کودکان مجاهدین درخدمت مالی اجتماعی اجباری!

متعاقب اعزامم ازعراق به سوئد در دهه 1370 درفردای حضورم درپایگاه مجاهدین درسولنا سنتروم سوئد موظف شدم بادردست داشتن آلبوم کذایی دروغین درامرمالی اجتماعی یعنی دریافت اعانه ازمردمان سوئدی مشارکت داشته باشم.
به بهانه عدم آشنایی به زبان سوئدی خواستم که ازدستورتشکیلاتی امتناع بورزم که مسول وقت خواهرشورای رهبری بنام حمیرا حجتی سرزنشم کرد که برادرمسول ازحل تضاد فرارنمیکند وهرمشکلی راه حل خاص خودش را دارد.
آنگاه برای حل تضاد و آموختن زبان سوئدی به نوجوان خردسال مسعود عطایی معرفی شدم وازمسعود آموزشی درکارنبود بلکه تنها سناریوی مالی اجتماعی مرا توانست زیرنویس بکند تا من بتوانم صرفا با از رو خواندن آن اعانه جمع کنم. بعنوان مثال به فارسی برایم نوشت " ویل دو اسکریوا موت تورتیر؛ موت آورت ننگار؛ بارا انگنگ یلپا بارنن ایران " ترجمه اش از زبان سوئدی یعنی اینکه " آیا درمحکومیت اعدام وشکنجه امضاء میکنید ویکبارهم که شده به بچه ها کمک مالی کنید".
همچنین قرارشد که دراولین روز از کارمالی اجتماعی مسعود ده ساله همراه من باشد تا درلحظه ضروری گدایی ازشهروندان سوئدی کم نیاورم.
برغم رضایتم ازاین امرتحقیرآمیز؛ صبح زود ازخواب بیدارشدم وآلبوم دربغل منتظرمسعود ماندم که راهی خیابان استکهلم شویم. هرچه درخیابان مجاور پایگاه درانتظارماندم ازمسعود خبری نشد تا اینکه برای پیگیری قضیه به ساختمان پایگاه بازگشتم وراهی اتاق خواب کودکان ازجمله مسعود عطایی شدم. دربدو ورود دیدم غوغایی است و خواهر حمیرا دارد سرمسعود عربده میکشد:
"  تنبل بی عرضه  مفتخور. مگراینجا خانه خاله است زودی بلندشو و برو مالی اجتماعی که یک برادرمسول منتظرت است ".
درپاسخ مسعود گریان و باصدای مظلومانه ای گفت: " من میخوام بخوابم. زورمگه! من خوشم نمیاد ازمالی اجتماعی. من هنوزبچه هستم. منوچه به کارمالی اجتماعی واعانه گرفتن. مگه خاله مریم نگفت که عموها باید ایران را آزاد کنند وشما کودکان آنرا آباد!!"
مسعود به زبان کودکانه خود میخواست بگوید که سرنگونی ومقدمات آن بقول مریم قجر به عهده بزرگان یعنی عموها وخاله هاست وکودکان امثال من باید پس ازآن درامرآبادانی مشارکت داشته باشند وبدین طریق میخواست که بجای پرداختن به امرمالی اجتماعی درصبح زود بخوابد وکیفش را ببرد.
خلاصه جروبحث آندو با اصرار و دعوا وتوپ وتشر خواهرشورای رهبری به نقطه ای رسید که مسعود خردسال مجبور شد رختخواب ناز را ترک کرده و بدون آنکه فرصتی داشته باشد که صبحانه میل کند؛ به اتفاق من راهی خیابان شویم وبا آلبوم مالی اجتماعی کاسبی! کنیم.
بدنبال چند ساعت کار بی حاصل درگوشه ای ازپارک از برای خوردن ساندویچی که برای کاهش هزینه ازپایگاه برایمان تدارک دیده بودند؛ پهن شدیم ودرکمال ناباوری توام با آزردگی تمام دیدم مسعود عطایی خردسال هنوزخوردن ساندویچ (ناهار) را تمام نکرده ازفرط خستگی وبه اقتضای روحیات کودکانه اش درچمن پارک درازکشید وبه خواب عمیق فرورفت!
پوراحمد
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا