گفتگوی بنیاد خانواده سحر با خانم ها بتول سلطانی و میترا یوسفی – قسمت دوازدهم

گفتار دوازدهم: چرا مریم؟
بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی حالا می خواهیم روی این ادعا که می گویند کسی مثل مریم نمی شود و نداریم صحبت کنیم. روی اینکه این مریم واقعا در کجاها به عنوان یک مادر ایدئولوژیک ماده می شود؟ البته کمی توضیح دادید، اما می خواهم برای روشن شدن این موضوع تا آنجا که ممکن است به تحلیل های درون تشکیلاتی استناد کنید، اول بگوئید رجوی چطوری این میز را می چیند؟ چگونه و چرا این مریم را بزرگ می کند تا خودش را بزرگتر و دور از دسترس تر کند؟ با چه بسترها و ویژگی هایی، تا بعد برسیم به اینکه این ویژگی ها چطور ماده می شوند؟ رجوی چطور اینها را تعمیق می کند؟ رد پای رجوی را در بزرگ کردن مریم از چه نقطه ای باید دنبال کنیم؟ چه شاخص ها و تفاوت هایی بین مریم و بقیه قائل می شود؟ بقیه برای اینکه مثل مریم بشوند چه پروسه ای را باید طی کنند؟ چطور می توانند از مریم عبور کنند و به مسعود نزدیک بشوند؟ مریم چه می کند که دیگران نمی کنند؟ دیگران چه نمی کنند که مریم می کند؟ اینها را توضیح بدهید. البته خانم یوسفی طبق معمول نظر و دیدگاه های متفاوتی دارند که جویا خواهیم شد. اما قبل از آن می خواهیم از آن دیدگاه هایی که بیشتر نظر سازمان را نمایندگی می کند، آگاه بشویم.
خانم سلطانی: قبل از اینکه به این سوال پاسخ بدهم باید کمی به عقب برگردیم. به جایی که رجوی معتقد است هر آدمی در طول زندگی خودش از همان زمانی که می تواند احساس و اندیشه و عمل کند، دور او را مجموعه بدآموزی ها و خصلت های طبقاتی و فردی فرا می گیرد. به مرور این خصلت ها با خودمحوری و دگم های او اضافه می شود و رفته رفته باعث می شود آن سرچشمه واقعی که فرد باید با اتصال به آن به راه رستگاری و هدایت بیافتد، کور بشود. این سرچشمه بیرونی به اعتقاد رجوی، رهبری است و در اینجا به طور عینی خودش و جایگاه رهبری اش که ملاء او ادعا می کنند، از درک و شناخت او محروم بوده اند. به همان دلیلی که خود رجوی بیان می کند یعنی وابستگی ها و خصلت ها و آموزه های به اصطلاح خودبخودی. به یک معنی می خواهند بگویند که مسبب همه بدبختی ها این انسان گرفتار و اسیر در خود است و برای نجات او راهی نیست جز اینکه او را رها کنیم. از چه چیز رها کنیم از درون خودش و به کجا وصل کنیم به نقطه ای در بیرون خودش که همان رجوی و رهبری است. لب مطلب را خود مجاهدین خلق اینگونه بیان می کنند:
“برگ برنده مجاهدین خلق، یعنی همان عنصر ایدئولوژیکی، یک چیز خیلی مادی، واقعی و روشنی است و آن هم انسان رهاست. آن چیزی که سرچشمه خلاقیت ها و انرژی بیکران است… خلاصه یک کلید بیشتر ندارد و آن این است که چگونه انسان می تواند از درون خویش بیرون بیاید و آن سرچشمه انسانی و گوهر انسانی خود را بارز کند… یعنی از پیله انفرادی در آمدن و به شاخص و موتور محرک ایدئولوژیکی خارج از خود متصل شدن، او را از حالت درخود بیرون آورده و رها می کند. امر رهبری عقیدتی نقش تعیین کننده ای دارد و هر کس به هر میزان از خود رها شده و به این پدیده چنگ بزند، طبعا انرژی ها و خلاقیت ها و استعدادهایش متمرکز و شکوفا می شود. هر کس در جای خودش به هر میزانی که بیشتر توانسته باشد از پیله و جلد فردی خودش دربیاید و به عنصر ایدئولوژیکی و رهبری رو کند و خالص تر و جامع تر وصل شود و از آن دینامیزم بگیرد، طبعا می تواند مسئولیت بیشتری داشته باشد.”
به این ترتیب هر کسی در درون خودش یک پیشوا و رهبر خودبخودی درست کرده است. این را رجوی به قبر تعبیر می کند و می گوید برای رستگاری و هدایت باید این سنگ قبر برداشته بشود تا افراد بتوانند خودشان را به آن رهبر واقعی بیرونی وصل کنند. به قول خودش دوشاخه شان را به پریز رهبری وصل کنند و از او انرژی بگیرند. این صورت مسئله ای است که رجوی از وضعیت خودش و ملاء اش ارائه می دهد. اما به دنبال همین صورت مسئله رجوی یک راه حل را مطرح می کند به این معنا که اگر قرار باشد از این قبر بیرون بیاییم و از نور آن رهبری منتفع بشویم، قبلش باید یک کسی آن سنگ قبر را از روی قبر ما بردارد. اگر چنین کسی نباشد بخودی خود ما نخواهیم توانست از این قبر بیرون بیاییم. کسی که این سنگ قبر را بر می دارد، همین مریم است. کسی که ما را به آن نقطه آرمانی و پریز رهبری وصل می کند همین مریم است. شاید یک جمله ای از قول مهدی ابریشم چی که خوشبختانه همراهم دارم بتواند کلیت این مفهوم را بیان کند.
“من در اینجا در مقابل خود مریم و تک تک شما و در برابر رهبر عقیدتی مان برادر مسعود و در مقابل کلام الله مجید تاکید می کنم به واقع از خودم چیزی نداشته و ندارم و هر آنچه هست از سرچشمه فزایندگی و بالندگی مجاهدین یعنی خود مریم است… وقتی من می گویم که همه چیز مجاهدین مریم است، فقط یک بحث نظری و تئوریک و صرفا بحث عاطفه و یا بیان علاقه ما به خواهر مریم نیست، بلکه منظورم از همه چیز یعنی اینکه مریم سرسلسله و سرچشمه دارایی ها و توانایی های مجاهدین در دنیای واقعی مبارزه برای سرنگونی رژیم و در جریان تلاش برای رهایی خلق اسیرمان است. خواهر مریم آن اندیشه و راهنما و راهگشایی است که در هر کاری چه در کار نظامی و ارتش آزادیبخش، چه در کار سیاسی تشکیلاتی و ایدئولوژیک، اگر خودمان را با او کوک و تنظیم نکنیم، نمی توانیم پاسخگوی الزامات خطیر مبارزه و صدق و وفا و پاکیزه گی و پاکباختگی ضروری آن باشیم.”
همه تعاریفی که مهدی از مریم می کند فقط به خاطر این است که بگوید این خانم مرا به آن پریز مورد اشاره یعنی رجوی وصل کرده است. به یک معنی این آقای ابریشم چی در طی این همه سال هایی که در کنار رجوی در زندان و تشکیلات و خارج از ایران بوده، نتوانسته است به اندازه مریمی که فقط چند ماه در کنار مسعود بوده، ارزش و جایگاه واقعی رجوی را بشناسد و این شناخت را اکنون مرهون مریم است. برای همین است که می گویند ما همگی درون یک قبر بودیم. یک نفر بایستی این سنگ قبر را بر می داشت تا آن نور بیرون به ما بتابد. این نسبت و جایگاهی است که برای مریم تعریف می کنند. برای همین است که می گویند مجاهدین دوباره متولد شده اند و اینبار از مریم. این جمله معروف را مسعود درباره مریم گفته است، که مجاهدین با مریم دوباره متولد شدند. حتی می گوید اگر مریم نبود ما در پاریس دفن شده بودیم. چون یک دفتر سیاسی داشتیم از کسانی که خودشان یک رهبر هستند. خود من که مسعود باشم نمی توانستم به افراد بگویم چه جوری به رهبری سر بسپارید و به دنبال رهبر بیایید و حرفتان در همه مراحل و لحظات تنها حرف من باشد.
حالا بحث این است که چه کسی می تواند این نقش و وظیفه را بعهده بگیرد. از این نقطه است که ما به انقلاب مریم گره می خوریم. مسعود گفته بود اگر در جریان انقلاب ما یکی مثل مریم داشتیم، پیروز می شدیم. حتی حاکمان تاریخ می شدیم. خودش این را بارها گفته بود و چون آن زمان مریم را نداشتیم، دستگاهمان این شکلی شد که تبدیل شدیم به یک گروه معمولی گوشه نشین و همین امر باعث شد رهبری را از ما بدزدند. برای همین ما به این روز افتادیم که برویم فرانسه و فقط لِک و لِکی داشته باشیم. ولی عملا نمی توانستیم کاری از پیش ببریم تا موقعی که مریم رهبری را فهم کرد. وقتی مریم رهبری را فهم کرد، با تولد و ظهور خودش در عرصه ایدئولوژیک، تمام هویت سازمان را نجات داد و گر نه سازمان شقه شقه شده بود. این عین جمله ای است که مسعود می گفت. در ادامه همین بحث است که خطاب به همه می گوید بیایید بجنگید، بجنگید تا به مدار و مرحله مریم برسید. البته این بحث را آن موقع با سران و همه کادر دفتر مرکزی مطرح کرد از جمله با شریف و محسن رضایی و محمود عطایی و مهدی براعی. در آنجا تمام فرماندهان و اعضاء از جمله مهدی ابریشمچی و علی زرکش بوده اند. یعنی این بحث را با تمام اعضای کادر مرکزی سازمان داشته است. بعد می گوید، که اینها تک تک از این بحث عبور کردند و گردن گذاشتند به این معنی که لُنگ انداختند و گفتند درست است و ما واقعا به انگشت کوچک مریم نمی رسیدیم. هم در موضوع ذوب او در رهبری و هم در نفی فردیت.
خلاصه اینکه هیچکس جز مریم نتوانست تمام آرمان مجاهدین را متبلور شده در مسعود و مجسم شده در او ببیند و کشف کند و در این فهم هزینه کند و خودش را تسلیم بلاشرط او کند. برای همین هم می گوید هیچکس نمی تواند و نتوانسته است به مدار مریم برسد. حتی یکبار در زمان همردیفی نسرین (مهوش سپهری) با مریم این بحث مطرح شد که درست است نسرین همردیف مریم اعلام شده، اما این به معنی هم مداری نسرین با مریم نیست. برای همین هم این بحث آنچنان پا نگرفت. همین الان هم در سازمان چیزی به عنوان همردیف و به صورت یک امر عینی و ماده شده نداریم. همیشه یک بحث رهبری در سازمان هست و یک بحث جانشین رهبری. بحث همردیفی هم هست اما اینکه فکر کنیم می تواند این بحث روی جنبه های عینی سوار بشود، چنین چیزی را نمی توانیم متصور بشویم. چون اگر قرار باشد این بحث به صورت واقعی دنبال بشود معنی اش این خواهد بود که هر کسی و از جمله مثلا همین نسرین می تواند و توانسته است به مدار مریم برسد و اصلا چنین نیست که کسی بتواند در مدار مریم قرار بگیرد. برای اینکه اگر چنین اتفاقی را بپذیرند آن وقت دستگاه بکلی به هم می ریزد. در این صورت مریم دیگر ید واحده نخواهد بود. حریم نخواهد داشت و خیلی اتفاقات دیگر هم خواهد افتاد. برای همین می گویند مریم همیشه و در همه حالات مریم است و امکان دو تا شدن آن وجود ندارد. بلکه باید فقط دنبال او رفت و جای پای او را پر کرد. ولی هیچ وقت نخواهیم توانست به او برسیم و از همین راه و مسیر هم می توانیم با مریم متولد و تکثیر بشویم و هم اینکه راه رهبری را دنبال کنیم و در او ذوب بشویم. چون مریم در واقع نزدیک ترین فرد به مدار رهبری است و هیچکس جز او نتوانسته و نمی تواند مدار رهبری مسعود را فهم کند.
بنیاد خانواده سحر: یعنی همینکه او توانسته از مهدی جدا بشود، و در کنار مسعود قرار بگیرد وجه مادی قضیه تلقی می شود؟
خانم سلطانی: هم این جدایی و هم اینکه توانسته یکسره خودش را وقف مسعود بکند. تمام هم و غم اش را بگذارد برای مسعود. برای اینکه ببیند او چه می خواهد، چه چیزی به انبساط خاطر و تمرکز او کمک می کند. چه چیزی باعث شعف و شادی او می شود. در واقع او تنها کسی است که یکسره به تمام تمایلات، مطالبات و خواسته های مسعود پاسخ می دهد. می تواند حتی خواسته ها و مطالبات او را قبل از اینکه رجوی احساس کند، پیش بینی کند و جلوتر آنها را فراهم کند. تنها او است که می تواند به تمام معنی کلمه از مسعود مراقبت و محافظت کند. مریم چون قلبش به خاطر مسعود می زند و زندگیش در گرو مسعود قرار گرفته، در همه لحظاتش به مسعود فکر می کند. برای همین می تواند اینقدر به مسعود نزدیک بشود که از جیک و پیک او با خبر شود. دقیقا برای همین ویژه گی ها است که او تبدیل به مهر تابان شده است و به خاطر همین هم ارتش آزادیبخش وظیفه دارد این مهر تابان را به تهران برساند و او را بر اریکه مقام ریاست جمهوری برساند. به خاطر همین چیزها همردیف مسعود شده و مسئول اول سازمان شده است.
بنیاد خانواده سحر: خوب خانم یوسفی شما به این موضوع از چه زاویه ای نگاه می کنید.
خانم یوسفی: با عرض معذرت از خانم سلطانی می خواهم بگویم ایشان موضوعات غریبی را که فقط جهت روابط درونی یک فرقه کارمی کند وخارج ازآن فاقد هرگونه ارزشی است، جدی گرفته اند یا هنوز از بندش رها نشده اند که بسیارهم طبیعی است. رهایی وپاک شدن کامل ازبند چنین آموزش های وارونه برعلیه شخصیت انسان، وقت می خواهد! البته از یک جهت حق دارند چون فقط در حال روایت مسائلی هستند که رجوی بر اساس یک متن نمایشی نوشته و عده ای هم برای افراد می خوانند. اما کمتر به کنه قضایا نگاه می کنند. در حالی که ما به عنوان کسانی که از نزدیک شاهد این مناسبات بوده ایم، باید بیرونی ها را نسبت به حقایق آگاه کنیم نه واقعیاتی که از رُوترین سطح سازمان به ما نشان می دادند را بیان نمائیم.
خانم سلطانی: خانم یوسفی شما هم از جهتی درست می گوئید و از جهاتی هم عجولانه دنبال نتیجه گیری هستید. در حالی که من دارم این وقایع را از زاویه همان واقعیت مناسبات بیان می کنم و اعتقاد دارم همین به قول شما روایت هم می تواند یک افق تحلیلی به خوانندگان بدهد. تفاوت من با شما این است که شما تحلیل می کنید و من روایت می کنم و بر این باورم شما اجازه تحلیل و قضاوت به مخاطبان نمی دهید، اما تصور می کنم باید اجازه بدهیم مخاطبان ما از متن این روایت ها خودشان به برداشت و قضاوت برسند.
بنیاد خانواده سحر: من در اینجا می خواهم روی موضوع ازدواج مسعود و مریم و انگیزه های آن زوم کنیم. چون با باز شدن این انگیزه ها خیلی گره ها و موضوعات در جهت شناخت واقع گرایانه رجوی کلید می خورد و می شود با همین بستر به شخصیت رجوی نزدیک و نزدیک تر شد. برای دنبال کردن این بحث من معتقدم بیایم بحث را از آخر شروع کنیم. یعنی برویم دنبال نتایجی که این ازدواج بجا می گذارد و از این زاویه به عقب برگردیم تا ببینیم اصل این ازدواج در خدمت چه چیزی بوده است. خوب حالا این بحث می تواند مطرح و دنبال بشود که این درخواست ها و مطالبات و تمایلات مسعود تا چه اندازه کارکرد شخصی و خصلتی و فردی برای او داشته و تا چه اندازه کارکرد ایدئولوژیک – سیاسی و استراتژیکی. یعنی در مسیر حل تضادهای انقلاب و سرنگونی از آن استفاده شده است. این بحث و سوال دو جنبه دارد. یکی اینکه اصل این ادعا یعنی ضرورت ماده شدن رهبری عقیدتی بلامنازع و به دنبالش بحث متولد شدن مریم و نقش او در این معادله را از سوی رجوی کاملا جدی بگیریم و برویم دنبال اثبات یا نفی آن کارکردها و اینکه در پراتیک تا چه اندازه از این امکان استفاده و تا چه اندازه سوء استفاده شده است. یعنی به روایتی اصل موضوع را فارغ از نگاه انتقادی به عنوان محصول یک ضرورت بپذیریم، اما در عمل برویم دنبال اینکه در کجاها به این موضوع نقد وارد است و اصول به واقع نقض شده است. مثل اینکه ما در اصل با دیکتاتوری پرولتاریا مشکلی نداشته باشیم و پذیرفته باشیم. اما در عمل برویم دنبال اثبات این ادعا که از این گونه دیکتاتوری در جهت مطامع شخصی و خصلتی سوء استفاده شده است.
اما یکبار هم با اصل موضوع مسئله داریم و نمی توانیم با آن کنار بیاییم. حالا هر چقدر هم در این رابطه انحراف و خطا ببینیم همه اش را مرتبط می کنیم به اصل اینکه این نوع و گونه در ذات خودش حاوی چنین قابلیت هایی برای سوء استفاده هست. شق دیگر این است که این ادعا را از اساس نادیده بگیریم و برویم روی این بحث کنیم که این ادعا از پایه و اساس روی یک چیز من درآوردی و در جهت سوء استفاده محض و در تثبیت و تئوریزه کردن همان آتوریته طلبی رجوی و پی آمدهای خصلتی و نفسانی او سوار شده است. یعنی این پدیده ازدواج ایدئولوژیک و به تبع آن انقلاب ایدئولوژیک را شخصی نگاه کنیم. به یک معنی اگر از این زاویه به موضوع نگاه کنیم، از خیلی حرف ها و بحث های مقدماتی عبور کرده و می رویم دنبال اینکه ببینیم این بحث رهبری عقیدتی چگونه در عمل ماده شده است. به کجاها منتهی شده است. رجوی توانسته تا کجا در سوء استفاده از این امکان پیش برود. چقدر این سوء استفاده ها جنسی بوده، چقدر قدرت طلبانه و اتوریته طلبانه بوده، چقدر روی موضوعات دیگر سوار بوده است. از خانم یوسفی می خواهم در این باره توضیح بدهند.
خانم میترا یوسفی: من در حقیقت از زاویه دوم به کل موضوع ازدواج و انقلاب ایدئولوژیک رجوی نگاه می کنم. یعنی از زاویه ای که باور دارد اصل این ازدواج و انقلاب توسط رجوی یک سناریوی از پیش ساخته شده بوده که می خواسته با توسل به آن خودش را به تمام معنی پیش ببرد. هم از این جهت که تشکیلاتش را حفظ کند و هم از این جهت که از آن به بعد مانعی برای خودسری هایش نداشته باشد. کس یا کسانی نباشند که او را درباره عملکردهای خودخواهانه و در عین حال بسیار نابخردانه اش، به زیر علامت سوال ببرند و توضیح بخواهند. علاوه بر اینها فضایی انحرافی خلق کند که نه تنها او را به چالش نکشند که هر اقدام او را در چشم انداز نجات و سرنگونی بپذیرند. از این زاویه هم با چند احتمال می شود به مسئله نگاه کرد. یکی اینکه تمام معادله را در یک رابطه عشقی، عاطفی، جنسی میان مسعود و مریم خلاصه کنیم و بگوییم همه این ماجراها برای درست کردن یک وضعیت توجیه پذیر و بعد سوار کردن دنباله این رابطه در یک چارت و دستگاه فریبنده و گول زننده بوده است. خلاصه و جمع بندی این نگاه همان است که در بیرون از سازمان به نگاه فرویدیستی معروف است. یعنی رابطه مسعود با مریم را محور همه این اتفاقات قرار بدهیم. حالا ممکن است در این رابطه به همان اندازه که عده ای نقش مسعود را محوری می دانند، عده ای هم مثل من نقش مریم را بیشتر و پررنگ تر ببینند. یک زاویه هم این است که مسعود برای محقق کردن خواست ها و تثبیت خودش بر مناسبات، مریم را در این هیبت و شکل و شمایل خلق کرده است. در این صورت آن نگاه عاطفی – عشقی شق اول را باید در حاشیه قرار بدهیم و حتی فراموش کرده و جایگاه مریم را به یک ابزار و وسیله تقلیل بدهیم. مریم را یک ابزار برای پیش برد خود رجوی و هدف های او وارد معادله کنیم. در این صورت بحث مریم به عنوان یک ضلع عشقی خیلی کم رنگ می شود و به یک وسیله و جاده صاف کن تبدیل می گردد که هیچ اطلاعی از موقعیت واقعی خودش نداشته است. در این صورت ما ناچاریم مریم را به چشم یک قربانی و انسان قابل ترحم ببینیم و قضاوت کنیم. انسانی که آلت دست شده، فریب خورده، هر چند در این میان خودش هم غیر مستقیم و ناخواسته به نان و نوایی رسیده است. در لابلای این حدس و گمان ها و برای اثبات یکی از آنها که به واقعیت امر نزدیک تر هستند، می توانیم به گذشته رجوی سرک بکشیم. این سرک کشیدن از جمیع جهات است. از کودکی تا جوانی و تا اکنون. برای به دست آوردن تصویری واقعی باید این نکته را لحاظ کنیم که بعضی خصلت ها به دلیل شرایط خاصی که بر انسان حاکم است، کمتر مجال رو شدن پیدا می کنند. مثلا کشش های جنسی افراد اگر چه در همان زمان زندگی در خانه های تیمی هم نمود دارد و باعث مشکلاتی می شود، اما این اتفاق بیشتر در سطوح پائین تشکیلاتی می افتد. حالا امثال تقی شهرام را می توانید استثنا بگیرید و برویم روی قاعده بحث. به همین دلیل این نوع کشش ها در آن دوران زندگی مسعود چندان امکان خودنمایی پیدا نمی کنند. اما جنبه های دیگر این آقا از جمله تفوق طلبی در حد جنون و خود محور بینی و احساس خودبزرگ بینی، در همان زمان هم توی چشم می زند و در رفتارهای رجوی نمود دارد. در این رابطه شواهد زیادی در اختیار است که می شود به بخش هایی از آن اشاره کرد.
مثلا فاکت هایی که از رجوی در دوران زندگی مخفی در خانه های تیمی نقل کرده اند. از ضعف هایی که رجوی در ساواک از خود نشان می دهد، از سستی ها و ضعف هایی که او در زندان و در بازجویی ها نشان می دهد، از نحوه ورودش به حوزه های سیاسی و اجتماعی و انگیزه های ورودش به عرصه مبارزه و سیاست، از نوع مناسبات قدرت طلبانه ای که در تشکیلات تنظیم می کند، از انگیزه های جدا شدن امثال میثمی که به طرز ناباورانه ای در حساس ترین مقاطع تاریخی از رجوی جدا می شود. از هشدارهایی که به نقل از حنیف درباره قدرت طلبی و غرور رجوی بیان می کنند، از میل مفرط رجوی به رفاه طلبی و تجمل گرایی و داشتن امکانات در زندان، از رابطه ای که با مسئولین زندان در راستای همین ضعف ها و تمایلات رفاه طلبانه برقرار می کند، از نوع مناسباتی که مسعود در زندان بین خودش و اطرافیان تنظیم می کند. که به شکلی یک مافیای کوچک را تداعی می نماید و یک مورد خیلی قابل توجه از شگردهایی که رجوی برای منفعل کردن اعضای کادر مرکزی بکار می گیرد، یکجا من خواندم وقتی بدیع زادگان اعدام می شود، رجوی از فرط شرمندگی و خجالت بابت برخوردهای غیر اصولی و متکبرانه ای که با او داشته به شدت شرمنده می شود و حتی به گریه می افتد و برای تسکین خودش می رود نماز شب می خواند تا آرامش پیدا کند. اینها فاکت های خیلی خوبی است که می شود روی آنها صحبت کرد. در ادامه می شود روی این موضوع بحث کرد که رجوی در چه نقطه ای از این احساس درونی شرمندگی قطع می شود. این خیلی مهم است و اگر بتوانیم تاریخ و یا مقطع و اتفاقی برای آن جستجو کنیم خیلی به دنبال کردن بحث کمک خواهد کرد. چون به هر حال رجوی که خلق الساعه به این صورت در نیامده است. یک پروسه را باید طی کرده باشد. نقش عوامل و شرایط در این وضعیت خیلی مهم هستند. درست است که این تمایلات از همان دوران نوجوانی و شاید کودکی در رجوی وجود داشته، اما اینها تا بخواهد یک هیولایی مثل رجوی را بسازند، نیازمند زمان است.
من این جنبه های شخصیتی و خصلتی رجوی را در نوشته های مختلفی که شاهدان عینی در زندان و یا در خانه های تیمی از رجوی دیده و نقل می کنند، خوانده ام. طی این چند سال من بخش اعظمی از این مطالب را خوانده ام چون به شدت علاقمند بودم بدانم رجوی برای رسیدن به اینجا از چه مراحلی گذشته است. نزدیکان او که امروز حتی یکی از آنها هم کنارش نیستند از گذشته او چه می گویند. رجوی درست در نقطه مقابل آن چهره ای که برای خودش ترسیم و معرفی می کند، یک چهره واقعی و پنهانی دارد که شاید بتوان در این نوشته ها بخشی از آن چهره را کشف کرد. به طور مثال خاطرات آقای میثمی پر است از خاطراتی که مرکز ثقل آنها رجوی است. البته ایشان خیلی محتاطانه با رجوی برخورد کرده است. در خیلی جاها مثلا نکات مثبتی از او نقل می کند، اما در مقام یک راوی نمی توان بیشتر از این توقع داشت، ضمن اینکه همین خاطره های صرف، بیشترین کمک را برای شناخت ماهیت رجوی می کند.
اصرار من روی شناخت این جنبه ها برای نزدیک شدن به امروز رجوی است. هر چیزی ما درباره رجوی بشنویم، می توانیم با همین پس زمینه ها برویم سراغ اینکه تا چه اندازه این اتفاقات می تواند، واقع شده و تا چه اندازه اغراق آمیز باشد. در بعضی جاها حتی می شود با همان فاکت ها موضوعات را از مجرای شنیده ها با دیده ها برابر با اصل کرد. چون به هر حال آدم هایی که در مراحل مختلف با رجوی در ارتباط بوده، کم نیستند. از قشرها و لایه های مختلف اجتماعی و سیاسی و به ضرورت های مختلف از نزدیک با رجوی بوده و با او زندگی جمعی داشته اند، در زندان، در مسیر مبارزات خارج کشور، در همان فاز سیاسی در ایران، در ملاقات های مختلف و … بالاخره هر کدام از اینها گوشه هایی از خصلت های خوب و بد رجوی را تجربه و مشاهده کرده اند. درباره اینها امروز صحبت می کنند و به استناد همینها هم درباره رجوی قضاوت می کنند. شما امروز هر کتابی که درباره مجاهدین خلق باز کنید می بینید رجوی جزء لاینفک کتاب است. چون تاریخچه سازمان حالا با هر دیدی که نسبت به موضوع داشته باشیم با نام رجوی گره خورده است و برای همین هم ما روی رجوی تمرکز می کنیم و می خواهیم از بیرون به او نگاه کنیم تا ببینیم این پدیده محصول چه چیزی است. خودش، شرایط و یا احیانا دست های پشت پرده که می خواستند از این قابلیت و پتانسیل در جهت منافع خودشان استفاده کنند. من دقیقا نقش رجوی را در این سناریو از همین زاویه و منتهای آن پروسه قدرت طلبی رجوی ارزیابی می کنم. با این توضیح که این مقصد با ابزار و وسیله ای محقق می شود که دقیقا در راستای بخش دیگری از همان تمایلات شخصی و خصلتی است.
در قضیه انقلاب ایدئولوژیک و اضافه شدن مریم به ماجراهای دنباله دار رجوی، یک تمایل و خصلت پنهان و شخصی تر هم به رجوی گره خورده و آن نقش تمایلات نفسانی و جنسی رجوی است که با حضور مریم عضدانلو ماده می شود و عینیت پیدا می کند. اینجا هم مثل همیشه و همه جا که رجوی دنبال همه اش می گردد، اینجا هم آن گرایشات و تمایلات فرویدی و هم آن روحیه فرعونی رجوی با هم گره می خورند. بنابراین باز هم برای پی بردن به این نقشی که خانم سلطانی از اهمیت و نقش مریم در انقلاب ایدئولوژیک و به خصوص انقلابی که با نام مریم اعلام می شود، باز باید برویم سراغ رجوی. با این توضیح که نقش مریم و جایگاه او را در این ماجرا محفوظ بداریم تا در وقت خودش آن را در زندگی مسعود باز کنیم. به این معنی که بپردازیم به این مهم که مریم خودش وارد این معادلات می شود یا او را وارد می کنند، حضور او تا اندازه ای با مکانیزم ها و انگیزه های شهوانی و نفسانی همراه بوده است. این نقش تا چه اندازه ای به مریم و دسیسه بازی های او موضوعیت می دهد. تا چه اندازه او را در موقعیت یک قربانی تعریف می کند. تا چه اندازه او هم حس قدرت طلبی و تفوق خواهی اش در این معادلات اشباع و اقناع می شود و تا کجا در چنین صفات ناپسندی شریکند. اصلا چه اندازه در اندازه ای است که بتواند خودش را بالا بکشد. اینها موضوعاتی است که هر کدام شان می توانند به روشن شدن موضوع کمک کنند. اما هیچکدام شان به درد اثبات صحبت هایی که خانم سلطانی از قول مسعود و مهدی درباره مریم می گویند، نمی خورد. اینها را می گذاریم در ادامه بحث ها تا هر وقت اقتضا کرد درباره آنها صحبت کنیم.
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا