توقع مهمانسرا داشتن ازجبهه ی جنگ!

طی ماه های اخیر، رجوی بیشتر ازگذشته جوجه فرقوی های خود را به میدان رسانه ای فرستاده که درتنگنای گرفتار شده اش، حمایت بیشتری ازاو کرده وکمتر به او طعنه زنند که نیروهایش ازجنس " پیر وپاتالی " است وبگوید ما جوانهایی مثل ایرج نصیری هم داریم!
این فراری جنگ که ترک وظیفه نموده وبه فرقه ی رجوی پیوسته تا جانش رااز تبعات جنگ خلاص کند، نوشته ای- یا بهتر بگویم مشق شبی – دررسانه های رجوی منتشر کرده و نام " درماندگی و سر به دیوارکوفتن خلیفة ارتجاع  " بر آن گذاشته است که از زبان خودش بشنویم:
"… سال 66ترک تحصیل کرده و به شغل آزاد روی آوردم ولی یک سال بعد تصمیم گرفتم که به تحصیلاتم ادمه بدهم. درآن شرایط و در اوج جنگ خانمانسوز، آخوندها و پاسدارانشان به بهانه‌های مختلف دنبال سربازگیری و فرستادن آنها به جبهه‌های ضدمیهنی بودند وبا این بهانه که عراق به کشور ما حمله کرده است و ما باید از شهرهای خودمان دفاع کنیم… در 27خرداد 67که مجاهدین به مهران حمله کردند آنجا اولین تماسم با مجاهدین بود که آنها را از نزدیک ‌دیدم و از همان ابتدا رفتار انسانی که با ما برقرار کردند توجهم را جلب کرد. تعداد زیادی از نفراتی که با هم در منطقه مهران بودیم، گفتیم چرا باید برای خمینی و رژیمش که دشمن مردم ایران است بجنگیم در نتیجه خودمان را به مجاهدین معرفی کردیم و به مهمانسرای سازمان در پشت جبهه منتقل شدیم، به‌مدت یک ماه بالاترین رسیدگی‌ها به ما شد که مطلقا با وضعیتی که در جبهه‌های جنگ رژیم بود قابل مقایسه نبود. طی این مدت اگرچه کوتاه بود ولی با خواندن زندگی‌نامه شهدا با آرمان مجاهدین آشنا شدم و از طرفی تحت تأثیر رفتار انسانی مجاهدانی که در مهمانسرا مسؤلیت اداره آنجا را به عهده داشتند، قرار گرفتیم و نهایتاً من و تعداد زیادی از دوستانم تصمیم گرفتیم که به‌ارتش آزادیبخش بپیوندیم و یک ماه بعد وارد اشرف شدیم ".
پس آقا ایرج با خواندن چند زندگی نامه به یک ایدئولوژی دست یافته و مجاهد شده است وشما خیال نکنید که او بدنبال تجارب مبارزاتی وتحقیق وتفحص، دود چراغ خوردن ها وشرکت عملی درمبارزات مردم بدین نتیجه رسیده است که مجاهد شود!
به مهمانسرا که رسیده، مانند هرطفل پدر ومادر ازدست داده ای برایش امکانات خورد خوراک خوب واگر شد اسباب بازی های لازم را فراهم نمودند تا به زندگی جدید یتیم وصغیری عادت کرده و هوایی نشود!
اینکه او چگونه میتواند تصور کند که مهمانسرا و پذیرائی مورد احتیاج مجاهدین رجوی که باید دراین نوع پذیرائی ها سر ازپا نشناسند، با جبهه ی جنگی که حتی دیگ های آشپزخانه های صحرایی آنهم مصون ازحملات دشمن نیست، یکی باشد، مورد تعجب است!
البته این ادعا که درطی یکسال اولیه با آنها کاری نداشته ومثلا کلاس های ایدئولوژیک وشستشوی مغزی دربین نبوده وتهدید وتطمیع هایی هم انجام نمیگرفته، کاملا دروغ است و اطلاعات موثق وحضور عینی خود ودوستان ما نشان میدهد که این حرف چقدر وقیحانه ودروغ است و همگی ازپنهانکاری های رجوی برای بی اطلاعی صلیب سرخ و…ازاین مسائل بوده است!
 ایرج آقا مینویسد:
" اگر چه من از همان ابتدا انتخاب خودم را کرده بودم ولی در سرفصل‌ها رهبری مجاهدین با اقتدا به پیشوای عقیدتی خود امام حسین (ع)، نه تنها با ما که به‌ارتش آزادی بخش پیوسته بودیم بلکه با تمام کادرهای قدیمی سازمان هم که از زمان شاه با مجاهدین بودند اتمام حجت می‌کرد. من همواره به‌انتخاب روز اولم افتخار کرده و می‌کنم و از اینکه یک مجاهد هستم و برای سرنگونی این رژیم لحظه‌ای درنگ نمی‌کنم سرشار غرور و افتخارم ".
ما توضیح دادیم که شما برای حفظ جان حقیر خود وبدون اینکه غم جامعه درسرتان باشد وکمترین انگیزه ی ملی دروجودتان، این راه – حفظ جان حقیر و پرتر نمودن شکم که درجبهه میسر نبود- را که یک راه نیمه انسانی- حیوانی است، انتخاب کرده اید که افتخاری برآن مترتب نیست!
اما بعد ها دیدید که مهمانسرای آنچنانی اولیه درکار نبوده وراه نجاتی برای خود تصور ننموده و بهتر دانستید که با مجیز گویی از مسعو رجوی فتنه گر وجنایتکار، شکم خود را – البته نه درحد مهمانسرای اولیه- سیر کنید!
 دیگر اینکه بیخود از شباهت سازی های خنده دار استفاده نکرده وپشت سطور پنهان نشوید!
رجوی شبیه خودش است و اگر شباهت هایی دارد، ازنوع گوبلزی وماکیاولیستی است و نه ائمه!!
همچنین:
"… رژیم…بعد از اینکه در لیبرتی هم با اعمال فشارهای ضد انسانی نتوانست تأثیری در مناسبات ما بگذارد و این ترفندها و توطئه‌ها نیز درمان دردهای رژیم نبود، به یک اقدام کثیف دیگر روی آورده است که آن هم سوء استفاده از خانواده است. اخیراً یک نامه به‌اسم مادر من در یاوه نامه‌های رژیم آمده که فرزند من در زندان مجاهدین در لیبرتی بسر می‌برد… من وقتی نامه را خواندم فهمیدم که این نامه زبان حال مادر من نیست چون مادر و پدر من در سال 82به‌اشرف برای دیدن من آمده بودند وقتی مناسبات مجاهدین را از نزدیک دیدند و من هم به آنها گفتم که مسیر خودم را آگاهانه انتخاب کرده‌ام، از این مسأله خیلی خوشحال بودند. به طور خاص پدرم مرا از این بابت که مبارزه با این رژیم را انتخاب کرده‌ام مورد محبت پدرانه قرار داد.
خوب!
برای بررسی صحت وسقم قضیه، از مامورین رجوی اجازه بگیرید وبا مادرتان تماس تلفنی و مکاتبه ای برقرار کنید ویا ازاوبخواهید برای دیدن شما به عراق بیآید وگرنه درمناسبات رجوی شما موفق به درک اصالت و عدم اصالت نامه ی مادرتان نخواهید شد!
آیا مادرتان حق نوشتن نامه برای تو حتی هرکس دیگر را ندارد؟! این قانون که شما را تمکین کردن بدان دعوت میکنند، درکجا نوشته شده؟!
سند ومدرکی از خوشحالی مادرتان درسال 82 و زمانی که به ملاقات شما آمد ودید که به راهت ایمان داری، دربین نیست ومیدانی که اینگونه ادعا ها مسموع نیست!
راست آنست که رجوی گفته است که هرکدام ازشما ها تنها یکبار حق ملاقات دارید و طی این ملاقات کوتاه باید بنفع او تبلیغ کنید وحالا که حتی این نوع ملاقات ها را هم مفید نیافته، قطع یکباره ی آنرا فرمان داده وتو مجبور شده ای اینطور بنویسی تا بهنگام مراجعت فامیلانت برای دیدن تو، شرمنده ی این امر نباشی که قادر به دیدار آنها نیستی!
اما خانواده ها تنها حامیان مصمم شما وتنها تیر ترکشتان است که رجوی به لطایف الحیل میخواهد آنرا ازدست شما بیرون آورده و خلع سلاح کاملتان دربرابر خودش که دشمن اصلی تان نیز هست، نماید!
باین کار تن ندهید وبگذارید این کورسوی حمایت از خودتان باقی بماند وبه حرف دشمن اصلی تان که مسعود رجوی باشد وصلاح خودرا در بی سلاحی شما – خانواده ی شما- میداند، گوش ندهید!
سعید
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا