادر کرد

خزعل،حجت و فلاح زمانی

اخیرا در سایت های کذاب رجوی ، مطالبی تحت عنوان قهرمان و پهلوان و دلاور و … در وصف کسانی گفته می شود که در بیراهه های رجوی کشته شدند، این نوشته را برای آگاهی بخشی مختصری برای کسانی می نویسم که در ته ذهن خود، هنوز فکر می کنند واقعا در درون فرقه ی منفور رجوی خبری بوده است …

قضیه بر می گردد به سال 1375 و 1376، من در پذیرش پادگان اشرف، مشغول گذران دوران اسارت خودم که 10 سال طول کشید، بودم! هر بار که نفر جدیدی به پذیرش وارد می شد، همه به استقبال او ایستاده و مراسم کوتاهی برگزار می شد. یکی از همین روزها بود که حجت زمانی وارد پذیرش شد، حجت که خام حرف های مسعود رجوی شده و از روی احساسات جوانی از نوار مرزی به ارتش آمده بود، بسیار کم رو، خجالتی و خصوصیات شیرین یک بچه ی روستائی را تمام و کمال داشت. از رفتارها و اعمال حجت به راحتی می شد فهمید که او چشم و گوش بسته و دنیا ندیده است!

این بهترین ویژگی بود که رجوی بدنبالش بود، چرا که این تیپ افراد را خیلی راحت می شد فریب داد و اینطور القاء کرد که مسعود رجوی آن شخصیت دست نیافتنی بزرگ و اشرف، سرزمین موعود وعده داده شده است! مسعود رجوی یک طعمه ی جوان، ناآگاه، چشم بسته و پاک از لحاظ فردی را در تور خود انداخته بود!

رفت و آمدهای حجت با فرماندهان بیشتر از ما بود، این مسئله همان موقع برایم سئوال شده بود که چرا سازمان بین نیروها فرق می گذارد؟ چرا حجت از ما عزیزتر شمرده می شود؟ !

چند هفته ی بعد یک نیروی جدید دیگر با هیکلی درشت تر وارد پذیرش شد و این تازه وارد چهارشانه کسی نبود جز خزعل زمانی یا بقول سازمان همان پهلوان خزعل! در ابتدا نمی دانستیم که خزعل برادر حجت زمانی است، سازمان هم دوست نداشت کسی این مسئله را بداند. خزعل همان خصوصیات حجت را داشت، اما از او ساده تر و کم حرف تر بود!

کلاس های مغزشوئی و باصطلاح انقلاب درونی در سازمان را با هم سپری کردیم! خزعل و حجت در آموزشهای نظامی نیز نشان می دادند که دارای فیزیک بدنی خوب و قوی هستند. خیلی زود خزعل هم، مثل حجت وارد روابط نزدیک با برخی فرماندهان شد و گاه و بیگاه از جمع جدا شده و به جاهای دیگری برده می شد. رجوی از طریق برادر ، موفق به شکار برادران دیگر نیز شد. چرا که فلاح و خزعل از حجت حرف شنوی داشتند، چون حجت معلم روستا بود و برادران دیگرش کم سواد بوده و از سیاست هیچ چیز نمی دانستند! خودشان می گفتند که اکثر اوقات در روستا به کار دامپروری و چوپانی مشغول بوده اند! برای سازمان و شخص رجوی، چنین گزینه هائی بسیار مناسب بود، چرا که براحتی می شد آنان را وارد پروسه ی مغزشوئی کرد و جواب گرفت!

بعدها علت ترددات مشکوک و زیاد این برادران برایم واضح تر گشت! مسعود رجوی تصمیم گرفته بود این سه برادر ایلامی را که بدلیل سکونت در روستای لب مرز، منطقه مرزی را خوب می شناختند، در قالب تیم های عملیاتی به کشتن بدهد! همانروزها مسعود رجوی حکم مرگ این سه برادر را صادر کرده بود و قرار بود بزودی این خانواده داغدار سه فرزندش شود.

طولی نکشید این سه برادر به کام مرگ فرستاده شدند!
فلاح، حجت و خزعل زمانی را مسعود رجوی فقط به قصد قربانی کردن به میدان فرستاد!

خزعل زمانی ، در سال 1378، فلاح زمانی در سال 1379 و حجت زمانی در سال 1384 ، حین عملیات های تروریستی و حملات کور رجوی علیه مردم ایران ، به کشتن رسیدند! علت تاخیر در مرگ حجت هم این بود که او زنده دستگیر شده بود و چند سال در زندان ماند ،اما چون ذهنش توسط رجوی شستشو داده شده بود، هرگز موفق نشد خود را از چنگال تفکرات سادیسمی مسعود رجوی خلاص کند و عاقبت هم خودش را قربانی مطامع ضد انسانی و وحشیانه ی مسعود رجوی نمود!

بیشتر کسانی که آشنائی مختصری با سیاست و دنیای آزاد داشتند، در طی پروسه های زمانی مختلف، موفق به نجات جان خود از مرگ های سیاه رقم زده توسط مسعود رجوی شدند، اما بچه هائی نظیر این سه برادر و یک نفر دیگر به نام علی اکبر اکبری از بچه های روستاهای مرزی با عراق، گزینه های چشم و گوش بسته ای بودند که خیلی زودتر از بقیه خام مزخرفات مسعود رجوی شدند!

نکته ی مهم و جالب هم اینکه ، هرگز این تیپ افراد به یگان های ارتش برده نشده و هیچ کدام آنروی سکه ی سیاه و سرکوبگر سازمان را ندیده بودند! هیچ کدام از این بچه ها جو اصلی و واقعی داخل یگان های ارتش را ندیده بودند! هرگز این جوانان نگون بخت ، به چشم، زندان های انفرادی سازمان را ندیدند و شکنجه هم نشدند!

مسعود رجوی خیلی زود این جوانان ناآگاه را به کام مرگ فرستاد و پرپر کرد! مسعود رجوی بهتر و بیشتر از همه می دانست که این بچه ها فقط درصورتی بعد از فرستاده شدن به عملیات ، اهداف رجوی را عملی خواهند کرد که آن روی وحشی و ضدانسانی سازمان را نبینند!

مناسبات در سازمان طوری بود که در ابتدا سعی می کردند علاقه طرف را به خانواده اش از بین ببرند. می گفتند شما بعنوان یک رزمنده داوطلب برای آزادی ایران و نجات هم نوعان و خانواده های بدتر از خودتان تلاش می کنید و این تعلق خاطر به خانواده، از انرژی شما در راه مبارزه کم خواهد کرد. اگر به فکر خانواده باشید خالص نیستید و بجای اینکه صد در صد برای امر مبارزه به رهبری وصل باشید مثلا۹۵ درصد خواهید بود و آن ۵ درصد بقیه در زمان مبارزه، دست و پای شما را می بندد. پس بهتر است همه چیز را کنار بگذارید و مسعود رجوی هم می گفت : خانواده، منبع فساد است و باید کاملاآن را فراموش کنید!

حتی رجوی برای بهتر نتیجه گرفتن از عملیات داخل ، کسانی مثل این سه چهار نفر را ماهها در مکان های جدا نگه داری کرده و از جمع جدا می کرد، در این پروسه فرد بشدت وارد عملیات مغزشوئی شده و همه چیز در ذهن آنها، آنطور که مسعود رجوی می خواست، چیده شده و آنها را آماده ی عملیات داعش گونه و کور خود می کرد!

این مکان ها که به دانشکده های چریک شهری هم معروف بود، کلا از سازمان رزم عمومی جدا بود، دراین تاریکخانه ها کار با انواع سلاح و مهمات، موتور سواری، رانندگی با ماشین، جعل مدارک، شنود و … آموزش داده می شد! تمام بچه هائی که در قالب تیم های عملیاتی به کشتن داده شدند و رجوی کتاب کشته هایش را با آن قطورتر کرد، همگی فاقد قدرت تحلیل اوضاع روز جهان بودند و این یک مزیت برای آنان شمرده می شد که دراین تیم ها عضوگیری بشوند! بهشت موعود رجوی ، کمترین هدیه ای بود که این رهبر فرقه ای به این فدائیان کور و کر خود ، وعده می داد!

در خاتمه باید خدمت تمام خانواده های این عزیزان تسلیت گفته و افسوس می خورم که همه ناآگاه به کام مرگ رفتند و فرصتی نشد که چهره ی اصلی مسعود رجوی وسازمان کثیفش را بشناسند، امروز چهره ی رجوی بسان جغدی است که روزگاری تنها آواز نابودی ، ویرانی و فنا سر می داده است . . .
فرید

خروج از نسخه موبایل