جایگاه کودکان در تشکیلات مجاهدین
مادران، فرزندان خود را زیاد نمی دیدند و مادرانِ تشکیلاتی از آن ها حفظ و نگهداری می کردند. آن ها نیز مثل بزرگ ترها دارای مأموریت بودند و در ترددهای اعضای سازمان و به عنوان عادی سازی مورد استفاده قرار می گرفتند. چه بسا فرزندانی که در حین این مأموریت ها و به دلیل درگیری، یا خودشان کشته شدند و یا به دلیل کشته شدن اعضای تیم، بی سرپرست مانده و مادران واقعی شان هرگز نتوانستند به فرزندانشان دسترسی داشته باشند.
سازمان، همچنین برای استقرار در خانه های تیمی نهایت استفاده را از کودکان می کرد. داستان کودکان واقعاً در تشکیلات مجاهدین یک خشونت بی حد و حصر است که فکر می کنم کمتر به ابعاد فاجعه بار آن پرداخته شده است.
طی سال های بعد از فاز نظامی و حضور در کشور عراق و مشخصاً پادگان اشرف و تا انقلاب ایدئولوژیک سال 1368 و جنگ کویت، کودکان نیز مثل سایر اعضای تشکیلات، تحت آموزش های مختلف قرار می گرفتند. آموزش کودکان به عهده ی مربیانی بود که تشکیلات آن را مشخص می کرد. کودکان تقریباً به ندرت والدین واقعی خود را می دیدند و اساساً آن ها با مادران تشکیلاتی شان می ماندند. آن هم به این دلیل بود که رابطه ی عاطفی و مادر و فرزندی را در درون تشکیلات کمرنگ کرده و فرزند و مادر به دوری از یکدیگر عادت کنند، چرا که وجود عاطفه بین والدین و فرزند یکی از موانع جدی شرکت مادران و پدران در عملیات بود. پدران حتی به نسبت مادران کمتر با فرزندان و جگر گوشه هایشان بودند و این یکی از بی رحم ترین روابطی بود که سازمان و در رأس آن رجوی درصدد برقراری آن در تشکیلات مجاهدین بود. عملیات فروغ و کشته شدن انبوهی مادران و پدران و بی سرپرست ماندن انبوهی از فرزندان خردسال یکی از تراژدی ترین صحنه های تاریخ مجاهدین در سال 1367 بود که اتفاق افتاد. به همین دلیل هم خیلی از این بچه ها وقتی بزرگ می شدند دیگر مادران واقعی خود را به یاد نداشتند و مادران تشکیلاتی را بیشتر مادر خودشان می دانستند.
آموزش کودکان در قرارگاه اشرف در محل های خاصی که آن را مدرسه می نامیدند، صورت می گرفت. تمامی این آموزش ها توسط مسئولین خود سازمان برنامه ریزی و پیاده می شد. در این مدارس که کودکانِ سنین مختلف را شامل می شد کلاس های مختلفی براساس سن آن ها راه اندازی شده و آموزش های مختلفی برای آن ها داده می شد. آنان مجبور بودند علاوه بر آموزش معمولی که در مدارس بیرون و برای هر سطحی داده می شد، آموزش های تشکیلاتی را هم یاد بگیرند.
به آن ها از همان سنین کودکی مسئولیت های مختلف می دادند و از آنان در رابطه با حسن انجام آن حسابرسی می کردند. علاوه بر این به آن ها یاد می دادند که مسعود و مریم رهبر آنهاست و باید آنان را از همه بیشتر دوست داشته باشند. به بچه ها یاد می دادند که باید هرکسی در مناسبات مجاهدین دارای مسئولیت باشد و وقتی بزرگ شدند مثل پدر و مادرشان با رژیم بجنگند. به آن ها یاد می دادند که باید مسعود و مریم را خیلی بیشتر از پدر و مادرانشان دوست داشته باشند. به آن ها حتی شعارهایی را یاد می دادند که باید در شروع و پایان درس به طور دسته جمعی می خواندند. پدران و مادران به ندرت می توانستند فرزندان خود را ببیند. شاید در هر دو و یا سه هفته یک بار آن ها می توانستند فرزندان خود را به مدت خیلی کم ملاقات کنند و دلیل این هم عادت دادن مادران و پدران و فرزندان برای دوری از همدیگر بود. همچنین کار و مسئولیت های سنگینی که بر دوش آن ها گذاشته می شد، خود عامل دیگری برای دوری والدین از فرزندانشان بود.
اصلی ترین عملکرد تشکیلات از بین بردن عاطفه، روح لطیف زندگی و عشق ورزیدن به همسر و فرزند بود، به همین دلیل اعضایی که در تشکیلات مجاهدین حضور داشتند، هرچند ظاهر انسان گونه داشتند ولی در اصل روبات هایی بودند که تنها با کوک تشکیلات می توانستند حرکت کنند.
شروع بحران کویت و حمله عراق به این کشور در سال 1369 در واقع بهترین بهانه به دست رجوی داد تا سناریوی خود را تکمیل کرده و پس از تحمیل طلاق اجباری بر تشکیلات (که در سال 1368 انجام گرفت) و جدا کردن مردان و زنان از همسرانشان، پروژه خارج کردن کودکان از عراق را پیش ببرد.
رجوی با فریب کاری تمام تلاش کرد پدران و مادران را از خطراتی که ممکن بود بر اثر حمله ی آمریکا به قرارگاه اشرف به وجود آید، بترساند و آن ها را متقاعد کند که اجازه دهند سازمان فرزندان آن ها را به کشورهای اروپایی و آمریکا منتقل کند و این کار را هم کرد و در یک پروژه ی سنگین اکثریت بچه ها را از طریق کشور اردن به خارج منتقل کرد که پشت این کار نیز خودِ مریم رجوی بود…
خارج کردن کودکان اعضای فرقه از عراق
در جریان جنگ کویت رجوی شرایط را خیلی مناسب می دید تا برای ادامه ی بندهای انقلابش موانع موجود را به بهانه ی شرایط سخت جنگی از میان بردارد و کودکان خانواده ها هم در ارتش یکی از این موانع بود. چرا که در ایدئولوژی رجوی خانه و خانواده یک مفهوم ضد ارزش بود و کودکان بزرگ ترین مانع برای سرسپاری والدین آن ها به رجوی محسوب می شدند و او باید به طور موقت از شر آن ها خلاص می شد. بنابراین وی از شرایط موجود به خوبی استفاده نمود تا طرح خروج کودکان از عراق و فرستادن آن ها به خارج از عراق را برنامه ریزی کند. البته هدف غایی او بازگرداندن کودکان به تشکیلات در زمان دیگر و برای سوءاستفاده های بیشتر بود.
رجوی به خوبی می دانست هر وقت که آن ها بزرگ شدند، لاجرم حتی به خاطر پدر و مادرشان هم که شده حداقل 90 درصدشان مجدداً به عراق بازخواهند گشت و همین طور هم شد. تا علاوه بر پدر و مادر، آن ها را نیز در راستای اهداف فرقه ای خود به کار گیرد. بنابراین با اجرای این پروژه تعداد زیادی از کودکان به خارج از عراق منتقل شدند.
مریم رجوی مجری تام و تمام این طرح در سازمان بود. او بود که تمامی والدین کودکان را متقاعد می کرد تا راضی شوند این کودکان به خارج فرستاده شوند. هرچند او قول داده بود که بعد از فروکش کردن اوضاع ِ بحرانی عراق مجدداً می توانند فرزندانشان را ببینند ولی هرگز چنین اتفاقی نیفتاد.
در ابتدا شاید انگیزه ی اصلی از انتقال کودکان، مصون ماندن آن ها در برابر بمباران ها و شرایط جنگی بود ولی در عمل، آن ها بخشی از طرح انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی بودند که باید برای همیشه از خانواده و والدین شان جدا می شدند.
برگرفته از کتاب”خداوند اشرف”
صفحه های: 305 الی 307 – 162 و 161
نوشته سید حجت سید اسماعیلی
تنظیم از عاطفه نادعلیان