کشتن، سر به نیست کردن و شکنجه مخالفین به بهانه چک امنیتى

بعد از انتخاب مریم قجر به عنوان رئیس جمهور خودخوانده سازمان و باصطلاح شوراى ملى مقاومت و اعزام او به فرانسه، بعلت مخالفتهاى پنهانى افراد از فشارهاى روحى و روانى درون تشکیلات ناشى از انقلاب درونى(انقلاب باصطلاح ایدئولوژیک)، رجوى براى فریب افراد طرحى به اسم راه اندازى عملیات داخله و تشکیل واحدهاى عملیاتى به راه انداخت که چون سرّى بود، هر کسی که از یکان جدا میکردند، نباید کنجکاوى کسى را برمى انگیخت. به همین دلیل، حقه خوبى براى خام کردن افراد در تشکیلات بوجود آورد. در واقع به این شیوه میخواست مخالفین خود را از تشکیلات جدا کرده، به زندان و زیر شکنجه ببرد و کسى هم به این عمل جنایتکارانه اش پى نبرد.

سپس سازماندهى مراکز و یکانها را به شکلى تغییر داد و تنظیم کرد که خَلَعِ افرادى که میخواست از تشکیلات جدا کرده و به زیر شکنجه ببرد و سر به نیست کند، براى دیگران سؤال بر انگیز نباشد.

در این پروسه رجوى بیش از ۵۰۰ نفر از تشکیلات را که از داخل یا کشورهاى دیگر فریب سازمان را خورده و به آن پیوسته بودند، به زندان برده و تحت شکنجه هاى طاقت فرسایى قرار داد. عده اى در زندان زیر شکنجه جان باختند و یا بعداً سر به نیست شدند. الان که به آن روزها فکر میکنم، به لحاظ روحى احساس میکنم تعادلم را از دست میدهم و این ناشى از مشاهدات صحنه هایى بود که با گوشت و پوستم لمس کرده و دیده ام و حال بعد از گذشت نزدیک به بیست سال آثار منفى روحى و روانى آنها را روى خودم حس میکنم و از آن رنج میبرم.

خودم یکى از نفراتى هستم که زندانی شدم و شاهد وحشیانه ترین شکنجه ها در حق افراد زندانى توسط شکنجه گران دست پرورده رجوى بودم که ذیلاً به اختصار پروسه اى که در زندان رجوى از سر گذراندم را، شرح میدهم.

در سال ٧٣ در محور ٧ مرکز ١٠ بودم. فرمانده مرکز معصومه ملک محمدى و فرمانده محور، فریده ونائى بودند. شب در برج نگهبانى f1 ضلع شرقی قرارگاه اشرف نگهبان بودم. ساعت ٢٢٣٠بود. شاهرخ توکلى از محور آمد دنبالم و یک نفر جایگزین با خود آورده بود. مرا صدا زد. از برج نگهبانى پائین رفتم. بعد از سلام گفت، پستت را تحویل بده بیا بریم کار خیرى باهات دارند. من هم فکر میکردم حول و حوش تیمهاى داخله باشد. سوار شدم و با او رفتم. مرا برد مجموعه F در قسمت اسکان که قبلاً خانواده وجود داشت. خانواده ها آنجا بودند و بعد از جدائیهاى اجبارى براى کارهاى دیگر از جمله زندان، انبار کالا، پذیرش، آموزش تیمهاى ترور و ….. مورد استفاده قرار مى گرفت.

از خودرو که پیاده شدم، شاهرخ(افسر عملیات محور ٧) مرا برد داخل یک اتاق که کسى نبود جز یک میز و یک صندلى با چند تا ورق A4 و یک خودکار که روى میز قرار داشت، من نشستم و منتظر ماندم. تقریباً یک ساعت من انتظار کشیدم، درب اتاق باز شد و به من گفته شد برویم اتاق روبه رویى. وقتى وارد اتاق شدم، حسن محصل پشت یک میز نشسته بود. سلام دادم، جواب نداد و با لحن تندى و با رکیک ترین ناسزا اشاره کرد به صندلى که بنشینم. سپس با حالت لمپنى و چاله میدونى به من گفت، تو مزدور رژیم هستى و آمدى اطلاعات جمع کنى و از سپاه پاسداران مأموریت دارى که در ارتش خرابکارى کنى، من شوکه شده بودم و چنین تهمتى اصلاً برایم قابل تصور نبود که یک برگه جلویم گذاشت و گفت اینرا امضاء کن که نفوذى هستى و به این جرم بازداشت میشوى.

من خوددارى کرده و از امضاء سر باز زدم که یک دفعه دو نفر دیگر ریختند رو سرم و با زور دستهایم را از پشت بستند و بلا فاصله چشم بند رو چشمهام زدند(دو نفرى که این کار را انجام دادند یکى حسن عزتى با اسم مستعار نریمان و دیگرى بهرام جنت صادقى با اسم مستعار مختار بودند) و سپس با کتک کارى و مشت و لگد، مرا به بیرون می بردند که فریاد کشیدم و کمک خواستم که اگر کسى آن اطراف هست صدایم را بشنود. دم درب ماشین بودم که یکى با دست، بینى و دهانم را بست و نمیتوانستم نفس بکشم تا جائى که یاد دارم، مقاومت میکردم که توی خودرو نروم. در همان لحظات، چنان سرم را به لبه درب ماشین میزدند که از فشار نفس نکشیدن چیزى نفهمیدم. وقتى هوشیار شدم، دیدم روی صندلى خوابانده شده ام و جفت رانهاى پاى یک نفر روى شانه و گردنم است و چشم بندم خیس بود. فکر کردم آب رو سرم ریخته اند که به هوش بیایم. ولى وقتى که از ماشین پیاده ام کردند و چشم بند از روى چشمم برداشتند، دیدم دستمال خون آلود است، تو یک سالن کوچکى بودم و عادل، دستم را باز کرد و گفت، لباسها را از تن در بیاور و یک دست لباس زندان بمن داد و پوشیدم. بعد از آن مرا برد و قفل درب اتاقى را باز کرد و مرا به داخل آن هول داد. وقتى دیدم باورم نمیشد. در یک اتاق تقریباً چهار در پنج متر، نزدیک به ۴۵ نفر چپانده بودند و همه هم گرفته و ناراحت که در لحظه احساس ضعف کرده و تعادلم را از دست دادم. نفرات کمک کردند که سر و صورتم را شستم و مقدارى حالم بهتر شد. تقریباً اکثر نفرات را میشناختم. همه در حالتى بهت زده و زیر فشار روحى شدیدى قرار داشتند. جا براى استراحت نبود. طورى که هنگام استراحت پاها رو شکم همدیگر بود

شب اول تا صبح نخوابیدم. روز بعد عصر بود که درب باز شد. یک نفر را پرت کردند داخل که به زور بدنش را تکان میداد. سر و صورتش چنان زخمى و متورم بود که شناختش را مشکل میکرد. پاهاش از زانو به پائین خونریزى داشت و چند برابر سایز پایش متورم شده بود. بچه ها برایش جا باز کردند و پاهایش را بالاتر نگه می داشتند که زیاد درد نکشد و متورم تر نشوند. کلاً لحظاتمان با دلهره و ترس و فشار روحى وحشتناکى سپرى میشد، مدت دو هفته توی همان محل بودم که شاهد بودم سه نفر دیگر به همین شیوه شکنجه شده و با وضعیتى اسفبار روز و شب سر میگذراندند، یکى از آنها که بیش از دیگران شکنجه شده بود و چند روز اول نمی توانست تکان بخورد، بعد از اینکه توانست خودش برود حمام، خودکشى ناموفقى داشت، طورى که لگن را پر آب کرده بود و پاهایش توى آن گذاشته و سیم برق فن حمام را پاره کرده و با دست گرفت و نفرى که دم درب حمام بود، صدایش را شنید و به زور درب حمام را باز کردند دیدند یک نفر بیهوش شده است. او را از داخل حمام بیرون آوردیم. با صداى سر و صدا، عادل آمد درب را باز کرد نگاهى انداخت و رفت و هیچ توجهى نکرد. بعد از ده دقیقه در باز شد و نریمان و مختار با ناسزا آمدند داخل و با آن وضعیت بیهوشى شروع کردند به لگد زدن و دو تا پایش را گرفتند و کشان کشان از اتاق بیرون بردند.

یک روز عصر مرا بردند ترسیدم که شکنجه ام می کنند. بعد از اینکه از اتاق بیرون آوردند چشم بند زدند و مرا بردند سوار خودرو کردند. بر ترسم افزوده شد. ولى بعد از چندى که از خورو پیاده ام کردند، تقریباً بیست مترى پیاده بردند و درب اتاقى را باز کردند و مرا داخل اتاقی دیگر انداختند و چشم بند را برداشته و درب را از پشت بستند. روز بعد، نفرات زیادى را پیش من آوردند. خلاصه در مدت سه ماهى که زندانى بودم، روزانه چنین صحنه هایى وجود داشت. یکى از دوستان که زیاد شکنجه شده بود و روى صندلى ثابتى که روى کف زمین تثبیت و براى بستن افراد روى آن و شکنجه کردنشان بیهوش میشه تعریف میکرد که منو شکنجه کردند، در حالت هوشیارى_بیهوشى بودم که شکنجه را متوقف کردند. صداى یک خانم را شنیدم که می گفت، قربانعلى ترابى زیر درب سلولش مرده که گفته بودند همین امشب باید ببریدش بیرون.

اسامى افراد شکنجه گرى که در آن پروسه دیده ام به شرح زیر است،

١) محمد سادات دربندى با اسم مستعار کاک عادل

٢) حسن عزتى با اسم مستعار نریمان شکنجه گر و جلاد

٣) بهمن جنت صادقى با اسم مستعار مختار شکنجه گر و جلاد

۴) حسن محصل

۵) مجید عالمیان

۶) پرویز موسوى سیگارى نیا با اسم مستعار فاضل

٧) محمد باقر شعبانى با نام مستعار باقر

٨) کاک حسام

٩) محسن امینى

١٠) حکمت

١١) اسدلله مثنى

اسامى نفراتى که در زندان دیده بودم ولى بعداً معلوم نیست چى شدند و سرنوشت نامعلومى دارند عبارتند از،

١) قربانعلى ترابى

٢) پرویز احمدى

٣) جلیل بزرگمهر

۴) على خوشحال

۵) على اشرفى

و کسانی که هم اکنون یادم نیست!

عبدالکریم ابراهیمی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا