تشکیل کمیته”چه کنم؟” در مناسبات فرقه رجوی

باید گفت، فرقه تروریستی رجوی ازهمان سالهای بدو انقلاب اسلامی و بعد از اینکه در سر فصلهای مختلف، ماهیت واقعی خود را در دشمنی و کینه توزی با نظام و مردم نشان داد، پایگاه اجتماعی نداشته اش را بکلی از دست داد و بعد از آن همیشه درصدد برآمده است که نشان دهد کماکان در بین مردم و جوانان ایرانی جایگاهی خاص دارد تا برای فریب اذهان عمومی از آن سوءاستفاده های فرقه ای خویش را بکند. درسال 60 که بخاطر همین طرد از طرف مردم ایران و تنفرشدید جوانان از آنان و ایدئولوژی التقاطی شان به جنگل و حاشیه شهرها و سپس به عراق پناه بردند هنوز به دنبال این بود که به جامعه ایران بازگردد ولی وقتی همه دربها را به روی خود بسته دید مجبورشد که کشور را ترک کند و به دامان رژیم بعثی پناه ببرد. از جنایات و خیانهای بیشمار آنان در جنگ عراق و ایران میگذریم چون بحث ما نیست.
با سرنگونی رژیم صدام، استراتژی جنگ طلبانه رجوی با تحویل دادن سلاحهای فرقه به ارباب و صاحبخانه جدید (بقول رجوی) یعنی آمریکا بطور کامل به گل نشسته شد،همین امر باعث شد تا نیروها و اعضا به شدت سرخورده و نگران سرنوشت نا معلوم خود شوند، چون دیگر نه از ارتش خبر بود و نه از خلق خیالی که رجوی سالها با فریب و نیرنگ تصاحب قدرت به کمک آنها را به نیروها و اعضا وعده داده بود. در این بین سخنان نفراتی که بعد از سقوط صدام توسط عوامل فرقه و به دستور سران آن با فریب و ترفند کاریابی و رفتن بدون دردسر به اروپا به کمپ اشرف آورده می شدند بیشتر بر یاس و ناامیدی اعضا می افزود این افراد علاوه براینکه بعد از مدتی متوجه می شدند نه ازکار و نه از رفتن به اروپا خبری هست در محافل خصوصی و بعضا حتی در نشست های عمومی به عدم داشتن پایگاه اجتماعی فرقه در ایران اذعان می کردند. به همین جهت سران فرقه سخت به تکاپو افتاده بودند که با ترفندهای جدید شکست و ناکامی خود را توجیه و ازطرف دیگر برای سرگرم کردن و روحیه دادن به نیروهای منفعل خود وانمود کنند که هنوزدر ایران پایگاه اجتماعی دارند تا از این طریق مانع از فروپاشی مناسبات فرقه ای خود شوند. یکی ازاین ترفندها تشکیل کمیته ای بنام کمیته "چه کنم؟" بود. به همین منظور در سال 1386 در آن مقطع اخباری از داخل کشور میرسید و از اوضاع داخل کشور و میزان عدم شناخت مردم از فرقه تروریستی رجوی میگفت. سران رجویها سخت به وحشت افتاده بودند. گویی تازه فهمیده اند که درایران هیچ جایگاهی نداشته و ندارند. برای همین برای ما که فقط چندسالی است که از ایران وارد مناسبات فرقه شده بودیم یک نشست توجیهی برای ما گذاشتند و از ما خواستند که برای اینکه فرقه بتواند صدایش را به گوش جوانان ایرانی برساند چه راهکارهایی دارید؟ وهر کس هر چه که به ذهنش میرسد ولو اینکه به زعم آنها پیشنهادش بی ربط باشد ازگفتن آن ابایی نداشته باشد. به همین منظور برای ما کمیته ای به نام "کمیته چه کنم؟" درست کردند وما را موظف کردند که بعد ازساعت ورزش و انجام کار فردی روزانه 5/1 ساعت را دراین کمیته شرکت کنیم و پیشنهادات خود را ارائه کنیم. به رسم تشکیلات فرقه، هرنشستی یک مسئول نشست داشت ویک کاتب که مثلا گزارش نشست را به مسئول مربوطه گزارش کند. آنروز در سالن غذاخوری همه یگانها با نفرات خودشان دورمیزی نشسته بودند و مشغول تهیه نکات و پیشنهادات نفرات شده بودند. من هم بلاجبار با نفرات یگانم درسالن غذاخوری نشستم و مشغول شنیدن توجیهات جلال ایمن که فرمانده یگان ما بود شدم. جلال ایمن، صحبتهایش را این طور شروع کرد: خب بچه ها همه آمده اند؟ و بعد همه را از زیرچشم تیزبینش گذراند. وقتی مطمئن شد که همه آمده اند در ادامه گفت: ببینید هدف از برگزاری این کمیته همانطور که خواهر صدیقه گفتند دادن راهکارهای مناسب برای اینکه سازمان بتواند صدایش و حضورش را به گوش جوانان تحت ستم رژیم برساند و به آنان روح مبارزه طلبی را بدمد. همانطورکه همه تان گفتید الان بخاطرسرکوب و خفقان و سانسور شدید رژیم در داخل مانع رسیدن صدای ما به جوانان داخل کشور میشود پس ما باید راهی پیدا کنیم که بتوانیم این حصار را با ترفندهایی که به کار می بریم بشکنیم.دراین رابطه اگر راهکاری به ذهنتان میزند بفرمایید.بعضی نفرات با خیال خامی و بی خبری تمام از طرح و ترفندهای سران فرقه از تشکیل چنین کمیته ای مشغول دادن پیشنهادات خود شدند.
یکی از نفرات پیشنهاد کرد که مثلا به یکی ازهمین بدبختها و فقیر کشور پولی بدهیم و ازاو بخواهیم که بادبادکی را که عکس مریم قجر روی آْن چاپ شده را به آسمان رها کند و همه ببینند و از آن برایمان فیلم تهیه کند تا ما هم اینجا درسیما پخش کنیم وهمه دنیا بدانند که ما چقدرهوادار داریم که مثلا با تمام فشارها و ترس و ارعاب اینگونه فداکاری میکنند وعکس مریم قجر را درآسمان شهرشان به پرواز در می آورند.
دیگری گفت: باید ازطریق اداره پست به همه خانه های شهر با آدرس مشخص و نام کامل نشریه سازمان را توزیع کنیم.
دیگری گفت: می توانیم ازامکانات بعضی از شهرستانها در تبلیغاتی که درسطح شهرمیگذارند استفاده کنیم. و تصویر و آ‍رم اشرف و یا عکس مریم را بر روی آن بنرهای تبلیغی پخش کنیم. فقط احتیاج به خرج دارد.
کسی دیگر گفت: به نظرمن یک هواپیمای یک موتوره کرایه کنیم ودر ته آن طومار بزرگی از تصاویر و آرم و شعارهای اشرف را روی پارچه ای بلند آویزان کند و در سطح شهر به نمایش بگذارد.
یکی گفت اصلا چطوره که به همه مردم تلفن بزنیم وبعد ازاینکه خودمان را معرفی کردیم که مثلا ازطرف سازمان با شما صحبت میکنیم مردم باورمیکنند و از این طریق میتوانیم شعارهای خودمان را به درون خانه های مردم برسانیم و از آنها بخواهیم برایمان کارهایی بکنند.
دیگری با تمسخر گفت اگرخودت را معرفی کنی تنها چیزی که می شنوی فحش و فضیحت و بد و بیراه است. بابا کی ازسازمان خوشش می آید؟ اصلا کسی سازمان را نمی شناسند.ناسلامتی ما برای همین دراین جلسه شرکت کرده ایم،که سازمان را به مردم معرفی کنیم.
وخیلی ازپیشنهادات دیگرکه همه ازاین سنخ وجنس بودند.
هدف فرقه همان است که در ابتدا گفتم سرگرم کردن نیروها و دلخوش کردنشان به اینکه مثلا مشغول مبارزه هستند و دارند کاری میکنند و بعد هم برای مصرف داخلی خودش که نشان بدهد مثلا، مردم چقدرازسازمان حمایت میکنند چه جایگاهی دربین مردم دارند وفراموش نشده اند.ولی فراموش کردن چنین فرقه ای با چنین گذشته و پیشینه ای تروریستی و آدمکشی تنها پاسخ تاریخ به سران این فرقه است.
به نظر من این اوج فلاکت و نکبت یک فرقه است که ازسر ناچاری و استیصال دست به چه ترفندهایی میزند.و به چه کنم افتاده است.فرقه ای که تا همین امروز با ذلت و خواری در کشورهای مختلف توسط مریم قجر به دنبال مشروعیت میگردد. چیزی که از بدو تولد این فرقه تاکنون فاقد آن بوده است. فرقه ای که هیچوقت نتوانسته است برای خود مشروعیتی دربین مردم خودش کسب کند و برای همیشه باید این آرزو را با خود به گور ببرد که مردم ایران جنایتها و خیانهای آنان را فراموش کنند.
یوسف

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا