روایت خیانت های مجاهدین از زبان افسر بعثی

فصل اول از کتاب اشغال و مدال که خاطرات دو افسر عراقی "سرهنگ صبار اللامی" و "سروان ستار سعد " می باشد به روزهای پایانی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و یورش مجاهدین به مرزهای ایران می پردازد. این دو، از جمله افسران عراقی بودند که در این یورش، که منجر به مقاومت نیروهای ایرانی در عملیات مرصاد شد، این گروه تروریستی را همراهی می کردند. خاطرات این دو افسر عراقی از آنچه در طی این عملیات گذشته، قابل توجه است.

رابطه میان زنان مجاهدین و افسران بعثی

در ابتدای فصل اول از این کتاب به تلاش مجاهدین برای آمادگی بیشتر حمله به ایران می گوید: "سرانجام وزارت دفاع عراق تصمیمی گرفت از نیروهای مجاهدین خلق به عنوان راهنمای تانک ها و خودروهای عراقی استفاده کند. وقتی زنان سازمان لباس نظامی به تن کردند. نتیجه این روابط، جمع های مبتذلی بود؛ زیرا رهبر مجاهدین خلق فقط به سرنگونی نظام اسلامی ایران فکر می کرد و نه به وجود آوردن ارزش های ناب در سازمان."

برخورد مردم با مجاهدین متجاوز

در بخشی دیگری از این کتاب با اشاره به نحوه برخورد مردم در نقاط اشغالی با مجاهدین آمده است: "روستاهای مرزی در مقابل تهاجم سربازان ما و نیروهای سازمان(مجاهدین) تسلیم می شدند. اما اهالی روستاها از مسعود رجوی و افرادش متنفر بودند. من این مسئله را در گزارشی به استخبارات کل چنین نوشتم: " مسعود رجوی و افرادش ما را فریب داده اند. من متوجه شدم، ایرانیانی که در حمله با آنها برخورد کردیم، از افراد مسعود رجوی و همسرش متنفر هستند. با چشمان خود دیدم که آنها در مقابل دیدگان ما، عکس های مسعود رجوی و همسرش را پاره می کنند. همین اهالی که به گفته مسعود رجوی و همسرش پایگاه آنها بودند، به شدت مقاومت می کردند و به خنجری حقیقی علیه سازمان مجاهدین خلق تبدیل شدند." من با چشمان خود دیدم که افراد سازمان مجاهدین خلق شکم زنان را می شکافند و آنها را می کشند. در آن شرایط سوالات گیج کننده ای از خود پرسیدم: " اینها چگونه می خواهند حکومت کنند؟! چرا افراد بی گناه را می کشند؟! پایگاه مردمی که از آن دم می زنند، کجاست؟!"

مجاهدین اسب تراوا صدام

نویسنده همچنین به هدف اصلی حکومت بعث عراق از همراهی با مجاهدین نیز پرده بر می دارد و می نویسد: "من با چشمان خود می دیدم که نیروهای مسعود رجوی بدون هیچ رحم و شفقتی به نیروهای اسلامی حمله می کردند و زنان سازمان با شتاب پیش می رفتند. اما رهبری عراق خواب دیگری برای آن ها دیده بود. قصدمان این بود که آن ها قربانی اهدافمان بشوند. زیرا می خواستیم در مقابل دریافت کویت، حکومت اسلامی را سرنگون کنیم و در این باره با دستگاه اطلاعاتی آمریکا (سیا) محرمانه توافق به عمل آمده بود. مجاهدین خلق(مجاهدین)، تصور می کردند بر ایران حاکم می شوند، نمی دانستند که اگر در سرنگونی دولت ایران موفق می شدیم، حکومت جدید را وابسته به خودمان می کردیم و با این کار، با یک تیر دو نشان می زدیم."

رجوی، بله قربان گوی صدام

اوج سرسپردگی سرکرده مجاهدین به حاکم بغداد نیز به تصویر کشیده می شود، آنجا که می گوید: "یک هفته قبل از عملیات(مرصاد) مسعود رجوی به صدام گفته بود: تقاضا دارم از نظر سلاح، هواپیما و نفرات ما را پشتیبانی کنید، در عوض قلب شما را شاد خواهیم کرد؛ ما خود (امام) خمینی را اسیر می کنیم و به بغداد می آوریم. صدام در مقابل او از ته دل می خندد و می گوید: پدرجان! ما (امام) خمینی و دیگران را نمی خواهیم، ما می خواهیم که آنها بر سر قدرت نباشند و ایران را به شما واگذار کنند. ما در ایجاد حکومت به شما کمک خواهیم کرد. رجوی هم در جواب می گوید: آقا! دولت، دولت شماست."

اما پس از اینکه عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان مجاهدین با شکست مواجه شد و صدام از سرنگونی جمهوری اسلامی ناامید و آرزوی دستیابی به کویت را از دست داد این گونه مزد رجوی و هزاران کشته برجای مانده از سازمان او را می دهد: "روزی صدام بر روی میز کوبید و گفت: به خدا قسم این چهارپای مجوس ما را فریب داد و ما هم او را تصدیق کردیم. او تمام آرزوهای مرا بر باد داد تا امروز بنشینم و حسرت بخورم."

احمد مجیدی     

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا