ادای دین به مجید شریف واقفی یا دسته گل به تقی شهرام

چندی پیش مقاله ای با عنوان”اداء دین به مجاهد شهید مجید شریف واقفی” ابتدا در سایت ” اندیشه و پیکار ” و سپس در شماری دیگر از سایت ها به قلم آقای تراب حق شناس منتشر شد.

من،متاسفانه تراب را هرگز از نزدیک ندیده ام. اما در باره او چه در دوران مبارزه مسلحانه علیه شاه،یعنی زمانی که عضو خارج از کشورِ “سازمان مجاهدین خلق ایران”، بود (۴۹ تا ۵۴) و چه سال های بعد که عضو اثر گذارجریان مارکسیستی موسوم به بخش م.ل و سپس زمانی که عضو رهبری “سازمان پیکار…”و سرانجام زمانی که بعد از اعلام “تعطیلی” ویا “انحلال”سازمان پیکار، با شماری دیگر،”سایت اندیشه و پیکار” را راه انداخت ؛ بسیار خوانده و شنیده ام.

من اما گرچه مدت زمان طولانی است که با تراب حق شناس اختلاف نظر سیاسی و ایدئولوژیکی دارم اما برای او به خاطر یک عمر “تلاش و کوشش” اش در راه آنچه که آزادی و عدالت اجتماعی می داند(ویا می نامد) و بویژه به خاطر مواضع روشن و انسانی اش درباره ستم وتجاوز تاریخی به مردم محروم فلسطین؛ “احترام و ارزش قائلم” واین را سوای اختلافات ذکر شده می دانم.

با این پیشینه ذهنی، وقتی مقاله تراب حق شناس را،در باره یاری که خاطره سال ها رزم مشترک و به خصوص تصویر آخرین لحظه دیدارش برایم همیشه زنده و راهگشاست، دیدم بسیار علاقمند و کنجکاوشدم که آن را با دقت بخوانم.

می دانستم که، تراب حق شناس زبان عربی را از دیر باز به خوبی می داند وآگاه است که کلمه “دِین” به معنای “وام” و”اّداء دِین” به معنای بازپرداخت بدهی و وام است. وکسی “اَداء دین ” می کند که خود را “مدیون” یعنی “وام دار” بداند.

از این روامیدوار شدم که “تراب حق شناس” هرچند با تاخیری بسیار بسیار طولانی(۳۹ سال) قفلِ “سکوت و تائید ” ویا “تائید و سکوت” را شکسته، می خواهد با اذعان به “حق” ی که پایمال شده “وام”ی تاریخی را که سالیان دراز بردوش دارد “باز پرداخت”(اداء) کند و خود را از سنگینی آن وا رهد.

“وام” و حقی که بازپرداخت آن نه به صورت بازپرداختِ “خون بها” به شخص “مجید شریف واقفی” ویا خانواده او و نه حتی به “خانواده سیاسی” او بلکه ” اداء دین” و “حق شناس”ی نسبت به مردم و تاریخ ایران است. (تراب و رفقایش می توانند بجای “مردم” بخوانند،خرده بورژوازی)

مردمی که در یک مقطع از تاریخ مبارزاتی خود، با آن “جنایت سازمان یافته” نیرو وسازمانِ سیاسی ومبارزاتی ِمحبوبِ خود را قاتلِ منفور(۱)خویش یافته وبه سرعت از آن فاصله گرفتند.

انتظار داشتم که “اداء دین…” تراب حق شناس حداقل اذعان به “نا به هنگام” بودن ضربه ای باشد که مسیر انقلاب ایران را درست در بحرانی ترین و سرنوشت ساز ترین مرحله، دگرگون کرد. نیروی رادیکال،محبوب وسازمان یافته ای راکه پتانسیل رهبری وحداقل مشارکت در رهبری داشت، نابود و از صحنه خارج کرد تا نیروهایی دیگر که بسا مرحله تاریخی از مجاهدین عقب بودند،سکاندار شوند.

انتظار داشتم که نوشته تراب حق شناس، گرامی داشتی باشد، نه تنها نسبت به خون بناحق ریخته شده مجید شریف واقفی، محمد یقینی (۲) و مرتضی صمدیه لباف،بلکه عذر تقصیری باشد نسبت به عبدالرضا منیری جاوید، لیلا زمردیان، فرهادصفا، محمد اکبری آهنگران،برادران الفت وبیش از صدها (۳)جانِ شیفته دیگر. کسانی که در آن”جنایت سازمان یافته” به فرمان پرچمدار(تقی شهرام) وبه عاملیتِ گوش به فرمان های او در خون خود غلطیدند ویا به فرمان او آواره و دربدر،رها شدند تا طعمه گرگ های ساواک و شکنجه گاه ها گردند.(۴) این ها و بسیاری انتظارات دیگر بعد از خواندن و بازخواندن نوشته تراب حق شناس بی پاسخ و بی جواب ماند.

به نظر من نوشته تراب، نادقیق، ناروشن وناقص، توجیه گرانه و از همه مهم تر “ناصادقانه ” است. من خوب می دانم که این ها ادعا و اتهامات کمی نیست. بنابراین سعی می کنیم آنها را اثبات کنم.

باهم نوشته تراب حق شناس را مرور کنیم:

۱٫دراولین سطر از نوشته تراب با بی دقتی وخطای فاحشی روبرو می شویم که تا زمان نوشتن این سطور تصحیح نشده است. او می نویسد:” اردیبهشت ۱۳۵۴ بود که دیگر از بغداد پایگاه مان را به دمشق منتقل کرده بودیم که از رادیو ایران خبر کشته شدن مجاهدی به نام مجید شریف واقفی را به دست همرزمانش شنیدیم. یکی از کسانی که دستگیر شده بود و اعتراف می کرد… مجاهد شهید محسن خاموشی بود”

تاریخ مصاحبه ای که تراب حق شناس ادعا می کند از “رادیو ایران” وبعد از انتقال به دمشق شنیده، نه دراردیبهشت ماه، بلکه در ۲۰ مرداد ۱۳۵۴ است. ذکر هم زمانی دو حادثه باهم یعنی انتقال تشکیلات از بغداد به دمشق و شنیدن خبر کشته شدن مجید شریف واقفی از رادیو ایران، علی القاعده بایستی امکان خطارا کاهش دهد. چون چنان انتقالی بسیار مهم است، یک بار اتفاق افتاده ونبایستی تاریخ آنرا فراموش کرد.کشته شدن مجاهدی به دست همرزمانش نیز حادثه تکان دهنده و منحصر به فردی است که از کنار آن هم نمی توان مانند خواندن اخبار صفحه حوادث سرسری گذشت و تاریخ اش را فراموش کرد. به خصوص که عضو آن سازمان هم باشی.

پس چرا تراب این تاریخ ها را درست ذکر نمی کند؟ فاصله میان این دو تاریخ بیش از سه ماه می باشد. سه ماهی که سرنوشت سازمان را تغییر داد.

می شود گمانه زنی نمود که تراب حق شناس آن گونه که می نویسد، ماجرا را نه از طریق رادیوی رژیم و مصاحبه محسن خاموشی،بلکه از طریق کانال های تشکیلاتی و قبل ازعلنی شدن ماجرا شنیده باشد. دراین صورت تکلیف درآمیختن دو تاریخ یکی تاریخ ترور شریف (۱۶ اردیبهشت) ومصاحبه خاموشی در تلویزیون رژیم(۲۰ مرداد) چه می شود؟

بازهم می شود گمانی زنی کرد که چون تراب حق شناس قبل از اعلام این مساله از جانب رژیم از آن با خبر بوده، حالیه به خاطر کم کردن بار مسئولیت فردی خویش، آن دو تاریخ رادر هم آمیخته است. این ها البته گمانی زنی است،ولی توضیح درباره آن بر عهده تراب حق شناس است.

به تاریخ های زیر توجه کنید تا در ملایم ترین حالت “بی دقتی مفرط” نویسنده را از همان سطر اول متوجه شوید:

۱۶ اردیبهشت ۵۴ حوالی ساعت ۳ بعداز ظهر، مجید شریف واقفی با وحید افراخته و بهرام آرام قرار داشت. مجید در این ملاقات می خواست به نمایندگی از ما اعلام موجودیت کند و خود را نماینده جریان اصیل مجاهدین خلق ایران بداند. یک ساعت پیشتر من با او در حوالی چهارراه مولوی قرار داشتم. اوقرار بود سر قرار همسرش لیلا زمردیان(آذر) برود وهمراه بااوبه قرار بهرام آرام ووحید افراخته برود.

بر سرقرار، شریف واقفی توسط تیری که حسین سیاه کلاه از روبرو و وحید افراخته از پشت، به سراو شلیک می کنند،کشته می شود. عاملین ترور هنگام تجمع مردم خود را ساواکی معرفی کرده وباتهدید اسلحه از مردم می خواهند که متفرق شوند. جسد مجید در پتوی از قبل آماده شده ای پیچیده می شود ودر بیابان های اطراف جاده مسگرآباد، توسط حسین سیاه کلاه و محسن خاموشی با چندین کیلو ماده آتشزا(کلرات پتاسیم) و چندین لیتر بنزین به آتش کشیده می شود تا اثری از جنایت باقی نماند.

پیش از این،مجید شریف واقفی یکی از سه عضومرکزیت و مسئول شاخه کارگری سازمان بود.

ساعت ۸ شبِ همان روزی که مجید کشته وسوزانده شد، طرح مشابهی برای مرتضی صمدیه لباف به اجرا در می آید.در این جا نیز افراخته عامل اصلی است. او در حین صحبت دوتیر یکی به صورت و دیگری به شکم مرتضی شلیک می کند. اما بر خلاف مورد مجید، در این جاباعکس العمل وتیراندازی متقابل مرتضی، طرح ترور وسوزاندن او تحت عنوان “خائن شماره ۲″ شکست می خورد.

مرتضی درمیان دو تیغه برنده “نارفیقان” قاتل و ساواک به بیمارستان مراجعه و سعی می کند باعادی سازی و طرح دعوا و چاقو کشی درمان شود. ساواک متوجه شده و همان شب مرتضی زخمی و تیر خورده در چنگال ساواک است. در حالی که رد بسیاری از خانه های پایگاهی “نارفیقان ” رادارد. چرا که آنها با اطمینان از کشته شدن او خانه ها را تخلیه نکرده بودند. این اطلاعات تا سه ماه و نیم بعد یعنی تا دستگیری افراخته لو نمی رود.

۱۰ روز بعد،من که “خائن شماره ۳ ” بودم در فرار از دست “نارفیقان” بعد از چهار سال زندگی مخفی بدام ساواک افتادم(۲۶ اردیبهشت۵۴). “نارفیقان” از دستگیری من هم بی خبرند با این همه کلیه رد هایشان سالم ماند.

وحید افراخته، بعد از این ترور و احراز شایستگی به جای مجید به عضویت کمیته مرکزی درآمد.

بعد از دستگیری،من و مرتضی را دربهداری کمیته مشترک باهم روبرو کردند وما از همان لحظه اول با طرح نقشه ای بسیار هوشیارانه و زیرکانه در تدارک فرار برآمدیم.ما، علیرغم این که اطلاعاتی از حدود خانه های پایگاهی پرچمدار، بهرام آرام و شماری دیگر داشتیم و علیرغم این که ما را کشته و ترورکرده بودند، براساس تعالیم سازمانِ خرده بورژوایی!! که بدان تعلق داشتیم و دگماتیسم مذهبی!! که بدان باور داشتیم، حتی در آن زمان نیز اختلافات را “درون خلقی” دانسته وحاضر به لو دادن “نارفیقان” به ساواک نشدیم.

ششم مرداد ۵۴، افراخته همراه محسن خاموشی توسط گشتی های کمیته مشترک دستگیر شدند. شب هنگام هردو را به کمیته آوردند. در این موقع من و مرتضی در یک سلول بودیم (سلول ۲۰ بند سه،کمیته مشترک ضد خرابکاری). بعد از چند ساعت که صدای فریاد و شکنجه های آنها به گوش رسید هردو شکستند. افراخته از شکست زبونانه فراتر رفت، ” بازجو” شد. (۵).

اولین اعتراف افراخته، در مورد صمدیه وشرکت او در ترور سرتیپ زندی پوررئیس کمیته مشترک ضدخرابکاری بود. افراخته بعد ها از این که فاصله میان قرارش با بهرام آرام کوتاه بوده و او نتوانسته باعث دستگیری وی شود افسوس می خورد.

شکنجه های صمدیه لباف و من از همان زمان آغازشد ومن اورا دیگرجزبا زنجیربردست وپای در فاصله میان دو بازجویی و شکنجه ندیدم. مقاومت صمدیه ووفاداری اوحتی نسبت به اسرار” نارفیقان” چنان بود که تهرانی (بهمن نادری) بازجوی معروف که قبل از دستگیری افراخته، بازجوی صمدیه و من بود،موقع راه رفتن صمدیه وبرخواستن صدای زنجیرهای دست و پای او با لحنی احترام آمیز به من می گفت: نگاه کن! اولیس دارد راه می رود.

مهرماه ۱۳۵۴: “بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران ” به قلم پرچمدار (تقی شهرام) منتشر شد. در این بیانیه مجید خائن شماره ۱،مرتضی صمدیه لباف خائن شماره ۲و من خائن شماره ۳هستم.

درمقدمه” بیانیه اعلام مواضع …” پرچمدار می نویسد:”با اعدام خائن شماره یک، او به سزای خیانت هایش رسید. در حالی که خائن شماره ۲ توانست از مهلکه جان سالم بدر ببرد، اما به چنگ پلیس افتاد….”

بیانیه در قسمت پاورقی ها می افزاید: “… خائن شماره ۲ مرتضی صمدیه لباف نام دارد که توانست در حین اجرای حکم اعدام، از دست ما بگریزد. اما به چنگ پلیس افتاد. وی به احتمال بسیار زیاد از طرف دشمن نیز به دلیل شرکت در یکی دو واقعه نظامی از جمله شرکت در واقعه قتل اتفاقی کشته شدن مامور ژاندارمری … که قصد بازرسی اورادر مسجد هاشمی داشته (این وقایع لو رفته است) محکوم به اعدام خواهد شد.” پایان نقل مطلب

به این ترتیب افراخته در کمیته مشترک و پرچمدار در” بیانیه اعلام مواضع…” به لو دادن صمدیه می پردازند. پرچمدار البته به دروغ مدعی می نویسد که(این واقعه لو رفته است) حال آن که تا قبل از آن ساواک نه از نقش صمدیه در ماجرای مسجد هاشمی خبر داشت ونه از شرکت او”در یکی دو واقعه نظامی”(منجمله ترورسرتیپ زندی پور رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری)

پرچمدار درچاپ نخستِ” بیانیه اعلام مواضع…” افراخته را “دژتسخیر ناپذیر” و صمدیه لباف را ” در حا ل همکاری همه جانبه” با رژیم معرفی می کند. در چاپ های بعدی این قسمت ها حذف وبه جای آن افزوده شد ” در چاپ های گذشته بیانیه بابراطلاعات اولیه و شواهد و قرائنی که دردست بود گفته شده بود که مرتضی صمدیه لباف با پلیس همکاری فعال داشته است. اخبار و اطلاعات بعدی که بدست ما رسیده نشان می دهد که گفته فوق درست نبوده است، بدین جهت در این چاپ آن را تصحیح کردیم “

در نشر اینترنتی ۱۳۸۴ در سایت اندیشه و پیکار هم نشانی از آن مطالب اولیه نیست. حال آن که تراب حق شناس قطعا نسخه اولیه را که در همان زمان در خارج شد، دارد. ملاحظه می فرمائید! بدون هیچ توضیح و پوزشی،ظاهرا به کمک یک پاک کن، صورت مساله را پاک کرده اند. به این می گویند: راه حل انقلابی! و صادقانه!

باقی قضایا تا اعدام صمدیه در۴ بهمن ۱۳۵۴ جز داستان تلخ بی انگیزه گی و فروپاشی تمام عیار “دژهای تسخیر ناپدیر” و “ببر های” تکامل یافته یعنی همان پرورش یافته گان مکتب پرچمدار نیست. والبته در کنارآن انحطاط سیستماتیک، مقاومت کسانی که پیش از این به عنوان خائنین شماره دار ویا دگم های مذهبی طرد شده بودند.

درادامه ضربات،در تیرماه ۱۳۵۵ ونیز زمستان همان سال طرح “تعطیلی موقت سازمان” و تخلیه تمام خانه های پایگاهی به اجرا درآمد. تا پرچمدار کبیر طبق معمول با قدرت!! و قاطعیت!! تمام عقب نشینی کند و میدان نبرد را به سوی پاریس ترک نماید. چرا که “دوران رکود” بود و او به عنوان کادر استراتژیک جنبش برای مرحله بعدی باید حفظ می شد. کدام مرحله معلوم نبود. یکی دو سال بعد هم توسط رفقایش از سازمان “اخراج” گردد.(۶)

یعنی کل ماجرای تکامل ایدئولوژیک وتحولات نوین گرچه هیاهوی بسیار بود اما نه برای هیچ بلکه برای نابودی سازمان مجاهدین خلق ایران و کشته و مجروح و شکنجه شدن صدها نفر، با نتایجِ اجتماعی – سیاسی و تاریخی فاجعه بار.

نوشته تراب حق شناس به هیچ کدام از موارد فوق کمترین اشاره ای نمی کند. پس ناقص و ناروشن است.

ماجرای گروه الکترونیک سازمان

تراب حق شناس درباره شریف واقفی می نویسد:” یکی ازجلوه های فعالیت او انتشار “نشریه امنیتی – نظامی ” ست …..جلوه دیگر از خدمات او دستکاری تکنیکی در رادیو ترانزیستوری عادی بود که سازمان می توانست با این وسیله معمولی پیام بی سیم های گشتی ساواک را شنود کند … درچارچوب روابط و همکاری با سازمان چریک های فدایی خلق ایران این وسیله در اختیار رفقا قرار گرفته و مورد استفاده آن ها نیز بود. متاسفانه در حمله ای که به یکی از پایگاه های رفقای فدائی صورت گرفت این وسیله شنود به دست ساواک افتاد و از آن زمان ساواک موج های بیسیم خود را به کلی عوض کرد.”

حق شناس در این مورد نیز، هم نادقیق و هم ناقص سخن می گوید. اوتنها نیمه ای از حقیقت را می گوید.

“بیانیه اعلام مواضع…” درباره مجید می نویسد:” نام خائن شماره یک ؛ مجید شریف واقفی فارغ التحصیل رشته برق دانشگاه صنعتی بود. … اواز همان ابتدا با نوعی انزواطلبی فردگرایانه از فعالیت های جمعی کناره می گرفت و به همین دلیل … پیشرفت های زیادی در زمینه کارهای درسی داشت … اما درکارهای تشکیلاتی چندان پیشرفتی نمی نمود…”

مجید معتقد بود که ما باید در مبارزه با ساواکِ تادندان مسلح به امکانات تکنیکی مسلح شویم. تکیه کلامی داشت که خود بارها از وی شنیدم: ” تکنیک در دست نیروهای انقلابی کاربردی دوچندان و مضاعف دارد”

با چنین نگرشی بود که بسیارزودتراز پرچمدار و دردوران رهبری رضا رضائی، تحت نظر او “گروه الکترونیک” سازمان شکل گرفت. این گروه شامل مجید، زنده یاد عبدالرضا منیری جاوید و من بود. توضیح دستاوردها وسرنوشت “گروه الکترونیک” از حوصله این نوشته خارج است فقط اشاره می کنم که به کمک ابتکارات تکنیکی “گروه الکترونیک ” که همگی هم ساخت خود ما بود مابرساواک و سیستم پلیسی او پیشی گرفته بودیم.

بیش از هزار آدرس از ساواکی ها و شکنجه گران لیست کردیم. علاوه برمکالمات گشتی های کمیته، مکالمات تیم های تعقیب و مراقبت و نیز مکالمات اعضای کابینه و حتی بخشی از مکالمات دربار ومهمتر از همه گزارشات روزانه مناطق شش گانه ساواک تهران به ساواک مرکز را که بصورت تلفن گرام ارسال میشد شنود می کردیم.

بسیاری از گزارش هایی که به خارج از کشور ارسال می شد توسط گروه ما ارسال می شد و شخصا مسئولیت مخدوش کردن اطلاعات دقیق وپاک کردن رد هایی را که ممکن است ساواک متوجه شود بر عهده داشتم. سپس مطالب را میکرو فیلم می کردیم وبرای خارج از کشور می فرستادیم تا دررادیو میهن پرستان خوانده شود.

ما حتی خود را برای وضعیت بعد از لو رفتن احتمالی دستگاههای شنود و تغییر سیستم مخابراتی ساواک پیشاپیش آماده کرده بودیم.

وضعیت در حدی بود که به نظر می رسد مرحله “تثبیت مبارزه در شهر” را پشت سر گذاشته ایم

اما زخم خنجر جاه طلبی و قدرت طلبی پرچمدار چنان کرد که به فاصله کمتر از یکسال همه دستاورد ها بر باد رفت. از کشته پشته ساخته شد و ساواک کشته هارا جمع می کرد.آن چنان که دیگر جایی برای یک شب خوابیدن و شب را به صبح رساندن نیز نداشتند.

تراب حق شناس از لو رفتن یک نمونه از دستگاههای شنود توسط رفقای فدایی می گویدکه درست است. اما ما دستگاه های دیگری داشتیم که هنوز لو نرفته بود و ساواک را شنود می کردیم.

بعد از ضربه به فدایی ها مجید مطرح می کند که نمونه های پیشرفته دستگاه شنود را به فدایی ها بدهیم. پرچمدار مخالفت می کند و می گوید، آن را که دادیم لو دادند. این راهم لو می دهند. بعد از این جلسه، مجید با طنز تلخی به خود من گفت: ” ببین!ما که خرده بورژوا هستیم حاضریم این دستگاه را به رفقای فدایی بدهیم ولی پرچمدار که نماینده پرولتاریاست حاضر نیست به سایر رفقای پرولترش کمک کند!!” او با ذکراین مطلب استدلال کرد که مساله “پرچمدار” ایدئولوژی نیست بلکه قدرت طلبی و رهبری طلبی است.

تعجب من از این است که تراب حق شناس به عنوان یکی ازاعضای موثر سازمان در خارج کشور یا خودش مستقیما اطلاع دارد ویا از کسانی چون پوران بازرگان ودیگران باید شنیده باشد. او نقل قولی از پوران بازرگان دائر بر شل و ول نماز خواندن مجید را با جزئیات و تفصیل نقل می کند، اما ماجرای ندادن دستگاه های پیشرفته شنود به فدایی ها را یا بیاد نمی آورد! ویا فراموش می کند!

در “پیام سازمان مجاهدین خلق ایران به دانشجویان مبارز خارج از کشور” به تاریخ دیماه۱۳۵۶ که رنگ وبوی نثر پرچمدار را دارد، از دستاوردهای تحول انقلابی!! و تکاملی!! که در سازمان مجاهدین به فاصله یکسال بعد از ترور مجید خبر می دهد:

“… نقشه های پیش گیرانه از طرف رهبری(بخوانید پرچمدار) سازمان تنظیم شد. در هسته این طرح تخلیه تمام خانه های پایگاهی، انبارهاو قطع و تغییر تمام ردهای ثابت … قرار داشت… در چنین شرایطی، لحظاتی در سازمان رسیده بود که حتی یک نفر ازرفقای ما دارای یک اطاق کوچک پایگاهی نبود و درتمام سازمان و برای همه افراد حتی یک رد ثابت وجود نداشت. در چنین وضعیتی رفقا می بایست برای هر شبی که می خواهند به صبح برسانند چاره ای بیاندیشندو راه ویژه ای انتخاب کنند.بسیاری از رفقا برای تمام کردن شب به شهرهای نزدیک و مسافرت های نیمه راهی می رفتند. در حین سفر می خوابیدند و نیمه شب مجددا راه بازگشت را درپیش می گرفتند.در این میان صدها هزار تومان وسائل خانه، ابزار ووسائل تکنیکی و چاپ و سرمایه غیر قابل انتقال سازمان اجبارا از بین رفت. و تمام برنامه هاو اقدامات در دستور سازمان تا فراهم آمدن پایگاه های جدید و حل مساله امنیت کادرها و سازمان دهی متناسب متوقف شد…….گشتی های پلیس دیگر بطور اتفاقی عمل نمی کردند. عمده آنهادر گروه هایی سازمان یافته بودند که هریک بطور مشخص با استفاده از وسائل گوناگون، عکس، فیلم و عناصر شناسنده بدنبال یک یا دو فرد مشخص می گشتند.هرگروه از آنها اطلاعات زیادی راجع به مشخصات ظاهری و همین طور مناطق تردد و یاحتی شیوه راه رفتن افراد موردنظر دردست داشت. رفیق بهرام آرام، عضو قدیمی و برجسته مرکزیت سازمان ما به همین ترتیب به شهادت رسید.” تاکیدات و خط کشی زیر مطالب از من است.

این اعترافات را وقتی در کنارحمایت های اجتماعی، سیاسی، تشکیلاتی و مالی که پیش از این بی دریغ توسط مردم نثار “سازمان مجاهدین خلق ایران ” می شد، قرار دهید آن وقت می توانید مقایسه کنید که کدام یک مردمی، مبارز و تکاملی بودند.

تراب حق شناس در باره همین مقطع زمانی می نویسد:”… در حالتی از جهل و سکوت رضایت آمیز دست و پامی زدیم …. ضربات فزاینده رژیم ما را به نابودی کامل تهدید می کرد… دستاوردهای سازمان به ویژه در زدودن اندیشه مذهبی از ایدئولوژی سازمان و نیز تجربه و نقد مشی مسلحانه و حفظ سازمان را نمی توانستیم دست کم بگیریم. همه این ها موجب افتخار بود و هست.”

او از کدام دستاورد وزدودن اندیشه مذهبی ازکدام سازمان می گوید؟ آیا منظور او از “دستاوردها” براه افتادن موج “جریان وار” و نه تک نمود از وادادگی، بی انگیزه گی، فرار دسته جمعی اعضای مرکزیت، معرفی کردن خود به پلیس و در موارد متعدد خیانت و همکاری با پلیس است؟ آیا چنین دستاوردهایی موجب افتخار بود و هنوز هم هست؟

بنابه نوشته بیانیه اعلام مواضع …”در طول دو سال مبارزه ایدئولوژیک قریب پنجاه درصد از کادرها مورد تصفیه قرار گرفته و بسیاری از کادرها از مواضع مسئول تا کسب صلاحیت های لازم کنار گذاشته شدند.”. آیا این همان دستاوردی است که تراب حق شناس بدان می بالد و افتخار می کند؟

تراب حق شناس می نویسد:” منطقی که ما برای حل مشکلات درونی داشتیم … در شرایط مبارزه مخفی و بسیار خشنی که رژیم به مخالفان انقلابی خود تحمیل کرده بود اجازه هیچ کنجکاوی بیشتری نمی داد.اتهام تخریب سازمان که مرکزیت علیه افرادی که به اعدام محکوم کرده بود به حدی در نظر ما سنگین بود که اگرهم اقدام سازمان را نمی توانستیم هضم کنیم حداکثر سکوت می کردیم”…..او می افزاید:”عضویت در یک سازمان انقلابی برای ما حکم “خانه خاله” را نداشت که اگر از یک چیزی خوشمان نیامد از آن قهر کنیم “

به نظر من، بر خلاف ادعای تراب حق شناس، برای بسیاری از نرم تنان باصطلاح تکامل یافته، “سازمان” از قضا همان حکم “خانه خاله” را داشت چه در غیر این صورت به طور جدی حاضر به سئوال واعتراض می شدند و در صورت لزوم هزینه های سنگین خروج ویا اخراج از “سازمان” را هم می پرداختند.

هر “سازمان” “حزب” و تشکیلات سیاسی و مبارزاتی، فی نفسه نه مقدس است و نه هدف، “وسیله” تحقق اندیشه و آرمان ودربیان مارکسیستی آن وسیله تحقق خواسته های طبقه ای معین ویا بخش معینی از جامعه است..وقتی حزب وسازمان از محتوای واقعی و تعریف شده خود تهی و از اهداف اولیه اش منحرف شود، نبود آن به از بودنش است. انتقال بین الملل اول از اروپا به امریکا با پیشنهاد مارکس و انگلس، به منظور جلوگیری از رخنه آنارشیستها به رهبری باکونین یکی از نمونه هاست.

تراب حق شناس می نویسد:” … کسانی به قصد توجیه افکار فرصت طلبانه خود خطاهای مارا که جدا از منطق جنگ ما با رژیم نبوده بزرگ می کنند و برای لجن مال کردن یکی از پاک ترین جریان های تاریخ معاصر سوء استفاده می کنند….”

من از ایشان می پرسم:

۱٫”منطقِ جنگ با رژیم”چگونه اجازه می داد که برادر ورفیق سازمانی را که چه بسا بیشتر و پیشتر از شما درگیر نبرد با همان رژیم بود به صرف عدم پذیرش ایدئولوژی ای که شما بدان رسیده اید (به مکانیسم رسیدن وعمق ادراک از مارکسیسم فعلا کار نداشته باشیم) خائن به خلق و مستحق اعدام و سوزاندن بدانید؟ وآیا برملاکردن چنان اتفاقاتی “لجن مال کردن” سازمان است؟

۲٫ سازمانی که والاترین کادرهای خودرابدون حضور متهم،بدون هیچ محکمه ای وبدون دادن حق دفاع از خود، مخفیانه می کشد و می سوزاند چگونه می تواند “یکی از پاک ترین جریان های تاریخ معاصر”نامیده شود؟ عضویت در چنان سازمانی چه افتخاری دارد که تراب حق شناس هنوز هم بدان می بالد؟

۳٫ شما که درتمام دوران مبارزه مسلحانه در خارج کشوربسر بردید و به هیچ وجه در معرض شرایط مبارزه مخفی و بسیار خشنی که رژیم برما تحمیل کرد نبودید تا قادر به پرس وجو درباره اعدام کادر مرکزی نباشید.

۴٫دیگر آن که سنی از شما رفته بود، حنیف و سعید و بدیع زاده گان و بسیاری ازرهبران اولیه سازمان را دیده وبا روش و منش آنان آشنا بودید. آیا وقتی که عبدی (عبدالرضا نیک بین) ویا افراد دیگربه هردلیل موجه و غیر موجهی حاضر به ادامه راه نبودند آنهم در شرایطی که هنوز سازمان اعلام موجودیت نکرده و باصطلاح در نطفه بود ومیزان ضربه پذیری آن بسیار بالابود، آنها دست به اعدام زدند یا به عکس در مراسم جشن عروسی او هم شرکت کردند؟ اگر یک هوادار تازه پیوسته به سازمان این را نمی دانست شما که می دانستید.

۴٫مقصود شما از ” پاک ترین جریان های تاریخ معاصر ” کدام جریان است؟ اگر مقصود جریان پرچمدار است در این صورت چه احتیاجی به “اداء دین به شریف واقفی ” دارید”؟ وچرا هنوزخاطره آن همچون خوره روح ووجدان شمارا در انزوا می خورد؟

از حق نباید گذشت که، تراب حق شناس برای اداء دین به شریف واقفی یک گام به پیش می نهد ولی از آنجا که ادامه طبیعی گام های بعدی برای او مشکل آفرین است در حالتی برزخی دو گام به عقب می نشیند.ریشه تناقضات نوشته او در این جاست.

متلاشی کردن سازمانی مبارز، حتی سازمانی با پایگاه طبقاتی خرده بورژوایی در شرائط سلطه امپریالیزم و سرمایه داری وابسته، نامی جز فرصت طلبی و اپورتونیسم ندارد. هم چنان که نابود کردن چنان نیروئی در راستای جاه طلبی و رهبری طلبی فردی، هیچ ربطی به “مبارزه پرشور طبقاتی ” ندارد. این دعاوی دهان پرکن و تو خالی را بگذارید برای همان نویسنده مقاله پرچم وبیانیه اعلام مواضع اش.

تراب حق شناس می نویسد:” …ضربات فزاینده رژیم مارا به نابودی کامل تهدید می کرد…” ومن چاره ای ندارم جز این که متواضعانه داستانی را برای ایشان حکایت کنم.

در حکایت است که مردی زشت صورت شروع به نوازش کودکی کرد. کودک از وحشت شروع به گریستن کرد.

مرد زشت صورت سعی کرد با نوازش بیشتر کودک را آرام کند. به او می گفت: نترس عزیزم چه کسی ترا ترسانده؟ تو از کی می ترسی؟ من این جا هستم!از هیچ کس نترس!

عاقلی عبور کرد و چون وضعیت را دید خطاب به مرد گفت: عموجان! اواز خود تو می ترسد. رهایش کن تا آرام گیرد.

حکایت ما نیز چنین است، رفیق عزیز! اگر هیچ کس نداند شما باید بدانید که زمینه ساز وفراهم کننده بستر “ضرباتی که شمارا به نابودی کامل تهدید کرد” و درواقع نابود هم کرد. پرچمداری بود که هنوز هم او را “رفیق” می نامید.

پرچمدار کبیری که بعد از رسیدن به درک محضر مارکسیسم(بگذریم که چه مارکسیسمی) به جای خروج از سازمان مجاهدین و پیوستن به دیگر جریان های مبارزاتی آن ایام (نظیر چریک های فدایی) و یا تاسیس جریان و سازمانی دیگر به تصاحب غاصبانه و خونبار سازمانی کمر بست که بدلیل ماهیت تاریخی و ایدئولوژیکی اش بسیاری موارد چتری بود اجتماعی- سیاسی- مالی- نظامی- و تشکیلاتی برای سایر نیروهای مبارز.

رفقایی همچون شکرالله پاک نژاد در زندان و حمید اشرف در” گفت و گوها” بارها براین نکته تاکید داشتند. تا نظر شما چه باشد!

باهمکاری کامل افراخته و محمد توکلی خواه وشکست تمام عیار بسیاری از تکامل یافته گان یک سال بعد بهرام آرام، قدیمی ترین عضو کمیته مرکزی و فرمانده نظامی سازمان نیز کشته شد.(۲۵ آبان ۱۳۵۵)

درآخرین نامه ای که از او به جای مانده و در روزنامه های آن زمان کلیشه آن منتشر شد عمق بحران های روحی ودرون تشکیلاتی نشان داده می شود. بهرام آرام در یادداشت مورخ ۱۵ بهمن ۵۴ خود می‌نویسد:

«مطالبی در مورد جمع‌بندی مسئله انحراف شریف‌واقفی و اعدام انقلابی او …فقط گاهاً در این مورد به فکر فرومی‌روم که آیا طرح گرایشات نامطلوب خودم در جلسات گروهی انتقاد از خود، چنین سرنوشتی را برای شخص من در برنخواهد داشت؟”

ملاحظه می فرمائید! فرمانده اصلی عملیات نظامی سازمان(طی سال های ۵۰ تا ۵۵) کسی که در بسیاری مقاطع حساس و سرنوشت‌ساز حضور داشت، دچار چنان بحران درونی است که می‌ترسد طرح گرایش‌های نامطلوب‌(اش) در جلسات گروهی انتقاد از خود، سرنوشتی مشابه شریف‌واقفی را برای او رقم زند.

وقتی در قدیمی‌ترین و فعال‌ترین عضو رهبری چنان دل‌نگرانی و ترسی وجود داشته باشد تکلیف اعضا وهواداران بسیار روشن است.

در این ایام همزاد تاریخی «استبداد و دیکتاتوری»، یعنی «ترس» هم به درون سازمان رخنه کرده است.

بعد تر، دو عضو مرکزیت با برجای‌گذاشتن یک نامه کوتاه حاکی از اختلاف‌ نظر با تقی شهرام و ترس از ترورشدن خود و همچنین پس از تحویل‌دادن سلاح‌ها و نارنجک‌ها و مهمات انفرادی خود، پا به فرار می‌گذارند و مدتی بعد سر از خارج کشور در می‌آورند.(محسن طریقت و محمد قاسم عبدالله زاده)

همین کار توسط حسین سیاه کلاه دیگرعضو مرکزیت و قاتل شریف واقفی و محمد یقینی تکرار می شود.

خلاصه کنم: تقی شهرام در مقطعی به‌ناشایست در موضع رهبری سازمان مجاهدین خلق قرار گرفت.او با تکیه بر جای، «جان»‌های شیفته‌ای چون حنیف و سعید و بدیع‌زادگان، تحت‌تأثیر سلطه‌طلبی‌های فردی و توهمات و رؤیاهای کودکی چپ (چپی‌که ظاهراً قصد بزرگ‌شدن و بلوغ نداشت) موجب ریختن خون‌های بسیار و موجد عکس‌العمل‌های راست‌‌روانه‌ای اجتماعی شد که کمی بعد سر خود او را نیز بر باد داد.

سخن آخر! از نظر ما خائنین شماره دار آن روز،هر عضو وحتی کادر رهبری مجاهدین و از جمله تقی شهرام می توانست و این حق را داشت که براساس انتخاب آزاد خود تغییر ایدئولوژی و تغییر مشی سیاسی ودرنتیجه تغییر تشکیلات بدهد.

اما این که با شدید ترین نوع قهر و خشونت،یک تشکیلات سیاسی شناخته شده را که حتی بر اساس تعالیم مارکسیستی نماینده طبقه اجتماعی مشخصی است غصب کرده،رهبری ونیروهای وفادار به آن را کشته و سوزانده و آواره کوی و بیابان و گرفتار ساواک کنند و آن وقت کسی سی و نه سال بعد از آن فاجعه برآن حرکت نام “دستاوردی که موجب افتخارما بود و هست” بنهند. چیزی بیش از تراژدی است، کمدی است.

………………………………..

پی نوشت ها:

۱). نفرتی که به فاصله کوتاهی دامن کل سازمان تا مرحله کشته شدن بهرام آرام و انزوای مفرط و سرانجام چهار سال بعد گریبان خود شهرام را هم گرفت.

(۲). نحوه ترور زنده‌یاد محمد یقینی، به نقل از قاسم عابدینی:یک روز از روزهای پائیز ۱۳۵۵، به بهانه جعل پاسپورت اورا به خانه تکنیکی (واقع در خارج محدوده) می برند. کاظم(حسین سیاهکلاه) با شلیک یک گلوله در مغز او را به شهادت می رساند. بنا به همان روایت جسد او با ناپالم آتش زده ودربیابان های اطراف جاده خاوران دفن می کنند.

عابدینی اعتراف می‌کند: «کاظم می‌گفت: او گویا از ماجرا بو برده بود. دوبار وارد اتاق شدم و بالای سرش رفتم، ولی او سرش را بلند کرد، تا بالاخره سومین‌بار که رفتم، کار او را تمام کردم.»

سیاه‌کلاه سپس با کمک محمدقاسم عبدالله‌زاده، جسد را به بیرون شهر برده و روی آن «ناپالم» ریخته و آتش می‌زند..

درباره شهادت محمد یقینی گفته شده که وقتی از خارج کشور تلفنی با تقی شهرام صحبت می‌شود و می‌پرسند که: «کار حسین به کجا کشید؟» (حسین نام تشکیلاتی محمد یقینی بود) شهرام در جواب می‌گوید: «در ایران سازماندهی شد!» وقتی می‌گویند: اطلاعات زیادی داشت، او می‌گوید: «جایی سازماندهی‌اش کردیم که اطلاعاتش درز نکند.”

۳٫ کلمه “صد ها” به هیچ وجه اغراق نیست اگر تنها بدانیم که اعترافات وحید افراخته یکی از تکامل یافته گان مکتب تقی شهرام و یکی از عاملین اصلی ترور مجید، در کمیته مشترک ضد خرابکاری بیش از دو هزار صفحه می شد.

(۴). بیانیه اعلام مواضع…” در طول دو سال مبارزه ایدئولوژیک قریب پنجاه درصد از کادرها مورد تصفیه قرار گرفته و بسیاری از کادرها از مواضع مسئول تا کسب صلاحیت های لازم کنار گذاشته شدند.”

(۵). توضیح این مطلب و مستندات آن به مقالات متعدد نیاز دارد.

(۶) ” پس از شکستن مقاومت ها و کارشکنی های رهبری… و پس از دریافت این واقعیت که رهبری به طور کامل راه خویش را از راه جریان سالم توده ای جدا نموده است، با تائید قاطع اکثریت، عناصر اصلی این جریان (یعنی رهبری سابق) از سازمان اخراج گردیدند”.”تحلیلی بر تغییر و تحولات درونی سازمان مجاهدین خلق ایران”،نوشته سازمان پیکاردرراه آزادی طبقه کارگر.چاپ اول فروردین ۱۳۵۸٫ نشر اینترنتی اندیشه و پیکار اردیبهشت ۱۳۸۶

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا