گردهمایی اعضای بازگشتی خوزستان با موضوع”پیدایی تا فرجام” – قسمت دوم

علی اکرامی:
علی اکرامی با بیان این مطلب که دیدار چهره به چهره باشما متاسفانه بر خلاف میل و اراده باطنی، خاطرات تلخ و دوران اسارت را برایم تداعی می کند. روزگاری در پس زمستان سرد و تاریک رجویها در زیر فشار سنگین و طاقت فرسای اختناق حاکم بر تشکیلات در اسارتگاه اشرف و در محاصره دیوار و سیاج و برجهای سر به فلک کشیده، نه شوری، نه امیدی، ونه روزنه ای. اسارت درعالم برهوت.مهرسکوت برلب وغل و زنجیر بر ذهن و دست و پا، ودر ظلمات شبهای تاریک اشرف درخلوت خود تنها به امید زنده بودیم، و خود را با این آیه تسکین می دادیم که: " الیس الصبح بقریب" "آیا صبح نزدیک است؟" رجویها بارها با لحن تهدیدآمیز وبه رخ کشیدن مشتهای آهنین سازمانهای امنیتی صدام و زندان مخوف ابوغریب به ما تلقین میکردند که شما را از دست من خلاصی نیست وما در دل به باورهای ضد انسانی او می خندیدیم وکور سوی امیدی را در دلمان روشن نگاه می داشتیم. اصولا بیان ویاد آوری خاطرات تلخ به مذاق هیچ کس خوش نمی آید ولی برخی اوقات بازگشت به گذشته هرچند تلخ و بکارگیری و جمع بندی تجارب آن ما را به مسیر درست رهنمون میکند.کارشناسان علوم انسانی و روانشناسان معتقدند گذشته پلی است به سوی آینده. با اصالت دادن به این نگرش دیگر نباید تمامی پلهای رو به گذشته را بکلی خراب کرد. بلکه باید با بررسی دقیق و جامعه شناسانه به ترمیم و بازسازی آن پرداخت واز آن تجارب تلخ بمثابه یک چراغ فروزان برای نیل به یک فردای بهتر استفاده نمود. یعنی همین کاری که ما در کسوت انجمن نجات در حال انجام آن هستیم. گذشته ما مملو از درسها وعبرتها برای نسلهای کنونی وآینده جامعه است.حضور امروز ما درانجمن و تلاش مقدس و بی وقفه ماهم در راستای دادن همین تضمین است که نسلی دیگر به قربانگاه این فرقه جهنمی نرود.
چنانکه می دانید در سال 1344 یعنی دوازده سال بعد از کودتای سیاه 28 مرداد و سرکوب خونین قیام 15 خرداد، سه تن ازاعضای جبهه ملی دوم و نهضت آزادی تصمیم گرفتند در مبارزه با رژیم شاه سازمانی را با مشی مسلحانه به وجود آورند.محمد حنیف نژاد 26 ساله مهندس کشاورزی، سعید محسن،26 ساله مهندس راه وساختمان، وعبدالرضا نیک بین 23 ساله دانشجوی ریاضی، هسته اولیه گروه را تشکیل دادند و یکسال بعد علی اصغر بدیع زادگان 25 ساله مهندس شیمی به این جمع پیوست. این افراد با آنکه شخصا مذهبی بودند ولی از نظر سیاسی وایدئولوژیک یک پرورش یافته جبهه ملی ونهضت آزادی به شمار می آمدند. اولین محصول برنامه مطالعاتی گروه، تدوین کتاب "شناخت" بود. متد و دیالکتیک مارکسیستی را با تغییر نام به اصول شناسایی دینامیک به عنوان اصول علمی پذیرفته بودند. این شیوه که با دید غیرکارشناسانه وعدم شناخت ودرک رهبران سازمان نسبت به اسلام نشات می گرفت.در عمل منجر به بروز نوعی از التقاط در ایدئولوژی سازمان گردید ومارکسیسم اسلامی ازهمین نقطه آغاز شد.
درسال 1350 ساواک پلیس مخفی شاه بزرگترین ضربه نظامی را به تشکیلات سازمان وارد ساخت.وطی آن اکثریت به اتفاق کادرهای رهبری و مرکزیت دستگیرشدند.اعدام رهبران اصلی سازمان وبدست گرفتن سکان رهبری توسط تقی شهرام و وحید افروخته و بهرام آرام،که اعتقادات محکم ومبانی فکری درستی نداشتند باعث شد که سال 1354 ایدئولوژی التقاطی سازمان بارور وبه صورت علنی با اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک خود را به عرصه نمایش بگذارد.
بدنبال تغییر ایدئولوژی درسازمان آن دسته از کادرها که حاضر به پذیرش ایدئولوژی مارکسیستی نبودند مورد تسویه حساب فیزیکی قرار گرفتند، که از جمله مجید شریف واقفی، به طرز وحشیانه ای سوزانده شد.شیوه های ضد انسانی سران سازمان و اعلام تغییر ایدئولوژی، موجی از تنفر و انزجار را در میان مردم مسلمان و شخصیتها  و جریاناتی که تا آن موقع از مواضع سیاسی سازمان حمایت میکردند را برانگیخت. درچنین جو و شرایطی مسعود رجوی که تنها بازمانده کادر مرکزی سازمان بود رهبری بخشی از اعضای سازمان در زندان را برعهده گرفت. مسعود رجوی متولد 1337 درشهر طبس بود که توسط حسین روحانی عضوگیری شده بود.  بدلیل لفاظی و روشنفکرنمایی با جلب اعتماد محمد حنیف نژاد به مرکزیت سازمان راه پیدا کرد. رجوی تنها عضو مرکزیت که از اعدام جان سالم بدر برده بود. رجوی وعواملش شایع کرده بودند که بدلیل فعالیتهای برادرش دکتر کاظم رجوی و فشارهای نهادهای حقوق بشری روی شاه باعث شد که وی به حبس ابد محکوم گردد ولی طبق اسناد و مدارک بجامانده از ساواک، رجوی از همان آغاز دستگیری با ساواک همکاری کرده بود.برطبق اسناد ساواک ارتشبد نعمت الله نصیری رئیس وقت ساواک درنامه ای خطاب به دادرسی ارتش،مسعود رجوی را از همکاران ساواک معرفی کرد که درجریان تحقیقات کمال همکاری را در معرفی اعضای سازمان به عمل آورده است و به همین دلیل به دستور شاه با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم گردید. مسعود رجوی سمبل و چکیده دوگانگی، نفاق و تزویر و فریب بود.او شخصیتی دوگانه داشت وبا تمام قوا به دنبال کسب قدرت و ثروت و جایگاه فردی خود بود. بارزترین خصوصیات وی روشنفکرنمایی و حرافی بود.چنین فردی با خصائص یاد شده توانست رهبری جمعی از اعضا را در زندان بدست گیرد. رجوی از اصل مارکسیستی هدف وسیله را توجیه میکند استفاده می کرد و معتقد بود برای رسیدن به هدف مورد نظر می توان از هر شیوه ای استفاده نمود. بر اساس این اصل وی به اعضای مارکسیست شده سازمان توصیه میکرد که بصورت تاکتیکی نماز بخوانند ولو اینکه هیچ اعتقادی نداشته باشند وبا این روشهای دوگانه خود سعی در جذب اعضای مارکسیست و مسلمان تواما داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وآزادی رجوی ودیگرسران سازمان همین شیوه نفاق و دوگانگی را ادامه دادند ودرحالیکه درظاهر خود را همراه وهمگام انقلاب و امام ودولت موقت نشان می دادند ولی درهمان حال دست به تشکیل میلشیا (ارتش مردمی) و جمع آوری سلاح برای حفظ آمادگی برخورد قهرآمیز درآینده زد. آنها همچنین با اختلاف انداختن بین سران حکومت وحمایت تاکتیکی از بنی صدر رئیس جمهور سابق درصدد شقه کردن حاکمیت برآمدند.سرانجام در 30 خرداد سال 60 ماهیت واقعی خود را بروز دادند و با براه انداختن موجی از ترورهای کور انسانهای بیگناه وانفجار اماکن دولتی وعمومی درصدد کسب قدرت برآمدند.رجوی درسالهای 58 تا 60 که ازآن بعنوان فاز سیاسی نام می برد با سوء استفاده از فضای جوشان و جو ملتهب ناشی از پیروزی از انقلاب و با طرح شعارهای پرجذبه وفریبنده در ستایش از آزادی،عدالت اجتماعی، جامعه بی طبقه توحیدی و مبارزه ضد امپریالیستی سعی در انحراف قشرهای جوان جامعه نمود. جوانانی که بنا به مقتضای سن، تصمیم گیری و انتخاب آنها نه مبتنی برعقل و منطق بلکه عمدتا براحساس و ناپختگی سیاسی بود. او با ایراد سخنرانیهای پرشور براین نقطه ضعف آنها انگشت گذاشت و آنها را به دام تشکیلات و خانه های تیمی خود کشاند.بدنبال دریافت ضربات سنگین نظامی ودستگیری بسیاری از کادرها که عمدتا با همکاری مردم صورت گرفت،رجوی به فرانسه گریخت.ادامه دارد…….  
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا