پایه هایی که با دروغ بنا شود بدون شک فرو خواهد ریخت

گاهی اوقات انسان بدون تدبیر و فکرکردن، وارد راهی می شود که نه تنها هیچ سرانجامی برایش ندارد بلکه حتی زندگی او را دستخوش بحرانهایی می کند که بیرون آمدن از آن را برایش بسیارمشکل و سخت خواهد کرد. والبته دراین بین سودجویان بد اندیشی هم درکمین نشستند تا با انواع ترفند وفریبکاریها وبا سوءاستفاده ازمسائل ومشکلات شخصی چنین افرادی،آنها را برای پیشبرد امیال ضدانسانی وشیطانی شان به دام  بیآندازند .
متاسفانه من هم جزء همین افرادی بودم که بدون تفکر واندیشه به پیشنهاد یکی از کسانی که ادعای دوستی با من داشت برای کسب کار ودرنهایت گرفتن پناهندگی ازکشورهای اروپایی درسال 75 والبته بطور قانونی به ترکیه سفرکردم،با ورود به این کشور درهتلی بنام "قاندوقان" که عمدتا افراد ایرانی درآن ساکن می شدند اتاقی را اجاره کردم، روز بعد به هوای اینکه الان هزارکاربرایم ریخته و من باید یکی ازآنها را بعنوان شغل خود انتخاب کنم به سطح شهر رفتم ولی شب دست خالی به هتل برگشتم خلاصه حدود یک ماه به همین منوال سپری کردم،تااینکه یک روز وقتی درهتل تنها وغرق دررویاهای خودم نشسته بودم،فردی ایرانی بنام حسین کنارم آمد ونشست،بعد ازاحوال پرسی شروع به صحبت با من کرد وپرسید ازکجا وبه چه منظوری به ترکیه آمدی؟،من هم که انگار منتظرچنین فردی برای بیان درد دلهایم با او بودم بلافاصله سفره دلم رابرایش پهن و تمام زندگی ام را برایش تعریف کردم،او هم ابرازهمدردی کرد وگفت نگران نباش من چندسال است که اینجا هستم اگربتوانم برایت کاری می کنم کم کم رابطه دوستی ما بیشتر شده وحتی مرا برای رفتن به پارک ویا رستوران دعوت می کرد وبه همین واسطه اعتمادمرا بخودش جلب کرد. و باعث شد تا روی کمک او حساب بازکنم!،مدتی گذشت و پولی هم که با خود داشتم درحال اتمام بود، تا اینکه روزی حسین گفت کسانی را اینجا می شناسم که می توانند مشکل مالی تورا حل کنند وحتی به راحتی می توانند مسئله پناهندگی تورا درکشورهای اروپایی درست کنند،که می توانی ازاین دربدری هم خلاص شوی!!من هم که دیگر احساس می کردم محتاج ودستم خالیه پیشنهادش را قبول و از وی خواستم که هرطورشده کمکم کند،فردای آن روز آمد وگفت اسم تورا به آنها دادم دراولین فرصت خودشان به توزنگ می زنند،فقط هرکاری گفتند انجام بده، وبعد ازدادن یکسری توضیحات ازپیش من رفت ودیگر هم او را ندیدم.

بالاخره وقتی درهتل منتظر نشسته بودم زنی  به من زنگ زد و بدون مقدمه گفت برایت ویزای کشوراردن و بلیط هواپیما رزرو کردیم،وقتی وارد آن کشور شدی فردی به سراغ تو می آید ودیگر بقیه کارهایت را او دنبال خواهد کرد فقط مشخصات ظاهری خودت را بگو تا به وی بدهیم! وقتی سئوال کردم چرا اردن جواب داد مگه دنبال گرفتن پناهندگی دراروپا نیستی؟! جواب دادم چرا هستم .گفت پس سئوال نکن وبرو فرودگاه آنکارا، من هم  دیگر سئوالی نکردم.وبه سمت فرودگاه آنکارا رفتم. و با اولین پرواز به سمت کشوراردن رفتم،بعد از رسیدن به فرودگاه اردن وارد سالن انتظار شدم چیزی نگذشت که فردی به من نزدیک و خود را به اسم "امیرعرب "معرفی کرد وگفت توباید غلامرضا باشی؟ وقتی گفتم آره سئوال کرد پس نفردوم کجاست؟گفتم من تنها هستم تا اینکه یکباره گفت پیداش کردم واینجا بود که من فهمیدم فردیگری بنام بابک هم دراین پرواز بوده ومن خبر نداشتم! امیرعرب هردوی مارا به هتلی برد و فردای آن روز مارا سوار بر خودروی ون کرد،دربیرون فرودگاه یک زن وفردی بنام احمدرضا عراقی ازنفرات فرقه به ما هم خوش آمد گفتند وسوارخودروی دیگری شدند وباهم به سمت مرزعراق رفتیم ازامیرعرب سئوال کردم که چرا به عراق می رویم؟!گفت شما برای اینکه کیس پناهندگی به شما تعلق بگیرد بایستی چند ماه درعراق با سازمان مجاهدین باشید!! وبعد از آن می توانید به راحتی پناهندگی یکی از کشورهای اروپایی را اخذ کنید! قبل ازرسیدن به مرزعراق به بهانه ای پاسبورت ودیگر مدارک فردی ما را گرفت اما با کمال تعجب دیدم بدون اینکه پاسپورت ما را تحویل مامورین مرزی برای زدن مهر ورود بدهند ازمرز رد کردند! دوخودروی عراقی که ظاهرا مربوط به استخبارات عراق بودند تا بغداد ما را اسکورت کردند،پیش خودم گفتم چقدرما آدم مهمی هستیم!بلاخره بعد ازساعت ها طی مسیربه جایی که می گفتند کمپ اشرف رسیدیم،ودرقسمت پذیرش مستقرشدیم ؛ آن روز را استراحت کردیم، روز بعد یکی ازمسئولین زن فرقه ما را صدا زد و گفت به" ارتش آزادیبخش خوش آمدید" وبرنامه ای را به ما اعلام کرد! اول فکر کردم این هم جزء روال اخذ کیس سیاسی است.تا اینکه  روز بعد به ما لباس نظامی دادند وبرنامه های آموزش نظامی،تشکیلاتی و ایدئولوژیک برایمان گذاشتند،درفرصتی که تنها بودیم دونفرکه ازقبل به شیوه ما فریب خورده وبه اشرف آورده شده بودند، نزد ما آمدند و درحالیکه  مواظب بودند تا کسی آنها را نبیند ازما سئوال کردند ازکجا وبرای چی آمدید؟،گفتیم برای گرفتن کیس پناهندگی،خندیدند وبا طعنه گفتند "آسیاب به نوبت " و رفتند! حرف آنها را بعنوان یک شوخی فرض کردم.تا اینکه  بعد از گذراندن دوره های آموزشی،روزی ازمسئولم سئوال کردم تا چه مدت باید اینجا باشیم؟ گفت تا "سرنگونی رژیم" جواب دادم آخه به ما گفتند برای مدت کوتاهی دراینجا می مانیم!  با تمسخرگفت چه کسی این حرف را به شما زده؟ همه نفراتی که اینجا هستند بنا به فرمان برادر(رجوی)وبرای مبارزه بارژیم آمدند!!

کم کم احساس کردم که انگارخبری از رفتن اروپا نیست بنابراین بطور جد پیگیر وضعیتم شدم اما هربار مسئولین جواب سربالا می دادند! وقتی احساس کردم که واقعا فریب خوردم نزد یکی ازآنها رفته وگفتم دیگر حاضر نیستم اینجا بمانم چرا شما به من دروغ گفتید می خواهم برگردم همان کشورترکیه،یکی اززنان مسئول فرقه با کمال بی شرمی وبا عصبانیت شدید جواب داد مگر اینجا خونه خاله است،نیآمده هوای خارجه وبریدن به سرت زده، می خواهی ازپشت به رهبری خنجربزنی،می خواهی در خارج طعمه رژیم شوی!! بنابراین ازخارجه خبری نیست اگر نخواستی اینجا باشی تورا تحویل مسئولین عراقی می دهیم تا آنها هم تورا به جرم ورود غیرقانونی به عراق به مدت 8 سال در زندان ابوغریب حبس کنند !! این حرف وی انگارپتکی بود که برسرم کوبیدند وبه یکباره به یاد آوردم که چرا پاس مرا موقع ورود به عراق مهر نزدند،وفهمیدم حرف آن دونفرکه گفتند آسیاب به نوبت فقط یک شوخی نبود، سران فرقه علاوه برتهدید به فرستادن اعضای ناراضی به ابوغریب ازابزارهای سرکوب دیگری ازجمله تشکیل نشست سرکوب تحت عنوان "عملیات جاری" استفاده می کرد ویا با سوءاستفاده ازنقطه ضعف های فردی اعضا آنها را مجبور به سکوت می کردند! درنهایت پستی ازبیماری افراد هم برای خاموش وبه سکوت کشاندن آنها سوء استفاده می کردند.مثلا من بیماری "گواتر"داشتم و مدتها بود که اذیت می شدم فقط به صرف اینکه سازجدایی زده بودم تا مدتها برای درمان بیماریم عمدا اقدامی صورت نمی دادند!
بنابراین همه اعضا اسیرانی دست وپا بسته ای بوده وهستند که سران فرقه آنها را با دروغ وفریب درکمپ جمع کرده بودند وبا آنها همانند بردگانی که هیچگونه روزنه نجاتی را برای خود متصور نمی دیدند ویاس ونامیدی سراسر وجود انها رافرا گرفته بود برخورد می کردند.متاسفانه بودند اعضایی که همچون آلان محمدی دخترکم سن وسالی که براثر فشارزیاد وناامیدی ازنجاتش دست به خودکشی زدند!! ویا براثر فشارهای زیاد خودبخود سکته کرده ومی مردند.
ولی  باید گفت پایه های فرقه ای که با دروغ،ریا و خیانت پیشه گی بنا شده قطعا پایدارنخواهد ماند وهرچقدرهم  که سران شیاد وازخدا بی خبرفرقه رجوی دردنیای امروز بخواهند با پول های بادآورده ازدوران صدام بنای پوسیده فرقه خود را سرپا نگه دارند فایده ای ندارد وعاقبت براساس حکم الهی برسرشان فروخواهد ریخت. وهنوز این ازنتایج سحر است.
غلامرضا بهروزی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا